سفارش تبلیغات

صفحه 1 از 7 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 5 از 33

موضوع: خاطرات دوران سربازي

  1. #1
    مدیر ارشد Senior Manager آواتار ها
    تاریخ عضویت
    بهمن ۱۳۸۷
    محل سکونت
    ايران
    سن
    41
    نوشته ها
    2,788
    حالت من
    Khoshhal
    تشکر
    15,130
    15,498 بار در 2,835 پست
      از ایشان تشکر شده است

    Arrow خاطرات دوران سربازي

    آقا يادش بخير عجب دوراني بود بخدا
    من اموزشيم افتادم تبريز؛ نيرو زميني سپاه هم بودم. اقا تو اين 3 ماه شدم مثل اسكلت
    از بخت بدم وقتي مارو اومدن تقسيم كنن خدمتم هم افتاد همونجا. بخدا قسم مثل زن گريه ميكردم
    اما وقتي وظيفه شدم اوضاع فرق كرد. به پست و مقام خوبي رسيدم. شدم مسئول غذاخوري پادگان
    خب براي يه بدنساز شيكمو چه چيزي جذاب تر از غذا ميتونه باشه؟؟
    خلاصه دو سه ماهي گذشت و يكم چاق شدم تا اينكه تو پادگان به دستور فرمانده اومدن باشگاهي رو كه سالها بسته بود رو راه انداختن. اقا همون روز من رفتم اونجا و ثبتنام كردم و بقيه سربازها هم كم و بيش اومدن
    يه تشك كشتي بود و ميز بالا سينه و پرس و دمبل هاي زنگ زده و وزنه هاي بدتر از اون
    نكته مهم ماجراي عضله سازيه من اين بود كه تو اين باشگاه متروكه دمبل زير 60 كيلو موجود نبود
    و صفحه هاش هم فقط 20 كيلوئي بود
    حالا حساب كنيد من مثلا ميخوام جلو بازو با دمبل بزنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    خلاصه سرتون رو درد نيارم فقط بگم پيرم درومد تا ميخواستم يه ركورد به وزنه هام اضافه كنم
    و فقط ميتونستم حركات مادر رو انجام بدم كه خودش خيلي موثر بود چون تجهيزاتي نداشت
    بعد از 100 روز ممارست و تمرين و خوراك وحشتناك شدم 107 كيلو واومدم مرخصي
    مادرم زد تو سرش گفت كه چه حيووني نيشت زده كه اينطوري باد كردي
    خلاصه توضيح دادم كه ورزش و غذاي خوب و زياد باعث شده كه اينطوري حجيم بشم
    اما متاسفانه زود گذشت اون دوران .....خوب هواي خوبي داشت تبريز كلا اب و هواش بمن ميساخت
    اما وقتي خدمتم تموم شد روز بروز هم حجمم كم ميشد هم ديگه انگيزه نداشتم واسه تمرين
    خودمم نميدونم چرا
    خب دوستان شماهم از دوران خدمتتون تعريف كنيد

  2. 14 کاربر برای این پست سودمند از Senior Manager عزیز تشکر کرده اند:


  3. #2
    عضو پیشرفته exploit آواتار ها
    تاریخ عضویت
    خرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران-سيد خندان
    سن
    34
    نوشته ها
    703
    تشکر
    607
    2,521 بار در 708 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    خدا رو شكر من كه معاف شدم چون پدرم 28 ماه تو جبهه بوده
    البته ليسانسمم كه بگيرم 6 ماه كم ميشه ديگه كامل معافم
    دست هایی که کمک میکنند بسیار مقدس تر از لبهایی هستند که دعا میکنند(کوروش بزرگ)
    آدمی ساخته افکار خویش است , فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشد.


  4. 9 کاربر برای این پست سودمند از exploit عزیز تشکر کرده اند:


  5. #3
    عضو جدید
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    18
    تشکر
    55
    24 بار در 9 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    وای من چه قدر از سربازی میترسم

  6. 9 کاربر برای این پست سودمند از poor عزیز تشکر کرده اند:


  7. #4
    مدیر کل سایت Mohsen آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    35
    نوشته ها
    2,990
    حالت من
    Relax
    تشکر
    14,548
    12,946 بار در 2,730 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    منم هنور نرفتم ولی ترس نداره که فقط دو سال دهنمون سرویسه !
    ای خدا کاش این شتره در خانه ما نخوابه!
    انجمن سایت بدنساز یکی از بزرگترین و قدیمی ترین منابع ورزش بدنسازی و پرورش اندام ایران

  8. 9 کاربر برای این پست سودمند از Mohsen عزیز تشکر کرده اند:


  9. #5
    عضو فعال bodyguard آواتار ها
    تاریخ عضویت
    آذر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    139
    تشکر
    415
    585 بار در 136 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    میگن سربازی از آدم مرد میسازه.ولی به نظر من فقط بی شخصیتی و عقده ای بودن رو به ادم یاد میده.
    آموزشیم تو دل زمستون افتادم آباده.از سرما پوستمون ترک میخورد.وضع غذا هم که افتضاح.آسایشگاهمون مثل شهرهای طاعون زده بود.همه انفلونزا گرفته بودن.
    بعدش از اونجا تقسیم شدیم و افتادیم لشکر سه نیروی مخصوص حمزه در ارومیه.از اونجا هم افتادم گردان تکاوری 307 سلمان.از اونجا هم افتادم تو یه پایگاه که اصلا رو نقشه نمیشه اونجا رو پیدا کرد.یهجایی به ایم هوسین.مرز ایران و ترکیه.یه فرمانده داشتیم که از نعمت شعور محروم بود.همیشه میگفت من بی غیرتم چون کشاورزی بلد نبودم.کار ما اونجا شبانه روز پست دادن و بیگاری بود.یا باد زمین کشاورزی شخم میزدیم و یا تو میدان موانع بالا و پایین میپریدیم.یا سر پست بودیم و یا داشتیم تانکر اب رو پر میکردیم.خلاصه اینکه شبی 3-4 ساعت خواب بیشتر نبود.روزها هم همش کار.اولین بار که اونجا رفتم وقتی با قاشق و چنگال خواستم غذا بخورم همه ازم خندیدن.مدتها سوژه بود.میگفتن مگه میخوای هندونه بخوری که چنگال اوردی.فرهنگ و تمدن هنوز به اونجا نرسیده بود.لوله کشی اب نبود و از اب چاه میخوردیم.تلفن و گاز نبود.نزدیک ترین روستای تلفن دار با اونجا 15-20 دقیقه فاصله داشت.جاده نداشت اونجا و باید با ماشینهای قاچاقچی که گازوئیل قاچاق میکردن میرفنیم اونجا.غذا اونقدری کم بود که همیشه دو سوم از شکمم خالی بود.چون ما اخرین پایگاه نظامی بودیم و تا اجناس به دستما میرسید هزار بار ازش دزدیده بودن.بیشترین امکانات در اونجا این بود که بتونی املت بخوری.این معناش این بود که داری شاهی میکنی.من تنها کسی بودم که اونجا فارس بودم.بعدها چند تا فارس دیگه هم اومد.اکثر کادرها اونقدر بی سواد بودن که فارسی نمیتونستن صحبت کنن.
    اگر مایل بودید میتونم باز هم از این دوران سراسر غرور و افتخار براتون بنویسم

  10. 11 کاربر برای این پست سودمند از bodyguard عزیز تشکر کرده اند:


صفحه 1 از 7 123 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. خاطرات باشگاه
    توسط H I R B O D در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 112
    آخرين نوشته: ۱۳۹۰-۰۳-۲۰, ۰۱:۱۷ بعد از ظهر
  2. خاطرات خوبی از ایران دارم
    توسط آقا تختی در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۵-۱۵, ۰۹:۰۳ قبل از ظهر
  3. آسیب های تمرینی دوران یتس
    توسط sajjad 1368 در انجمن مباحث مختلف در مورد برنامه های تمرینی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۳-۱۹, ۰۲:۱۹ بعد از ظهر
  4. نقاشی یک سنگسار از دوران قاجاریه!
    توسط navid_a در انجمن سایر عکس ها
    پاسخ: 18
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۷-۱۰, ۰۴:۲۳ بعد از ظهر
  5. غذاهاي مضر براي بدنسازان و دوران رژيم
    توسط پيمان صادقي پري در انجمن تغذیه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: ۱۳۸۷-۰۷-۲۲, ۱۱:۰۰ بعد از ظهر

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •