سفارش تبلیغات

صفحه 3 از 6 نخستنخست 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 15 از 28

موضوع: فقط بدنسازی

  1. #11
    عضو اخراجی
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    3,955
    حالت من
    Ashegh
    تشکر
    11,964
    22,615 بار در 3,960 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط Hessam_Vardak نمایش پست ها
    سلام خدمت همه دوستان
    مطلبی رو که من می خواستم بگم در مورد یک دوره تئوری مربیگری درجه 3 هست که قراره به زودی توسط هیئت استان خوزستان برگزار بشه و من هم به احتمال زیاد شرکت می کنم. هزینه ثبت نام هم 35000 تومنه. حالا می خواستم نظرتون رو در مورد این دوره بدونم. به نظر شما مفید هست؟ مدرکش ارزشی داره؟ کسی از دوستان تا به حال این دوره رو رفته؟
    بله حسام جان . شك نكن كه بسيار مفيد هست وچيزهاي خوب و جديدي ياد ميگيري . البته من مدرسانش رو نميدونم كيا هستن اما در تهران كه برگزار ميشه حتي در سمينار ها حرف هاي خيلي خوبي زده ميشه .
    اما نظرم رو ميخواي بدوني ميگم حتما شركت كن . علم بدنسازي انتها نداره .

  2. 9 کاربر برای این پست سودمند از پيمان صادقي پري عزیز تشکر کرده اند:


  3. #12
    عضو اخراجی
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    3,955
    حالت من
    Ashegh
    تشکر
    11,964
    22,615 بار در 3,960 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    ميخوام يه خاطره از روزي كه مسابقات استان قزوين رفتيم را براتون تعريف كنم تا با حال و هواي من در آن روز باخبر شويد .
    خوب همانطور كه همه ميدانيد بنده در مسابقات پارسال فقط به منظور خوشحالي همسرم آماده شدم و هدف اصليم هم اين بود كه توي شهر همسرم در حضور تماشاگران عزيز قزوين به قهرماني برسم . بعد از 6 ماه رژيم با كمترين خرج و بدترين شرايط بالاخره روز موعد داشت نزديك ميشد . تقريبا يكهفته تا مسابقه زمان داشتم اما به دليل بارگيري در مسابقه اي كه دو هفته قبلش برگزار شده بود (باقرشهر ) حدود 7 كيلو اضافه وزن داشتم و چيزي حدود 7 روز فقط زمان داشتم . به خدا توكل كردم و گفتم نهايتا يه وزن بالاتر مي ايستم . از وزن 77 كيلوگرم در روز سه شنبه شروع به سديم گيري كردم . روز چهار شنبه شده بودم 74 كيلو اما هنوز 4 كيلو اضافه داشتم . با خودم حساب ميكردم كه اگر آبگيري كنم دو كيلو ميام پايين يك كيلو هم با سونا كم ميكنم يك كيلو هم ارفاق داره ديگه . در همين فكر ها بودم كه يه دفعه به اين فكر افتادم كه نه حتما بايد اول شم وگرنه آبروم ميره و .... چون چيزي حدود 50-60 نفر از دوستان و اقوام همسرم و آشنايان از جمله دوست خوبم فرزاد جان در سالن ميخواستن حاضر بشم و همه منتظر موفقيت من بودن . به خودم گفتم خوب چهارشنبه هست و فردا هم ساعت 3 وزن كشي شروع ميشه پس بايد به سر وزن برسم حالا به هر طريقي كه هست . شروع كردم به كمي دوچرخه ثابت زدن (يك ساعت ) و اين در حالتي بود كه ديگه به آب لب نميزدم وقتي رفتم روي باسكول ديدمم شدم 73 كيلوگرم . فقط دو كيلو اضافه داشتم داشتم از تشنگي ميمردم اما لب به آب نزدم . بالاخره رفتم ترمينال و راهي قزوين شدم وقتي به منزل پدر خانومم رسيدم همش به دنبال باسكول ميگشتم كه زنگ زديم يكي از دوستان ترازوي عقربه اي برامون اورد وقتي رفتم روش تعجب كردم چون ديدم وزنم شده 78 كيلوگرم . اشكم ميخواست در بياد . داشتم رواني ميشدم . من كه كاري نكرده بودم . سريعا لباسم را دراوردم و از همسرم پرسيدم كه آيا به نظرت بدنم آبدار شده ؟ ايشون گفت نه خشك تر شدي . داشتم از تعجب شاخ در ميووردم . خلاصه به ترازو شك كردم و با باجناقم توي شهر مشغول گشتن شديم تا در يه باشگاه ديدم بازه رفتيم تو و وزنم را كشيدم و ديدم خدا رو شكر شدم 72 كيلو و تا فردا هم وقت دارم . ديگه مطمئن بودم كه سر وزن ميرسم . شب شد و موبايلم زنگ خورد و آقاي محمد كرماني از بنده خواست كه به باشگاهش برم و فيگور بگيرم تا بچه هاي باشگاه تشويق بشن بنده هم قبول كردم و وقتي آنجا رفتم اول وزنم رو كشيدم و ديدم فيكس 71 هستم . از خوشحاي داشتم بال در ميووردم چون خيلي سختي كشيدم تا سر وزن رسيدم . خلاصه فيگورهام رو گرفتم و مورد تشويق دوستان قرار گرفتم . يكي از اعضاي تيم آقاي كرماني هم در وزن ما بود كه خيلي هم با اخلاق بود اما بدن چندان با استيلي نداشت و از بابت اون اصلا نگران نبودم .
    خلاصه شب شد و هر كاري كردم خوابم نميبرد همش با فرزاد اس ام اس بازي ميكردم كه به نظرت چي ميشه ؟ و فرزاد جان هم روحيه ميداد . چون مسابقه جهت آبرو بود خيلي استرس داشتم . صبح روز وزن كشي بود كه به ساكم نگاه كردم ديدم اي واي يادم رفته شكلات كربوبار و پروتئين بار جهت بارگيري بيارم سريعا زنگ زدم فرزاد جان و از ايشون پرسيدم كه كجا ميتونم همچين شكلاتي تهيه كنم كه ايشون گفت شما رژيمي نميواد بياي بيرون و من برات ميخرم .خلاصه روز وزن كشي فرا رسيد و بنده رفتم به محل برگزاري كه ديدم فرزاد جان نوشدارو را آورد و بنده خيلي ازش تشكر كردم و واقعا جا داره بگم كه واقعا فرزاد جان آقاست و حرف نداره حتي پول شكلات ها رو نميخواست از من بگيره و بنده با دلهره رفتم روي باسكول وقتي به شماره باسكول نگاه كردم ديدم شدم 69 كيلو و حسابي خوشحال شدم كه وزم را بالاخره در رده 70 كيلوگرم كشيدم .
    خلاصه وزنم را كشيدم و رفتم خونه و سريعا شروع به بارگيري كردم . داشتم از تشنگي ميمردم اولين كاري كه كردم يه قلپ آب و سه قلپ خار شتر خوردم انگار كه زنده شده باشم همچين حالي بهم دست داد .
    ادامه دارد ..................................

  4. 13 کاربر برای این پست سودمند از پيمان صادقي پري عزیز تشکر کرده اند:


  5. #13
    عضو اخراجی
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    3,955
    حالت من
    Ashegh
    تشکر
    11,964
    22,615 بار در 3,960 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    خوب ميريم سراغ باقي خاطره .......
    همانطور كه گفتم بالاخره تونستم وزنم رو برسونم به 69 كيلو و در دسته 70 كيلوگرم شركت كنم . وقتي رسيدم به خونه پدر خانومم سريعا بارگيري رو شروع كردم و هر چي تونستم برنج كته و سيب زميني آب پز و خرما خشك و انجير خشك و موز و شكلات پروتئيني (نه كربو هيدراتي ) خوردم . هر 3 ساعت يك بار هم باز سينه مرغ ميخوردم اما اصلا به آب ديگه لب نزدم تا اينكه شب شد . تقريبا ساعت 12 شب بود كه اومدم جلوي آينه و شلوارم را دراوردم كه ببينم پاهام چه جوري شده خودم باورم نميشد پر از رگ و ريشه . ترسم ريخت خيالم راحت شد كه برنامه ريزي هام تا اون موقع درست بوده . داشتم هلاك ميشدم كه تقريبا اندازه 3-4 قلپ بزرگ عرق خار شتر خوردم . (عرق خارشتر خودش مدر هست و ادرار آوره البته اگر اصلش رو گير بياريد كه خيلي كمه ) .
    هر كاري ميردم خوابم نميبرد همش استرس فردا كه چي ميشه . شروع كردم به فرزاد اس ام اس دادن كه فرزاد جان چند نفر تو وزن من بودن ؟ فرزاد گفت زياد بودن وزنت شلوغه اما ميگيريشون . يه مقدار ترسيدم گفتم خدايا فردا نكنه ضايع بشم جلوي اين همه تماشاچي كه دارن به خاطر من ميان سالن . محمد كرماني هم كه حسابي با ما پز داده بود كه يه 70 كيلو دارم آخرشه و .... يه مقدار هم از اين ميترسيدم كه اون بنده خدا ضايع شه . با خودم عهد كردم كه ديگه لب به آب نزنم . باور كنيد داشتم ميمردم اما خودم را كنترل كردم . اون شب خيلي فرزاد رو اذيت كردم همش اس ام اس ميدادم كه چه جوري بودن فرزاد هم بنده خدا همه رو جواب ميداد . خلاصه خوابم هم نميبرد (چون در اثر آبگيري سيستم خواب مختل ميشه ) البته بعضي ها به استثنا خوب ميخوابند . داشتم ديونه ميشدم . هلاك ميشدم . يه دفعه يه راه به ذهنم رسيد . گفتم آب ميريزم توي دهنم قرقره ميكنم اما قورت نميدم و ميريزم بيرون اينكار را كردم اما باز هم تشنه بودم اما چاره اي نداشتم . اگر ميباختم آبروم ميرفت . قول داده بودم جزو 3 نفر برتر باشم . البته همه فاميل روي من به عنوان اولي حساب ميكردند بس كه پدر خانوم ما پز داده بود توي فاميل .
    خلاصه شب گذشت و صبح شد . مسابقه ما قرار بود 4 بعد از ظهر شروع شه ولي مسابقه جوانان و پيش كسوتان صبح بود . داشتم از تشنگي ميمردم گفتم ميرم مسابقه رو ميبينم تا تشنگي يادم بره . ساعت 9 صبح توي سالن بودم حالم خيلي بد بود سرم درد ميكرد و داشت ميتركيد . اما اومدنم براي ديدن مسابقه جوانان يه دليل ديگه هم داشت كه سن رو ببينم و باش آشنا شم و بفهمم كه كدام قسمتش نور بهتره كه بعد از ظهر اون قسمت وايسم كه بهتر نشون بده بدنم . چون نور و خيلي چيزهاي ديگه در مسابقه و سرنوشت ورزشكار مهمه .
    خلاصه داشتم مسابقه را ميديدم كه پدر خانومم هم اومد . بنده خدا ديده بود حالم بده ترسيده بود نكنه توي سالن چيزيم شه اومد كه حواسش بهم باشه . خلاصه مسابقه جوانان تموم شد و ما رفتيم خونه وقتي رسيديم خونه ساعت 2 بود و دو ساعت ديگه مسابقه بود . يه مقدار كته با فيله گوساله خوردم و شكلات هاي كربو بار رو هم شروع كردم كه بدنم پف بيشتري كنه . اومدم توي اتاق و خانومم را صدا كردم تا رنگ بدن آستر (رنگي كه اول ميزنند ) را برام بزنه تا وقتي رفتم توي سالن يه دست ديگه رنگ بزنم روش كه حسابي خوب شه . خلاصه رنگ آستر رو زدم و به اتفاق 30-40 نفر از اقوام با 8-9 تا ماشين عازم محل مسابقه شديم
    وقتي وارد سالن شديم آقاي كرماني هم اونجا بود گفتم رقبا چه طور بودن ؟ گفت خوبن اما تو بهتري روي پاهات مانور بده . همونجا يكي از رقيبا بود و توي سالن پاهام رو نشون دادم كه مثلا به در نشون ميدم ديوار ببينه بنده خدا يه آب دهاني قورت داد كه دلم براش سوخت . اومد گفت چند تايي ؟ گفتم 70 تا . گفت منم هفتادم . گفتم ماشالله به اميد خدا كه مقام خوبي مياريد . گفت شما هم همينطور و رفتيم توي رختكن .
    وزن 55 كه رفت روي سكو ما شروع كرديم رنگ بدنم را به زدن باجناقم زحمت رنگ را كشيد كه انصافا خيلي خوب شد پلاسما جت رو هم همون موقع خوردم كه بيشتر رگام بزنه بيرون . توي رختكن نگاه كردم و چند ت از رقيبام رو ديدم يه مقدار راستش رو بخواين ترسيده بودم اما از نگاه اون ها ميفهميدم كه اونها هم همين احساس رو داشتن . تا به من نگاه ميكردن پا ميگرفتم . وزن 65 رفت روي سن توي اين وزن كيانوش رحيمي هم شركت كرده بود كه از عنوان دار هاي مسابقات كشوري همدان هم هست . وقتي ديدم كيانوش با اون عضمت و استيل سوم شد استرسم دو چندان شد . حالا نوبت ما بود كه بريم روي سكو . وقتي رديف شديم ديدم 18 نفر هستيم كه انصافا 6-7 نفرش خوب بودن . ديگه نگاهشون نكردم و آخرين مرحله دم انداختن بدنم را شروع كردم . بالاخره رفتيم روي سن .
    همون ابتدا در حالت ايكس ديدم داور 8 نفر رو جدا كرد كه منم هم جزوش بودم خوشحال شدم كه توي فينالم . صداي اقوام و دوستانم ميومد كه ماشالله پيمان اولي . يه مقدار دلگرم تر شدم . خلاصه 8 نفر اوت شدن و ما 8 نفر باقي مونديم براي فيگور هاي اجباري به جلو خوانده شديم به خودم گفتم آخرين تلاشم را بايد بكنم . تا آقاي ذات پرور به من نگاه ميكرد خياطه پام رو نشون ميدادم حتي يه لحظه با دست نشون دادم كه مثلا خياطه من از بقيه بهتره و آقاي ذات پرور گفت نكن اينكار رو خودمون داريم ميبينيم . خلاصه صداي تشويق از يه طرف به من دلگرمي ميداد از يه طرفم يكي ار رقبا گفت خيلي خوبي ماشالله باز دلگرم تر شدم . تا زماني كه رفتم جزو سه نفر اول و براي مقايسه به جلو فرا خوانده شديم وقتي نگاه به رقيبام كردم مطمئن شدم كه بايد اول شم . چون به داوران نگاه ميكرديم فميدم كه راي دو داور به من بود و يكي از داوران كه خود آقاي ذات پرور هم بود به يكي ديگه راي اولي داد . اتفاقا چند لحظه اي هم با هم بحث كردن سر راي اما فايده نداشت . خلاصه من شك كردم كه به من راي دومي دادن و شاكي بودم وقتي فيگور هاي آخر را با موزيك ميخواستيم بگيريم رفتم كنار رقيب و هر چي ميگرفت گرفتم تا برتريم را به تماشاگران نشان دهم. همه ميگفتم اولي . خلاصه زمان اعلام نتايج شد وقتي من دوم شدم خود نفر اول تعجب كرد و گريه خوشحالي كردش . بنده با اين كه از نتيجه ناراضي بودم چون حقم خورده شده بود اما هيچ اعتراضي نكردم و فقط سرم را تكان دادم چون هفته بعد مسابقه كشوري بود و ميترسيدم كه داوران باهام لج بشن . اما در كل دومي هم خوب بود . اما برام اين قشنگ بود كه من به عنوان نماينده قزوين جواز شركت در مسابقات كشوري را گرفتم اما نفر اول نتوانست اين جواز را بگيرد و اين خيلي با معني بود . خلاصه وقتي از كميته فني پرسيدم دليل اينكار چه بود گفتند اون آقا بايد اول ميشد درسته حقش نبود اما شما كار به اين كارها نداشته باش سياست ما اين بود كه به دلايلي اون اول شه اما شما ميري به مسابقات كشوري . منم چيزي نگفتم و به منزل پدر خانومم آمدم و مورد تشويق زياد اقوام قرار گرفتم و همه ميگفتن حق تو اولي بود و همين براي من كافي بود .
    اين بود يكي از خاطره هاي زيباي من .

  6. 15 کاربر برای این پست سودمند از پيمان صادقي پري عزیز تشکر کرده اند:


  7. #14
    عضو پیشرفته Hessam_Vardak آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    اهواز
    سن
    42
    نوشته ها
    621
    حالت من
    Mehraboon
    تشکر
    6,255
    3,215 بار در 619 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    پيمان جان من كه اين خاطره رو خوندم قلبم داشت از استرس مي ايستاد، ديگه چه برسه به كسي كه خودش توي جو مسابقست. ايشاا... قهرمانيت رو جشن بگيريم.



    مديريت كلوپ كاربران فعال

  8. 11 کاربر برای این پست سودمند از Hessam_Vardak عزیز تشکر کرده اند:


  9. #15
    عضو پیشرفته Hessam_Vardak آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    اهواز
    سن
    42
    نوشته ها
    621
    حالت من
    Mehraboon
    تشکر
    6,255
    3,215 بار در 619 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط پيمان صادقي پري نمایش پست ها
    بله حسام جان . شك نكن كه بسيار مفيد هست وچيزهاي خوب و جديدي ياد ميگيري . البته من مدرسانش رو نميدونم كيا هستن اما در تهران كه برگزار ميشه حتي در سمينار ها حرف هاي خيلي خوبي زده ميشه .
    اما نظرم رو ميخواي بدوني ميگم حتما شركت كن . علم بدنسازي انتها نداره .
    در مورد امتيازات و اختيارات هر درجه مربيگري هم اطلاعاتي داريد؟
    مثلاً با كارت مربيگري درجه 3 چه كار مي شه كرد و توي هر درجه ارتقاء چه تفاوتهايي مي كنه؟



    مديريت كلوپ كاربران فعال

  10. 4 کاربر برای این پست سودمند از Hessam_Vardak عزیز تشکر کرده اند:


صفحه 3 از 6 نخستنخست 12345 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. مشکلات و سوالات سخت افزاری خود را فقط در این تاپیک مطرح کنید!!
    توسط Mohammad.Reza در انجمن سوال ها و مشکلات سخت افزار
    پاسخ: 151
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۱۲-۲۷, ۰۴:۱۲ بعد از ظهر
  2. پاسخ: 8
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۷-۲۵, ۱۲:۴۲ قبل از ظهر
  3. عکس متاثر کننده ای از فقر {فقط باید تاسف خورد}
    توسط navid_a در انجمن سایر عکس ها
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۷-۱۸, ۱۲:۳۴ بعد از ظهر
  4. نقاشی از سیمای عیسی فقط با یک خط
    توسط آقا تختی در انجمن سایر عکس ها
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۶-۳۰, ۰۲:۲۶ بعد از ظهر
  5. پاسخ: 5
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۶-۲۲, ۰۸:۳۴ قبل از ظهر

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •