اینجا تاپیکیه برای مناسبت های مختلف... روز مادر... روز پدر... روز عشق... روز هرچی.............
تبریک... تسلیت... sms... شعر... عکس... هر چی به این مناسبت هست اینجا بذارید...
اینجا تاپیکیه برای مناسبت های مختلف... روز مادر... روز پدر... روز عشق... روز هرچی.............
تبریک... تسلیت... sms... شعر... عکس... هر چی به این مناسبت هست اینجا بذارید...
ویرایش توسط 3tare : ۱۳۹۰-۰۳-۰۱ در ساعت ۱۱:۳۸ قبل از ظهر
التماس به خدا جرأت است... اگر برآورده شود، رحمت است... اگر برآورده نشود، حکمت است...
التماس به خلق خـفـت است... اگـر برآورده شود، مـنـت است... اگر برآورده نـشود، ذلـت است...
الان هم که به روز مادر داریم نزدیک میشیم
sms روز مادر
مادر ای لطیف ترین گل بوستان هستی
تو شگفتی خلقتی
تو لبریز عظمتی
تو را دوست دارم و می ستایمت!
دست بر دعا بر می دارم و از خدای یگانه برایت برکت رحمت و عزت می طلبم.
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
در نگاه پر فروغت در آماقه سوکوتت تنها محبت را میبینم مهر تو در زره زره ی وجودم رخنه کرده و حال به زیبا ترین و مقدس ترین واژه یعنی مادر قسم می خورم که دوستت دارم …. مادر عزیزم روزت مبارک
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. روزت مبارک مادر خوبم !
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل، صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه مادران تبریک و تهنیت میگوئیم .
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشنایی
مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن
مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو تولد مظهر خلقت مبارک باد !
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
*;%’*
*%;;%’*
*;%*;%’*.
*;*;%;*%*,
)i(
( )
مادرجون این دسته گل تقدیم تو،به شرط اونکه تو خودت گل باشی و من خاک زیر پات !
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
دو موجود هستی گرامی تر است
یکی میهن و دیگرش مادر است
ستایش کنم زن که او مادر است
که مادر سزاوار زیب و زر است
تو ای مادر من نوای میهن من
کنم خواب در اغوشت ای سرور من
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
مادر:
کاشکی می شد بهت بگم
چقدر صدات و دوست دارم
لالایی هات و دوست دارم
بغض صدات و دوست دارم
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
مادر عزیزم به خاطر تمام مهربانیهایی که در حق من کردی و به من بال و پر دادی و مرا بالنده کردی و با سوختن خود عشق و شور در وجودم روشن کردی با همه وجودم و با تک تک سلولهایم دوستت دارم
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
مادرم هستی من ز هستی توست تا هستم و هستی دارمت دوست !
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است. زیباترین خطاب “مادر جان” است. “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک مادر
–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–
آسودگی از محن ندارد مادر آسایش جان و تن ندارد مادر دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش ورنه غم خویشتن ندارد مادر – رهی معیری
التماس به خدا جرأت است... اگر برآورده شود، رحمت است... اگر برآورده نشود، حکمت است...
التماس به خلق خـفـت است... اگـر برآورده شود، مـنـت است... اگر برآورده نـشود، ذلـت است...
دروغ های مادرم ......................
"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟" و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.
قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شبهای زمستان، باران میبارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:
"پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" میگفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:
"پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت. میبایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان میفرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر میشود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.
درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمیتوانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف میخرید و فرشی در خیابان میانداخت و میفروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را میدیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها میرفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمیخواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
"فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور میتوانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را میسوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من میشناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.
این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگیاش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.
مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد.
ترجمه:جليل كيان مهر
التماس به خدا جرأت است... اگر برآورده شود، رحمت است... اگر برآورده نشود، حکمت است...
التماس به خلق خـفـت است... اگـر برآورده شود، مـنـت است... اگر برآورده نـشود، ذلـت است...
روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته ی تو، صبوری!
روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده ی تو ،دلواپسی!
روز مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه ی تو، بیداری !
روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !
روز مادر یعنی بهانه ی در آغوش کشیدن او که
نوازشگر همه ی سالهای دلتنگی تو بود!
روز مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....
ویرایش توسط scott : ۱۳۹۰-۰۳-۰۲ در ساعت ۰۹:۵۹ بعد از ظهر
چه بسيارند کساني که هميشه حرف مي زنند بي آنکه چيزي بگويند و چه کمند کساني که حرفي نمي زنند اما بسيار مي گويند
میگم روز زن نزدیکه ها .
همه اداره ها دارن به خانما هدیه میدن . تالار نمیخواد ...
.
.
روز مادر رو به مامان گلم که برای من بهترین مامان دنیاست با همه وجودم تبریک میگم
دوست دارم روزی برسه که با همه افتخار و وجد صدام کنه .
خیلی دوست دارم .
الهی وَ رَبی مَن لِی غَیرُکَ