نوشته اصلی توسط
bodyguard
من خاطراتم همش تو سالنهای رزمی هست.چون رشته اصلیم رزمی هست.
یه سال تو یکی از محله های با کلاس یه کلاس آموزش کارته برداشته بودم.کلی بچه های مامانی و فیگیلی اومده بودن ثبت نام کرده بودن.از لحظه شروع کلاس تا پایان کلاس هم مامانا و خواهراشون به همراه کلیه دوستان و آشنایان و نزدیکانشون میومدن مینشستند اونجا و قربون صدقه بچه ها میرفتن.انگاری که دارن شاخ قول میشکنن.از آبمیوه و اینجور چیزا هم نگم که خودتون بهتر میدونید دیگه.
معمولا آخرای تمرین یه دفاع شخصی درپیت هم یاد بچه ها میدادیم تا ماماناشون بیشتر قربونشون برن.
یه بار داشتم آزد کردن دست رو وقتی که دستت رو گرفتن به اونا یاد میدادم.تو یه صف وایساده بودن و یکی یکی میومدن و من دستشون رو میگرفتم و اونا هم دسشون رو میکشیدن و آزاد میکردن و ماماناشون هم ازشون فیلم و عکس میگرفتند.انگتری که با آزاد شدن دستاشون کلیه قله های افتخار رو فتح کردن.
یکی از بچه ها پرسید که اگه خیلی محکم دستمو گرفتن چه کار کنم؟منم گفتم با لگد بزن وسط پاهاش.
اقا چشمتون روز بد نبینه.نوبت اون پسره که رسید دستشو گرفتم که یکدفعه با تمام توانش زد با لگد زد اونجایی که نباید بزنه.
داشتم میمردم.نفسم بالا نمییومد.با بدبختی خودمو رسوندم رختکن.وقتی حالم سر جاش اومد برگشتم و کلاسو تموم کردم.
جلسه بعدش همه مامانا شاکی بودن.میگفتن اینا چیه به اینا یاد میدی.اومدن خونه و باباشونو ناکار کردن.
از اون به بعد برا همیشه پشت دستمو داغ گذاشتم که دیگه این چیزا رو به بچه یاد ندم.