سفارش تبلیغات

صفحه 1 از 23 12311 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 5 از 113

موضوع: خاطرات باشگاه

  1. #1
    عضو اخراجی
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    201
    تشکر
    355
    909 بار در 203 پست
      از ایشان تشکر شده است

    Post خاطرات باشگاه

    یاد یک خاطره از دورانی نه چندان دور ، دلیل ایجاد این تاپیک شد


    دو سالی بود که بدنسازی رو شروع کرده بودم و اوایل تمرینات نسبتا سنگین اسکاتم بود .... فکر کنم وزنه حدود 120 کیلو بود ( که برای اون موقع وزنه راحتی نبود ) بعد از سه تکرار و در تکرار چهارم بعد از اینکه کمی از حالت 90 بالاتر اومدم نیاز به کمک پیدا کردم و یار تمرینیم هم که اصلا حواسش به من نبود کمی وزنه رو در همون حالات با زور زدن نگه داشتم .... اما بی انصاف بالا اومدن تو کارش نبود ( اصولا زیر وزنه خیلی سخت کوشم و به وزنه اجازه نمیدم در صورت سنگیم بودن به پایین برگرده و ضمناً همین عادت هم باعث آسیب کمرم شد ) نا خودآگاه دوتا دستم رو از هالتر آزاد کردم و گذاشتم روزی زانوهام و وزنه رو بلند کردم .... بعد از این بود که خدا رو شکر کردم زمانی که دستم به هالتر نبوده تعادل وزنه بهم نخورده و به خودم یا کس دیگه ای آسیب نزدم

    از اون به بعد همیشه قبل از اینکه به وزنه دست بزنم خدا رو یاد میکنم و با نام اون شروع میکنم

  2. 10 کاربر برای این پست سودمند از H I R B O D عزیز تشکر کرده اند:


  3. #2
    عضو اخراجی
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    3,955
    حالت من
    Ashegh
    تشکر
    11,964
    22,615 بار در 3,960 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    ممنون بابت تاپيك زيبايي كه ايجاد كرديد .

    منم يه خاطره خيلي باحال دارم .
    يادمه پارسال كه هنوز با سيامك شيراوند كار ميكردم هميشه ميگفت كه خيلي جالب ميشه وقتي آدم ميره مسابقه بعد يه دفعه داوران ميگن شماره هايي كه جلو هستند بفرماين رختكن و همه هم ديگرو نگاه ميكنند .
    امسال كه براي مسابقات آماده شده بودم . چون خودتون در جريان كارهام بوديد و ميدونستيد كه دير رژيم را شروع كردم و سوما هم نزده بودم طبيعتا با بدن پارسالم قابل قياس نبودم .
    همين كه اومديم روي سكو (مسابقات پاكدشت ) داور يه گروهمون كرد ما ها كه خوب نبوديم . اورد پايين سكو . بعد 7 تا فيگور اجباري را گرفتيم . بعد داوران گفتند كه رديف جلويي بفرماين رختكن . من كه ميدونستم اوت ميشم . چون همشون رو توي رختكن ديده بودم خياليم نبود . اما ديدم اونهاي ديگه هي هم ديگرو نگاه ميكردن . بغل دستيم گفت با ماست ؟ گفتم آره ديگه پس با كيه ؟
    گفت نه فكر نكنم با ما باشه . يك دفعه من از خنده روده بر شدم . اما سعي كردم قه قه نزنم .

  4. 8 کاربر برای این پست سودمند از پيمان صادقي پري عزیز تشکر کرده اند:


  5. #3
    مدیر کل سایت Mohsen آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مهر ۱۳۸۷
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    35
    نوشته ها
    2,990
    حالت من
    Relax
    تشکر
    14,548
    12,946 بار در 2,730 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    منم تغریبا 1.5 سال پیش داشتم سرشانه با هالتر از پشت میزدم ست اخرش 75 کیلو بود که چند وقتی بود همین وزنه را تا 9 تکرار خودم میزدم و دهمی را کم می اوردم گفتم خودم اینبار بدون کمک بزنم و اخرینش را از پای خودم کمک بگیرم ...دقیقا همانجور که فکر می کردم تا 9 تا زدم دهمی هم تا نصفه بردم بالا بعد امدم از پام کمک بگیرم پامو بیش از اندازه جلو بردم که ناگهان تعادلم بهم خورد و همین جور که وزنه بالای سرم بود از تاحیه کمر به عقب برگشتم!...خودم احساس میکنم که تونستم بعدش در اون شرایط به جلو برگردم اول خدا بعد کمر بندم باعث شد تا به جلو هدایتم کنه ! وگرنه الان اینجا نبودم!
    خدارا شکر می کنم و از اون به بعد قبل از رفتن زیر وزنه یا علی میگم و سعی می کنم از کسی کمک بگیرم
    انجمن سایت بدنساز یکی از بزرگترین و قدیمی ترین منابع ورزش بدنسازی و پرورش اندام ایران

  6. 7 کاربر برای این پست سودمند از Mohsen عزیز تشکر کرده اند:


  7. #4
    عضو فعال bodyguard آواتار ها
    تاریخ عضویت
    آذر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    139
    تشکر
    415
    585 بار در 136 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    من خاطراتم همش تو سالنهای رزمی هست.چون رشته اصلیم رزمی هست.
    یه سال تو یکی از محله های با کلاس یه کلاس آموزش کارته برداشته بودم.کلی بچه های مامانی و فیگیلی اومده بودن ثبت نام کرده بودن.از لحظه شروع کلاس تا پایان کلاس هم مامانا و خواهراشون به همراه کلیه دوستان و آشنایان و نزدیکانشون میومدن مینشستند اونجا و قربون صدقه بچه ها میرفتن.انگاری که دارن شاخ قول میشکنن.از آبمیوه و اینجور چیزا هم نگم که خودتون بهتر میدونید دیگه.
    معمولا آخرای تمرین یه دفاع شخصی درپیت هم یاد بچه ها میدادیم تا ماماناشون بیشتر قربونشون برن.
    یه بار داشتم آزد کردن دست رو وقتی که دستت رو گرفتن به اونا یاد میدادم.تو یه صف وایساده بودن و یکی یکی میومدن و من دستشون رو میگرفتم و اونا هم دسشون رو میکشیدن و آزاد میکردن و ماماناشون هم ازشون فیلم و عکس میگرفتند.انگتری که با آزاد شدن دستاشون کلیه قله های افتخار رو فتح کردن.
    یکی از بچه ها پرسید که اگه خیلی محکم دستمو گرفتن چه کار کنم؟منم گفتم با لگد بزن وسط پاهاش.
    اقا چشمتون روز بد نبینه.نوبت اون پسره که رسید دستشو گرفتم که یکدفعه با تمام توانش زد با لگد زد اونجایی که نباید بزنه.
    داشتم میمردم.نفسم بالا نمییومد.با بدبختی خودمو رسوندم رختکن.وقتی حالم سر جاش اومد برگشتم و کلاسو تموم کردم.
    جلسه بعدش همه مامانا شاکی بودن.میگفتن اینا چیه به اینا یاد میدی.اومدن خونه و باباشونو ناکار کردن.
    از اون به بعد برا همیشه پشت دستمو داغ گذاشتم که دیگه این چیزا رو به بچه یاد ندم.

  8. 8 کاربر برای این پست سودمند از bodyguard عزیز تشکر کرده اند:


  9. #5
    عضو حرفه ای آقا تختی آواتار ها
    تاریخ عضویت
    بهمن ۱۳۸۷
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,926
    حالت من
    Sepasgozar
    تشکر
    4,303
    11,592 بار در 2,813 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط bodyguard نمایش پست ها
    من خاطراتم همش تو سالنهای رزمی هست.چون رشته اصلیم رزمی هست.
    یه سال تو یکی از محله های با کلاس یه کلاس آموزش کارته برداشته بودم.کلی بچه های مامانی و فیگیلی اومده بودن ثبت نام کرده بودن.از لحظه شروع کلاس تا پایان کلاس هم مامانا و خواهراشون به همراه کلیه دوستان و آشنایان و نزدیکانشون میومدن مینشستند اونجا و قربون صدقه بچه ها میرفتن.انگاری که دارن شاخ قول میشکنن.از آبمیوه و اینجور چیزا هم نگم که خودتون بهتر میدونید دیگه.
    معمولا آخرای تمرین یه دفاع شخصی درپیت هم یاد بچه ها میدادیم تا ماماناشون بیشتر قربونشون برن.
    یه بار داشتم آزد کردن دست رو وقتی که دستت رو گرفتن به اونا یاد میدادم.تو یه صف وایساده بودن و یکی یکی میومدن و من دستشون رو میگرفتم و اونا هم دسشون رو میکشیدن و آزاد میکردن و ماماناشون هم ازشون فیلم و عکس میگرفتند.انگتری که با آزاد شدن دستاشون کلیه قله های افتخار رو فتح کردن.
    یکی از بچه ها پرسید که اگه خیلی محکم دستمو گرفتن چه کار کنم؟منم گفتم با لگد بزن وسط پاهاش.
    اقا چشمتون روز بد نبینه.نوبت اون پسره که رسید دستشو گرفتم که یکدفعه با تمام توانش زد با لگد زد اونجایی که نباید بزنه.
    داشتم میمردم.نفسم بالا نمییومد.با بدبختی خودمو رسوندم رختکن.وقتی حالم سر جاش اومد برگشتم و کلاسو تموم کردم.
    جلسه بعدش همه مامانا شاکی بودن.میگفتن اینا چیه به اینا یاد میدی.اومدن خونه و باباشونو ناکار کردن.
    از اون به بعد برا همیشه پشت دستمو داغ گذاشتم که دیگه این چیزا رو به بچه یاد ندم.
    داداش دمت 20 ترکیدم از خنده
    خرید,ارسال و تحویل مکمل های ورزشی از سایت Bodybuilding.com

  10. 6 کاربر برای این پست سودمند از آقا تختی عزیز تشکر کرده اند:


صفحه 1 از 23 12311 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. خاطرات دوران سربازي
    توسط Senior Manager در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 32
    آخرين نوشته: ۱۳۹۰-۰۳-۲۱, ۱۲:۴۶ قبل از ظهر
  2. معرفی باشگاه
    توسط ghost_dog در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 21
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۶-۳۱, ۱۰:۵۹ بعد از ظهر
  3. خاطرات خوبی از ایران دارم
    توسط آقا تختی در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۵-۱۵, ۰۹:۰۳ قبل از ظهر
  4. معرفی باشگاه اوتانا
    توسط Mohsen در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۳-۳۰, ۰۲:۰۵ بعد از ظهر

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •