سفارش تبلیغات

صفحه 2 از 23 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 6 به 10 از 113

موضوع: خاطرات باشگاه

  1. #6
    مدیر ارشد Senior Manager آواتار ها
    تاریخ عضویت
    بهمن ۱۳۸۷
    محل سکونت
    ايران
    سن
    41
    نوشته ها
    2,788
    حالت من
    Khoshhal
    تشکر
    15,130
    15,498 بار در 2,835 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    مرسی رفقا عجب تاپیکی شد
    آقا من سالهای اول که بدنسازی کار میکردم خیلی سنگین کار میکردم اما سنگین الکی
    حالا جریان چی بود؟؟؟؟؟
    من یه یار کمکی داشتم که بنده خدا هر وقت میخواست تو پرس بمن کمک بده جونش در میومد، اخه من مثلا130 کیلو وزنه میذاشتم اما 70 تاشو خودم میتونستم برم
    اما انقد التماسش میکردم که اون بیاد کمک بده تا همه فکر کنن خودم اون وزنه رو میزنم
    برحسب اتفاق که یروز یه نرِّه غول اومده بود باشگاه وقتی دید با یه بدن معمولی اون وزنه رو زدم شاخش درومد.......اومد گفت چی میخوری تو که انقد زور داری؟؟
    بادی به غبغب انداختم و گفتم : من ذاتا زورم زیاده
    یارو کف کرد و کلی تشویقم کرد و منو به چشم یه حرفه ای نگاه میکرد.....و یار کمکیم هم پشت سرش بود و با ادا واشاره داشت بهم فحش میداد و کمرش رو از درد گرفته بود

  2. 8 کاربر برای این پست سودمند از Senior Manager عزیز تشکر کرده اند:


  3. #7
    عضو فعال bodyguard آواتار ها
    تاریخ عضویت
    آذر ۱۳۸۷
    نوشته ها
    139
    تشکر
    415
    585 بار در 136 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    یه بار خیلی بچه بودم.با مادرم رفته بودیم یکی از امازاده ها زیادت.کنار امام زاده یه زور خونه بود.من گفتم میخوام برم ببینم.بعد از کلی التماس و خواهش بالاخره مادرم اجازه داد.آقا با هزار تا شوق و ذوق رفتم داخل و همون اولا طرف در نشستم.چند تا آدم شکم گنده و پشمالو هم لخت شد بودند و یه لنگ بسته بودن دور خودشونو و وسط گود ورزش میکردند و مرشد هم حسابی ضرب گرفته بود و میخوند.
    یه یارو اومد و یه دسته لنگ دستش بود و گرفت جلو من.منم فکر کردم همه باید بردارن.یه جور رسمه مثلا.منم یکی برداشتم.بعد از من جلو هر کی گرفت دیگه هیچکی برنداشت.جز یه آقای دیگه که دیدم داره لخت میشه تا بره تو گود.تازه فهمیده بودم که چه غلطی کردم و باید برم تو گود.مرشد هم به افتخارمون چند تا زنگ زد و همه هم برام صلوات فرستادند.هر کس هم بهم میرسید یه چیزی میگفت.داشتم از ترس و خجالت سکته میکردم.
    آروم اومدم کنار اون آقایی که لنگو بهم داده بود گفتم آقا من الان نمیتونم بیام ورزش.کار دارم باید برم.
    طرفم یه لبخند زدو گفت اشکالی نداره.
    از اون موقع یاد گرفتم که دیگه هر جا رسیدم سرمو نندازم پایین و برم تو.

  4. 6 کاربر برای این پست سودمند از bodyguard عزیز تشکر کرده اند:


  5. #8
    عضو پیشرفته پرند آواتار ها
    تاریخ عضویت
    اردیبهشت ۱۳۸۹
    نوشته ها
    812
    تشکر
    4,350
    3,765 بار در 806 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض خاطرات باشگاه

    روزهاي عمرمون و بهتر بگم جوونيمون مثل برق و باد داره ميگذره...
    انگار همين ديروز بود كه بصورت اتفاقي بدنساز شدم!! رفته بودم باشگاه كه ببينم چه ورزشي با ساعت كاري من جور در مياد و در كمال خوش شانسي ورزش زيباي بدنسازي خودشو تحميل كرد و الان از اون تاريخ دو سال و چهار ماه ميگذره،توي اين مدت دوستاي زيادي پيدا كردم وخيلي از مواقع هم توي باشگاه تنها بودم و سماجتم باعث شد كه به سمت كليدداري نائل شم،از اونجائي كه اين ورزش در بين خانوما مظلوم واقع شده اوايل پيدا كردن يه راهنماي خوب مثل يافتن سوزن توي انبار كاه بود و بازم بار ديگه بخت يارم بود و يكي از بهترين و باتجربه ترين مربي هاي اين شهر افتخار شاگرديش رو بمن داد...
    از اونجائي كه بعضي ازخاطرات حيفه كه فراموش بشه،مناسب ديدم كه همچين فضائي رو داشته باشيم كه همديگه رو شريك لحظه هاي ناب ورزشيمون كنيم...
    mmjr4oxk0684cddkctbo.jpg

  6. 7 کاربر برای این پست سودمند از پرند عزیز تشکر کرده اند:


  7. #9
    عضو پیشرفته پرند آواتار ها
    تاریخ عضویت
    اردیبهشت ۱۳۸۹
    نوشته ها
    812
    تشکر
    4,350
    3,765 بار در 806 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    اولين خاطره رو خودم تعريف ميكنم!!
    ديروز كه طبق معمول زودتر از بقيه رفته بودم،مربيم تماس گرفت و گفت ستاره جان من امروز كمي دير تر ميام اگه خانومِ نميدونم چي چي بخش اومد بهش چند تا تمرين هوازي بده و كمي باهاش كار كن تا خودمو برسونم، از اونجائي كه من فوق العاده آدم حواس جمعي هستم و با زدن دو تا وزنه كلاً هنگ ميكنم،فاميل خانومه رو فراموش كردم، بعد از يه ربع دو تا خانوم با فاصله پنج دقيقه از هم اومدن و اولي گفت كه تازه ديروز ثبت نام كرده، بردمش روي ويبره و خانوم دومي خودش رفت سمت تردميل و شروع كرد!!
    بعد از ده دقيقه از خانوم دومي پرسيدم كارت تموم نشد؟ گفت نه من يه ربع تردميل دارم،گفتم ايرادي نداره برو الاپتيكال تا اين خانوم كه تازه وارده!! بره كار كنه!! و به خانوم اولي تمرين دادم بعد از يه ساعت كه مربيم اومد معلوم شد اون خانوم اولي كلاً با يه مربي ديگه كار مي كرده و اشتباهاً توي تايم ما اومده...

  8. 8 کاربر برای این پست سودمند از پرند عزیز تشکر کرده اند:


  9. #10
    عضو حرفه ای Yakuza6236 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,241
    حالت من
    Akhmoo
    تشکر
    6,963
    6,744 بار در 1,255 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    آره تاپیک خوبیه ... .
    عقاب مثل بلبل تحمل قفس رو نداره ،توی قفس از غم میمیره ... ! عقاب مثل کلاغ پست نیست ، هیچ وقت قانع یه چیزی که در شانش نیست نمیشه واسه همین خیلی کوتاه عمر میکنه ... عقاب مثل کبک سرش رو تو برف نمیکنه ،اون سرش رو بلا میگیره و با خطرات روبه رو میشه ... عقاب مثل مرغ و خروس نمیخواد قربانی شادی ها غم های دیگران باشه... عقاب هیچ وقت نمیتونه مثل کرکس مرده خوری نمیکنه ... حتی اگه مجبور بشه .
    عقاب تنهاست ! تنهای تنها ...
    عقاب می خواد پرواز کنه ! به اوج برسه ! براش مهم نیست شکارچی ها در کمین نشستن ! اون فقط میخواد به آسمان بره اونقدر که ناپدید بشه
    اما از نظر اونایی که روی زمینن هر چقدر عقاب بیشتر اوج میگیره کوچک تر به نظر میرسه !

  10. 6 کاربر برای این پست سودمند از Yakuza6236 عزیز تشکر کرده اند:


صفحه 2 از 23 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. خاطرات دوران سربازي
    توسط Senior Manager در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 32
    آخرين نوشته: ۱۳۹۰-۰۳-۲۱, ۱۲:۴۶ قبل از ظهر
  2. معرفی باشگاه
    توسط ghost_dog در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 21
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۶-۳۱, ۱۰:۵۹ بعد از ظهر
  3. خاطرات خوبی از ایران دارم
    توسط آقا تختی در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۵-۱۵, ۰۹:۰۳ قبل از ظهر
  4. معرفی باشگاه اوتانا
    توسط Mohsen در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۳-۳۰, ۰۲:۰۵ بعد از ظهر

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •