سفارش تبلیغات

صفحه 2 از 32 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 6 به 10 از 160

موضوع: جملات زیبا و کوتاه

  1. #6
    عضو پیشرفته exploit آواتار ها
    تاریخ عضویت
    خرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران-سيد خندان
    سن
    34
    نوشته ها
    703
    تشکر
    607
    2,521 بار در 708 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    بيدل :

    اي خوش آن عهدي كه در محراب چشم انتظار اشك ما هم گردشي چون سبحه زهاد داشت

    سيف الدين باخرزي :

    اي سوخته‌ي سوخته‌ي، سوختني عشق آمدني بُود، نه آموختني

    بيدل :

    اي نفس مايه! دكانداري هستي تا چند آسمان *** سلامت به تو نفروخته است

    بيدل :

    اي نهال گلشن عبرت به رعنايي مناز شمع، پستي مي‌كشد چندان كه قامت مي‌كشد

    لساني شيرازي :

    اي همنفسان آتشم، از من بگريزيد هر كس كه بُوَد دوست من، دشمنِ خويش است

    شيخ فيضي :

    اي همنفسان محفل ِ ما رفتيد، ولي نه از دل ِ ما

    ملاي رومي :

    اي هميشه حاجتِ ما را پناه بار ديگر، ما غلط كرديم راه

    بيدل :

    ايمن نتوان بود ز همواري ظالم در راستي، افزوني زخم است سنان را

    صائب تبريزي :

    اين تخم توبه‌اي كه تو در خاك كرده‌اي موقوفِ آبياريِ اشكِ ندامت است

    ابوسعيد ابوالخير :

    اين عالَم بي‌وفا كه من مي‌بينم نه ناز تو، نه نيازِ من مي‌ماند

    بيدل :

    اين قدر اشك به ديدار كه حيران گل كرد كه هزار آينه‌ام بر سر مژگان گل كرد

    مهديقلي هدايت :

    اينكه شمعِ تو، نمي‌گيرد فروغ از دروغ‌ست از دروغ‌ست از دروغ

    صائب تبريزي :

    اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را روشني در كارِ مردم بود، مقصودم چو شمع

    سيمين بهبهاني :

    اينكه هر سو مي‌كشم با خود، نپنداري تن‌ست گورِ گردان‌ست و، در او آرزوهاي من‌ست

    بيدل :

    با چنين دردي كه بايد زيست دور از دوستان به كه نپسندد قضا بر هيچ دشمن زندگي

    بيدل :

    با درشتان، ظالمان هم بر حساب عبرتند سنگ اگر مرد، است جاي شيشه سندان بشكند

    نجيب شيرازي :

    با دوستيت، دوستيِ غير محال است بي‌كسْ شود آن كس كه ترا داشته باشد

    غني كشميري :

    با سايه تو را نمي‌پسندم عشق‌ست و هزار، بدگماني

    بيدل :

    با شمع گفتم: از چه سرت مي‌دهي به باد؟ گفت: آن سري كه سجده ندارد چنين خوش است

    عبدالقادر بيدل :

    با هر كمال، اندكي آشفتگي خوش‌ست هرچند عقلِ كُل شده‌‌اي، بي‌جنون مباش

    بيدل :

    با همه نوميدي، اقبال سيه‌بختان رساست چون شب عصيان، ز مشتاقان صبح رحمتيم

    بيدل :

    باطن اين خلق كافر كيش با ظاهر مسنج جمله قرآن در كنارند و صنم در آستين

    بيدل :

    بايد از اقتضاي شوق بر سر غفلتم گريست از تو جدا چسان شوم؟ تا طلبم وصال تو

    غروري شيرازي :

    بايد كه، تو برنگردي از من برگشتنِ روزگار، سهل‌ست

    بيدل :

    بر بناي دهر از سيل قيامت نگذرد آنچه از روي عرقناك تو بر دلها گذشت

    خاقاني شرواني :

    بر ديده من خندي؟ كاينجا ز چه مي‌گِريد خندند بر آن ديده، كاينجا نشود گريان

    بيدل :

    بر رفيقان بيدل از مقصد چه سان آرم خبر؟ من كه خود را نيز تا آن جا رسم، گم مي‌كنم

    باقر تبريزي :

    بر زمين نتوان فكندن هر كه را برداشت عشق صورت منصور را، بردار مي‌بايد كشيد

    بيدل :

    بر صفاي دل زاهد اين قدر چه مي‌نازي؟ هر چه آينه گرديد باب خودفروشان شد

    بيدل :

    بر صفحه آتش زده عمر منازيد فرصت چقدر سبحه شمار است ببينيد

    عماد خراساني :

    بر ما گذشت نيك و بد، اما تو روزگار فكري به حال خويش كن، اين روزگار نيست

    ناشناس :

    بر مال و جمال خويشتن، غره مباش كآن را به شبي برند و، اين را به تبي

    بيدل :

    بر ندارد ننگ افسردن دل آزادگان شعله بيتاب ما را آرميدن مردن است

    بيدل :

    بر نيايد تا ابد از حيرت شكر نگاه هر كه، چون تصوير، بر نقاش چشمي وا كند

    ناشناس :

    بر نيايد، اين دو كار از هيچ فرد مردي از نامرد و، نامردي ز مرد

    بيدل :

    برق آفت لمعه در بي ضبطي اسرار داشت نعره منصور تا گردن فرازد دار داشت

    بيدل :

    بزم از دل گداخته لبريز مي‌شود مينا اگر نكنند ز سنگ مزار ما

    بيدل :

    بس كه در ميزان هستي سنگ قدرم بيش بود در عدم با كوه مي‌سنجند اعمال مرا

    بيدل :

    بس كه مردم دامن احسان زهم واچيده‌اند بيدل از خست كسي را سايه ديوار نيست

    بيدل :

    بسته‌ام چشم از خود و سير دو عالم مي‌كنم اين چه پرواز است؟ يا رب! در پر نگشوده‌ام

    اشرف :

    بسكه حرف حق كسي در دهر نتواند شنيد گيرد اول در اذان گفتن، مؤذن گوش را

    بيدل :

    بسمل ما بس كه از ذوق شهادت مي‌تپد تيغ قاتل مي‌شمارد فرصت تكبير را

    دقيقي مروزي :

    بعد مردن به تو معلوم شود رنج حيات رهرو آن لحظه بنالد، كه بمنزل برسد

    بيدل :

    بگذار تا ز خاك سيه سرمه‌اش كشند چشمي كه محو صنعت بيچون نمي‌شود

    علي اطهري كرماني :

    بگذار تا، به بينمش اكنون كه مي‌رود اي اشك از چه راهِ تماشا گرفته‌اي؟

    بيدل :

    به آستان تو عهد غبار من اين است كه گر سپهر شوم، جز به خاك ننشينم

    بيدل :

    به اين توفان ندانم در تمناي كه مي‌گريم كه سيل اشك من در قعر دريا راند ساحل را

    بيدل :

    به اين سستي كه مي‌بينم ز بخت نارسا بيدل كشد نقاش هم مشكل به دامان تو دست من

    ناشناس :

    به تمول نرسد، هر كه نشد اهل فساد تا كه دندان نخورد كِرم، مطلاّ نشود
    دست هایی که کمک میکنند بسیار مقدس تر از لبهایی هستند که دعا میکنند(کوروش بزرگ)
    آدمی ساخته افکار خویش است , فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشد.


  2. 2 کاربر برای این پست سودمند از exploit عزیز تشکر کرده اند:


  3. #7
    عضو پیشرفته exploit آواتار ها
    تاریخ عضویت
    خرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران-سيد خندان
    سن
    34
    نوشته ها
    703
    تشکر
    607
    2,521 بار در 708 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    سراج الدين قمري :

    به جامه فخر مكن، بر برهنگيمْ مخند كه سهم بيش بُوَد، تيغهاي عريان را

    بيدل :

    به جهد، مسند عزت نمي‌شود حاصل نمي‌توان به فلك بيدل از دويدن رفت

    بيدل :

    به چشم عبرت اگر بنگري نخواهي ديد ز جامه جز كفن، از خانه‌ها بغير قبور

    بيدل :

    به حرف و صوت اين محفل ندارم نسبتي بيدل خموشي كرده‌ام روشن، چراغ كنج ادراكم

    طالب آملي :

    به حشر تنْ به جحيم افكنمْ نخستين گام دل و دماغِ رسَنْ بازيِ صراطم نيست

    سعدي :

    به حلاوت بخورم زهر، كه شاهد ساقي‌‌ست به ارادت ببرم درد، كه درمان هم از اوست

    ملا محمد باقر مجلسي :

    به خوابِ عدم، راحتي داشتيم ازين خوابِ، ما را كه بيدار كرد؟

    بيدل :

    به خيال چشم كه مي‌زند قدح جنون دل تنگ ما؟ كه هزار ميكده مي‌دود به ركاب گردش رنگ ما

    بيدل :

    به دل شكسته از اين چمن زده‌ايم بال گذشتني كه شتاب اگر همه خون شود، نرسد به گرد درنگ ما

    بيدل :

    به دير و كعبه كارت چيست بيدل؟ اگر فهميده‌اي دل خانه كيست

    محمد علي بهمني :

    به شب نشيني خرچنگهاي مُردابي چگونه رقص كند، ماهي زلال پرست؟

    بيدل :

    به عالمي كه زند موج شعله مجمر دل ز چشمك شرري بيش نيست آتش طور

    دكتر رعدي آذرخشي :

    به عشق كوش، كه تا در دل ِتو ره نكند نه ماجراي وجودي، نه وحشت عدمي

    فرج الله شبستري :

    به غير سينه‌ي دريادلان، نگنجد عشق براي بحر، خدا آفريده طوفان را

    شاني تكلو :

    به فصل لاله و گُل، خواستم كه مي‌نوشم ز جام تا بقدح ريختم، بهار گذشت

    بيدل :

    به قدر نفي ما آماده است اثبات يكتايي كتان چندان كه تارش بگسلد در ماهتاب افتد

    بيدل :

    به گردون گر رسم، از سجده شوقت نيم غافل چو ماه نوجبيني خفته در محراب ابرويم

    عارف گيلاني :

    به نوبه هم نشود دورِ آسمانْ به مُرادم در آسياي فلك، يك جو اعتبار ندارم

    بيدل :

    به هر افسردگي از تهمت بيدردي آزادم چو تار ساز در هر جا كه باشم ناله بر دوشم

    محسن تتوي :

    به يك اشك ندامت جُرم عالم مي‌توان شستن به چشم خويش ديدمْ وسعتِ درياي رحمت را

    عبدالعزيز ازبك :

    بهر چمن كه رسيدي، گلي بچين و برو به پاي گل منشين آنقدر، كه خار شوي

    نادم جاجرمي :

    بهر كه جور نكردي، نمي‌توانستي تو آن نئي كه جفائي تواني و، نكني

    پورياي ولي :

    بهشت و دوزخت، با توست در پوست چرا بيرون ز خود مي‌جوئي، اي دوست؟

    بيدل :

    بوالهوس از سبكسري حفظ سخن نمي‌كند در قفس حبابها باد، وطن نمي‌كند

    صائب تبريزي :

    بوْد از موي سپيد، اميد بيداري مرا بالِش پَر گشت آنهم بهر خوابِ غفلتم

    ناصر علي سهرندي :

    بي دردـ وا نشد دلِ غفلت گرفته‌ام قفلي كه زنگ بست، شكستنْ كليدِ اوست

    بيدل :

    بي نشان بود اين چمن گر وسعتي مي‌داشت دل رنگ مي بيرون نشست از بس كه مينا تنگ بود

    لساني شيرازي :

    بيا كه گريه‌ي من آنقدر زمين نگذاشت كه در فراق تو خاكي، به سر توان كردن

    عبدالرحمان جامي :

    بيا و همت پروانه بين، كه خود را سوخت نخواست سري ازين انجمن بَرَد بيرون

    افسر قاجار :

    بي‌پرده به بيني رُخ معشوق ازل را آنروز كه از پرده‌ي پندار، درآئي

    بيدل :

    بيدل از اميد خلد قطع تو هم خوش است جز دل آسوده نيست باغ ارم داشتن

    بيدل :

    بيدل از شب پره كيفيت خورشيد مپرس حق نهان نيست، ولي خيره نگاهان كورند

    بيدل :

    بيدل به سعد و نحس جهان نيست كار ما طفلان دلي به شنبه و آدينه بسته‌اند

    بيدل :

    بيدل به هر كجا رگ ابري نشان دهند در ماتم حسين و حسن گريه مي‌كند

    بيدل :

    بيدل، از انديشه اوهام باطل سوختم بر سر داغم فشان خاكستر منصور را

    جلال اسير :

    بيگانگي نگر، كه من و يار، چون دو چشم همسايه‌ايم و، خانه‌ي هم را نديده‌ايم

    بيدل :

    پاس اسرار محبت داشتن آسان نبود گنج، ويران كرد بيدل خانه آباد ما

    آيتي يزدي :

    پدرم داد به نوروز، مرا جامه‌ي نو بردم و بهرِ مي كهنه نهادم به گِرو

    بيدل :

    پر خود نماي كارگه چند و چون مباش در خانه‌اي كه سقف ندارد، ستون مباش

    بيكس سبزواري :

    پُر معرفتْ از لافِ سخن، مُستغني‌ست ظرفي كه پُر است، كم صدا مي‌باشد

    ناصر نجفي :

    پيش ازين كاري نكرد اميدواريهاي من نااميديهاي من، زين پس مگر كاري كند

    سعيد خلخالي :

    پيش عفوت، قلت تقصير ما، تقصير ماست جُرم بي‌اندازه، مي‌خواهد عطاي بي‌حساب

    حاجي محمد‌جان قدسي :

    تا آب ديده خون نشود، بر زمين مريز در شيشه واگذار، مِي نارسيده را

    بيدل :

    تا از كفت عنان نبرد ترك اختيار موصول بارگاه توكل نمي‌شوي

    بيدل :

    تا از گلت جز ايثار رنگي دگر نخندد سر تا قدم چو خورشيد دست كرم برون آ

    كاشفي :

    تا بپاي عَلَمِ دار، نياوردش عشق سرِ شوريده‌ي منصور، به سامان نرسيد

    بيدل :

    تا حيرت خرام تو سامانِ ديده است چندين قيامت از مژه‌ام قد كشيده است

    صغير اصفهاني :

    تا نشكنيم خود، نشود كارِ ما دُرست پنهان بُوَد درستي ما، در شكست ما

    صفي قلي بيك :

    تا نكشي دردِ سرِ هيچكس به كه نپرسي، خبر از هيچكس

    بيدل :

    تاب و تب قيامت هستي كشيده‌ايم از مرگ نيست آن همه تشويش و باك ما

    بيدل :

    تپيدم، ناله كردم، داغ گشتم، خاك گرديدم وفا افسانه‌ها دارد كه مي‌بايد شنيد از من

    بيدل :

    تخته مشق حوادث كرد ما را عاجزي زخم دندان بيشتر وقف لب زيرينه بود

    شيخ نجم الدين رازي :

    ترسيدن هر كه هست، از چشم بد است بيچاره من، از چشم نكو مي‌ترسم

    بيدل :

    تمثال من در آينه پيدا نمي‌شود در پرده خيال توام نقش بسته‌اند

    صابر همداني :

    تنها نه كاسه‌ي سرِ ما كوزه مي‌شود اين كاسه كوزه، بر سرِ دنيا شكسته است

    نوذر پرنگ :

    تهمتِ ديوانگي بيخود به مجنون بسته‌‌اند جز نشان پاي ما، در كوچه‌ي زنجير نيست

    بيدل :

    تو خواهي پرده رنگين ساز، خواهي چهره گلگون كن به هر آتش كه باشد، سوختن دارد سپند ما

    بيدل :

    تواضعهاي ظالم مكر صيادي بود بيدل كه ميل آهني را خم شدن قلاب مي‌سازد

    بيدل :

    تيره بختي نفسي از طلبم غافل نيست سايه دايم ز پي شخص، روان مي‌باشد

    اميد تهراني :

    تيره‌روزان را به چشم كم مبين، در روزگار روشني، آيينه از پهلويِ خاكستر گرفت

    بيدل :

    جامه آزادي آسان نيست بر خود دوختن سرو را زين آرزو در جمله اعضا سوزن است

    بيدل :

    جز عافيتم نيست به سوداي تو ننگي اي خاك بر آن سركه نيرزد به سنگي
    دست هایی که کمک میکنند بسیار مقدس تر از لبهایی هستند که دعا میکنند(کوروش بزرگ)
    آدمی ساخته افکار خویش است , فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشد.


  4. 2 کاربر برای این پست سودمند از exploit عزیز تشکر کرده اند:


  5. #8
    عضو پیشرفته exploit آواتار ها
    تاریخ عضویت
    خرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران-سيد خندان
    سن
    34
    نوشته ها
    703
    تشکر
    607
    2,521 بار در 708 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    هلالي جغتائي :

    جفا كه با منِ دلخسته ميكني، سهل‌ست غرض وفاست، كه با مردمِ دگر نكني

    خاشع كشميري :

    جلوه‌ي سر و تو ديديم و زمين‌گير شديم آنقدر محو تو گشتيم، كه تصوير شديم

    بيدل :

    جنون الرحيلي شش جهت پيچيده عالم را مپرس از كاروان، منزل هم آهنگ جرس دارد

    بيدل :

    جود مطلق در كمين سايل است اما چه سود؟ شرم تكليف اجابت دست ما بالا نكرد

    بيدل :

    جوش غبار كم نشد از خاك رفتگان منزل رسيده، رنج سفر مي‌كشد هنوز

    صائب تبريزي :

    چشم در صُنعِ الهي باز كن، لب را ببند بهتر از خواندن بُوَد، ديدنْ خطِ استاد را

    به نقل از: مرحوم مرتضي مطهري :

    چگونه شُكر اين نعمت گذارم كه دارم زور و، آزاري ندارم

    بيدل :

    چند چون گرداب بايد بود محو پيچ و تاب؟ بر اميد ساحلي چون موج دست و پا زنيد

    قاآني شيرازي :

    چند خواهي پيرهن، از بهر تن؟ تن رها كُن، تا نخواهي پيرهن

    بيدل :

    چه آغوش است يا رب موجه درياي رحمت را؟ كه هر كس ره ندارد هيچ سو، سوي تو مي‌آيد

    ذوقي اردستاني :

    چه آفتي تو ندانم؟ كه در جهانْ امروز محبتِ تو، دو كسْ با هم آشنا نگذاشت

    بيدل :

    چه امكان است خوابم راه پرواز تپش بندد؟ كه از ننگ فسردنها به بالين نيز پر دارم

    بيدل :

    چه تماشاست در اين كوچه كه طفلان سرشك نيسوار مژه از خانه برون مي‌آيند

    محمود نادعلي :

    چه راه ميزند اين مطربِ مقام شناس؟ كه شيخ گوشه‌نشين هم، به سيمِ آخر زد

    بيدل :

    چه سان به كعبه توانم كشيد محمل جهد؟ كه راهم از عرق انفعال، گل گرديد

    بيدل :

    چه شد زبان تمنا خموشي آهنگ است؟ نگاه نامه سايل بس است سوي كريم

    بيدل :

    چه نيرنگ است بيدل برق ديرستان الفت را كه من مي‌سوزم و بوي تو مي‌آيد ز داغ من

    حكيم نظامي :

    چو از زر، تمناي زر بيشتر توانگرتر آنكس، كه درويش‌تر

    بدايعي بلخي :

    چو از كوه‌گيري و، ننهي بجاي سرانجام، كوه اندر آيد ز پاي

    بيدل :

    چو بيدل از هوس سير كعبه مستغني است كسي كه گرد تو، يعني به دور دل گرديد

    حافظ :

    چو پرده‌دار بشمشير مي‌زند همه را كسي مقيمِ حريم حرم، نخواهد ماند

    سليم شاملو :

    چو تُندبادِ حوادث، شود غبارانگيز پناه مردم بي‌دست و پا، چو مژگان باش

    ميرزا مقيم تبريزي :

    چو درياي رحمت، تلاطم كند گُنه صاحب خويش را گُم كند

    حبدري تبريزي :

    چو ريزم اشك از دل، آه دردآلود مي‌خيزد بلي، چون آبْ بر آتش بريزد، دود مي‌خيزد

    سرخوش تفرشي :

    چو نيست مِهر و وفا، روزگار فاني را به خوشدلي گذران، دور زندگاني را

    بيدل :

    چون دود شمع، وحشت ما را سبب مپرس آتش گرفته است پي كاروان ما

    صائب تبريزي :

    چون سايه‌ي مرغانِ هوا، در سفرِ خاك آزار به موري نرسانديم و گذشتيم

    بيدل :

    چون سپند از درد و داغ بيكسي‌هايم مپرس دود آهي داشتم، رفت و مرا تنها گذاشت

    محمد‌خان قبچاقي :

    چون شمع، عمر ما همه در تاب و تب گذشت دستي به زير سر ننهاديم و شب گذشت

    صائب تبريزي :

    چون شود دشمن ملايم، احتياط از كف مده مكرها در پرده باشد، آبِ زيرِ كاه را

    بيدل :

    چون صدا سيرم برون از كوچه زنجير نيست گر ز گيسو بر گرفتم دل، به كاكل بسته‌ام

    بيدل :

    چون كوه، ناله نيز ز ما سر نمي‌‌‌كشد از بس كه زير بار گرانجاني خوديم

    آزاد كشميري :

    چون لاله سر زديم، درين باغ هفته‌اي رفتيم و داغ ما به دلِ روزگار ماند

    خورشيد بلگرامي :

    چون نِكهتِ گل، زين چمن آهسته گذشتيم آگاه نگرديدْ كسي از اثر ما

    غالب تهراني :

    چونكه عقل ما، ز عشق آگاه نيست جز كه عشق از عشق گويد، راه نيست

    حزين لاهيجي :

    چيزي به بساطِ ما تهيدستان نيست جانيكه تو داده‌اي، فداي تو كنم

    بيدل :

    حاصل دل جز ندامت نيست از تعمير جسم بار اين كشتي غرور ناخدا خواهد شكست

    مولانا جلال الدين :

    حاصل عمرم، سه سخن بيش نيست خام بُدم، پخته شدم، سوختم

    دامي اصفهاني :

    حالِ هيچ آشنا، نمي‎‌پُرسي؟ يا همين حالِ ما، نمي‌پُرسي؟

    توحيد شيرازي :

    حالت سوخته را، سوخته دلْ داند و بس شمع دانست كه جان دادنِ پروانه ز چيست

    شهر آشوب :

    حباب آسا چنانْ بر چشمه‌ي هستي سبك بنشين كه گر چين بر جبين زد از نسيمي، خيمه برچيني

    بيدل :

    حذر ز راه محبت كه پر خطرناك است تو مشت خار ضعيفي و شعله بي‌باك است

    بيدل :

    حذر كن از قرين بد كه در عبرتگه امكان به جرم زشتي يك رو، هزار آيينه رسوا شد

    بيدل :

    حرصت آن نيست كه مرگش ز هوس وا دارد در كفن نيز همان دامن دنيا دارد

    صائب تبريزي :

    حريص را نكند نعمتِ دو عالم سير هميشه آتشِ سوزنده، اشتها دارد

    بيدل :

    حريفِ مردم بد لهجه بودن آسان نيست كسي مباد طرف با عذاب روحاني

    حاجي شريف :

    حسرت يكدمِ آب دگراز تيغ تو داشت بر لب تشنه‌ي هر زخم، كه انگشت زديم

    بيدل :

    حيرت حسني است در طبع نگه پرورد ما شش جهت آيينه بالد گر فشاني گرد ما

    بيدل :

    خاكستري نماند زما تا هوا برد ديگر كسي چه صرفه ز تاراج ما برد

    سعدي :

    خبر دِه به درويش سلطان پرست كه سلطان ز درويش، مسكين‌تر است

    آذر بيگدلي :

    خدمت ديرين ما بين، ورنه در آغاز عشق هر كه را بيني، دم از مهر و وفائي ميزند

    بيدل :

    خفت كش همچشمي اقبال حباب است بيمغزي اگر صاحب افسر شده باشد

    بيدل :

    خفته‌اي زير سقف بي ديوار عيش اين خانه‌ات مبارك باد

    صائب تبريزي :

    خنده رسوا مي‌نمايد، پسته‌ي بي‌مغز را چون نداري مايه، از لافِ سخن خاموش باش

    فصيحي هروي :

    خنده مي‌بيني، ولي از گريه‌ي دل غافلي خانه‌ي، ما اندرون ابرست و بيرون آفتاب

    ظفر كرماني :

    خواهي نشود محتسب از مستيت آگاه اي پخته، زهم ساغريِ خامْ حذر كن

    مهري هروي :

    خودسازي پيران، بُوَد افزون ز جوانان تعمير ضرورست، بناهاي كهن را

    شيخ فيضي :

    خوش آن كس كه ز عالم، به آرزوي تو رفت به جستجوي تو آمد، به گفتگوي تو رفت

    بيدل :

    خوشم به ياد خيالي كه گلبن چمنش گل نظاره در آغوش خواب مي‌ريزد

    بيدل :

    خوشم كه عشق نكرد امتحان پروازم شكسته بالي من در قفس نهان گرديد

    فارسي بواتاني :

    خونِ مستان را چو ماه عيد، مي‌آرد به جوش گوشه‌ي ابروي شمشير شهادت را به‌بين

    فضلي جرفادقاني :

    خونابه فرستند بهم چشم و دل من چون كاسه كه همسايه بهمسايه فرستد

    بيدل :

    دام هستي نيست زنجيري كه نتوان پاره كرد اين قدر افسردگي از همت نامرد‌ماست

    بيدل :

    دامن افشاندن ز اسباب جهان بي مدار آن قدرها نيست، اما اندكي بي جرأتيم

    بيدل :

    دانا نبود از هنر خويش برومند از ميوه خود بهره محال است شجر را

    محمد صوفي مازندراني :

    داني از چيستم چنين مفلس؟ خودفروشي، ز من نمي‌آيد

    بيدل :

    در اين هوسكده هر كس بضاعتي دارد دعاست مايه جمعي كه دست‌شان خالي است
    دست هایی که کمک میکنند بسیار مقدس تر از لبهایی هستند که دعا میکنند(کوروش بزرگ)
    آدمی ساخته افکار خویش است , فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشد.


  6. 2 کاربر برای این پست سودمند از exploit عزیز تشکر کرده اند:


  7. #9
    عضو پیشرفته exploit آواتار ها
    تاریخ عضویت
    خرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران-سيد خندان
    سن
    34
    نوشته ها
    703
    تشکر
    607
    2,521 بار در 708 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    حافظ :

    در بزم عيش، يك دو قدح دركش و برو يعني طمع مدار، وصال مدام را

    بيدل :

    در بياباني كه ما راه طلب گم كرده‌ايم كرم شبتابي اگر در جلوه آيد كوكب است

    بيدل :

    در بياباني كه ما فكر اقامت كرده‌ايم مي‌رود بر باد مانند صدا كهسارها

    حافظ :

    در پس آينه طوطي صفتم داشته‌اند آنچه استاد ازل گفت بگو، مي‌گويم

    صائب تبريزي :

    در چشم پاك بين نبود رسم امتياز در آفتاب، سايه‎ي شاه و گدا يكي‌ست

    ملا محمد امين :

    در حقيقت عينكي بهتر ز پشت چشم نيست ديده چون بستي، دو عالم را تماشا مي‌كني

    بيدل :

    در خرقه نياز گدايان در گهت نازد به شوخي پر طاووس، پينه‌ها

    هماي شيرازي :

    در خور مستي ما، رطل و خم و ساغر نيست ما از آن باده كشانيم، كه دريا زده‌ايم

    بيدل :

    در داغ دل نهاد بود از رفتگان نشانها اين آتش آگهي داد ما را ز كاروانها

    حافظ :

    در ره عشق نشد كس به يقين محرم راز هركسي بر حسب فهم، گماني دارد

    صائب تبريزي :

    در ره عشق، به سر تيشه زدن آسان نيست كرد فرهاد، درين مرحله شيرين كاري

    بابر شاه :

    در روزگار فتنه بسي ديده‌ام، ولي چشم تو فتنه‌اي‌ست، كه در روزگار نيست

    حكيم نظامي :

    در سر كاري كه درآئي نخست رخنه‌ي بيرون شدنش كن درست

    فطرت قمي :

    در شبستان ازل شمع يكي بيش نبود بزم را از پر پروانه چراغان كردند

    سرخوش :

    در عدم هم ز عشق، شوري هست گل گريبان دريده مي‌آيد

    تيمور گرگين :

    در غنچه‌اي هنوز و، دل از خلق مي‌بري ايواي اگر! ز غنچه درآيي و گل شوي

    غروري شيرازي :

    در فراق دوستان، آخر ز ما چيزي نماند هر كه رفت از هستي ما، پاره‌اي با خويش برد

    شيخ علينقي كمره‌اي :

    در قطع نخل سركش باغ حياتِ ما چون اره‌ي دو سر، نفس اندر كشاكش‌ست

    دهقان ساماني :

    در قيامت كه سر از خاك بدر خواهم كرد باز هم در طلبت، خاك بسر خواهم كرد

    واعظ قزويني :

    در گفتن عيب دگران، بسته زبان باش از خوبي خود، عيب نماي دگران باش

    بيدل :

    در محبت داغدار كوشش بي حاصلم برق آه من نمي‌سوزد مگر تأثير را

    بيدل :

    در محيط عمر، جان را رهزني جز جسم نيست غرقه را پيراهن خود بس بود دشمن در آب

    صائب تبريزي :

    در هر شكن زلف گره‌گير تو دامي‌ست اين سلسله، يك حلقه‌‌ي بيكار ندارد

    عصري تبريزي :

    درد عاشق را، دوائي بهتر از معشوق نيست شربت بيماري فرهاد را، شيرين كنيد

    نظيري نيشابوري :

    درس معلم ار بُود، زمزمه‌ي محبتي جمعه به مكتب آورد، طفل گريز پاي را

    بيدل :

    دريا تلاطم آينه، صحرا غبار خيز از عافيت چه خشك و چه‌تر، دست شسته‌اند

    سليم همداني :

    درين زمين، چو تو خورشيد طلعتي بوده‌ست وگرنه ماه، بدور زمين نمي‌گرديد

    صائب تبريزي :

    دست طمع چو پيش كسان ميكني دراز پل بسته‌اي كه بگذري از آبروي خويش

    مرتضي طائي :

    دست و دلبازي بود عادت سخاوت پيشه را سينه را چاك از پي بذل گهر دارد صدف

    صائب تبريزي :

    دستگيري نتوان داشت توقع ز غريق اهل دنيا همه درمانده‌تر از يكدگرند

    صائب تبريزي :

    دشمن دوست نما را، نتوان كرد علاج شاخه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد؟

    عرفي شيرازي :

    دعاي بي‌اثري دارم و، هزاران جرم مگر مرا به تهي دستي دعا بخشند

    بهمن صالحي :

    دل ار، ز عشق تهي شد، ز سينه بيرون آر كسي پرنده‌ي جان داده در قفس نگذاشت

    كليم كاشاني :

    دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتي كاين حلقه ماتم زدگان، نوحه‌گري داشت

    بيدل :

    دل به قيد جسم از علم يقين بيگانه ماند گنج ما را خاك خورد از بس كه در ويرانه ماند

    بيدل نيشابوري :

    دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و كار تنگ از چهار سو گرفته مرا، روزگار تنگ

    غافل مازندراني :

    دل چو خالي شود از عشق، به دورش انداز شيشه بي‌باده چو گرديد، شكستن دارد

    صائب تبريزي :

    دل خوش مشرب ما داشت جوان عالمرا شد جهان پير، همان روز كه ما پير شديم

    بيدل :

    دل خون گشته كه آيينه درد است امروز حيرتي بود كه در روز الستم دادند

    بيدل :

    دل هزار آيينه روشن كرد اما پي نبرد فطرت بي نور ما بر معني پيداي خويش

    بيدل :

    دل: وفا، بلبل: نوا، واعظ: فسون، عاشق: جنون هر كسي در خورد همت پيشه پيدا مي‌كند
    دست هایی که کمک میکنند بسیار مقدس تر از لبهایی هستند که دعا میکنند(کوروش بزرگ)
    آدمی ساخته افکار خویش است , فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشد.


  8. 2 کاربر برای این پست سودمند از exploit عزیز تشکر کرده اند:


  9. #10
    عضو پیشرفته exploit آواتار ها
    تاریخ عضویت
    خرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    تهران-سيد خندان
    سن
    34
    نوشته ها
    703
    تشکر
    607
    2,521 بار در 708 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    سعدي :

    دلايل قوي بايد و معنوي نه رگهاي گردن، به حجت قوي

    بيدل :

    دلدار رفت و ديده به حيرت دچار ماند با ما نشان برگ گلي زان بهار ماند

    فرخي يزدي :

    دلم از اين خرابيها، بود خوش، زانكه ميدانم خرابي چونكه از حد بگذرد، آباد مي‌گردد

    غضنفر قمي :

    دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هر دو دو خانه وقف تو كردم، خراب شد هر دو

    قصاب كاشاني :

    دندان كه در دهان نبود، خنده بدنماست دكان بي‌متاع، چرا واكند كسي؟

    بيدل :

    دني به مسند عزت همان دني است نه عالي كه نقش پا به سر بام نيز خوار نشيند

    قصاب كاشاني :

    دنيا و آخرت به نگاهي فروختيم سودا چنين خوش‌ست، كه يكجا كند كسي

    بيدل :

    دنيا، الم غفلت و عقبي، غم اعمال آسودگي از ما، دو جهان فاصله دارد

    بيدل :

    دهر، توفان دارد از طبع جنون پيماي من قلقلي دزديده است اين بحر از ميناي من

    بيدل :

    دو روزي با غم و رنج حوادث صبر كن بيدل جهان آخر چو اشك از ديده‌ات يكبار مي‌افتد

    نطيري نيشابوري :

    دو عالم را بيكبار از دل تنگ برون كرديم، تا جاي تو باشد

    بيدل :

    دو هم***ي كه با هم متفق بيني به عالم كو؟ ز مژگان هم مگر در خواب بيني ربط جسماني

    بيدل :

    دور است خواب قافله از معني رحيل ورنه نمي‌شد اين همه بانگ درا بلند

    بيدل :

    دوري مقصد به قدر دستگاه جستجوست پا گر از رفتار مانَد جاده منزل مي‌شود

    بيدل :

    دوريم زان آستان ديوانه كرد اما چه سود؟ آن قدر خاكي كه افشانم به سر، صحرا نداشت

    بيدل :

    دوستان! از منش دعا مبريد زنده‌ام، نامم از حيا مبريد

    بيدل :

    ديده در خواب عدم هم مژه بر هم نزند گر بداند كه تماشا چقدر مغتنم است

    نوذر پرنگ :

    ديده را قاعده‌ي فهم طبيعت آموز خواهي ار فهم كني، معني پيغام سروش؟

    شفائي اصفهاني :

    ديدي كه خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد كه شب را سحر كند

    پروين اعتصامي :

    ذره ذره، آنچه داد از من گرفت دير دانستم كه گيتي رهزن‌ست

    بيدل :

    راحت جاويد در ضبط عنان آرزوست بال و پر گر جمع گردد آشياني مي‌شود

    بيدل :

    راز ما صافي دلان پوشيده نتوان يافتن هر چه دارد خانه آيينه بيرون در است

    ميرزا متين اصفهاني :

    راضي به داده باش، كه با سعي خضر هم آب بقا، نصيب سكندر نمي‌شود

    بيدل :

    رسوايي عاشق به ره يار، بهشتي است اي كاش در اين كوچه به چنگ عسس افتم

    وحشي بافقي :

    رم دادن صيد خود، از آغاز غلط بود حالا كه رماندي و رميديم، رميديم

    بيدل :

    رنج دنيا، فكر عقبي، داغ حرمان، درد دل يك نفس هستي به دوشم عالمي را بار كرد

    مولانا جلال الدين :

    رو توكل كن، مجنبان، پا و دست رزق تو بر تو، ز تو عاشق‌تر است

    حافظ :

    رواق منظر چشم من، آشيانه‌ي توست كرم نما و فرود آي، خانه خانه‌ي توست

    صائب تبريزي :

    روز سيه مرگ، شود شمع مزارت هر خار، كه از پاي فقيري بدرآري

    بيدل :

    روزگار سوختنها خوش كه در دشت جنون هر كجا برقي است نذر مشت خارم كرده‌اند

    مولانا جلال الدين :

    روزها گر رفت، گو: رو باك نيست تو بمان، اي آنكه جز تو پاك نيست

    ناشناس :

    روزي كس كي خورد هرگز كسي؟ زان چوب را آب نتواند فرو بردن، كه رزق آتش است

    رودكي سمرقندي :

    ز آمده، شادمان ببايد بود وز گذشته، نكرد بايد ياد

    اوحدي يكتا :

    ز آنروي نظير تو نجوئيم،كز اول نقاش چو زد نقش تو، بشكست قلم را

    بيدل :

    ز برق جلوه‌اش آگه نيم، ليك اين قدر دانم كه عالم چشم خفاشي است نور آفتابش را

    بيدل :

    ز بزم مي پرستان بي توقف بگذر اي زاهد كه آن جا هر كه بنشيند، ز ننگ و نام برخيزد

    بيدل :

    ز بس مطلوب هر كس بي طلب آماده است اينجا اجابت انفعال از شوخي دست دعا دارد

    بيدل :

    ز بلبل و گل اين باغ تا دهند سراغ پر شكسته و رنگ پريده مي‌ماند

    بيدل :

    ز تخته پاره‌ام اي ناخدا چه مي‌پرسي؟ فلك كشيد ز گرداب و بركنارم سوخت

    حكيم قاآني شيرازي :

    ز سيم اشك و، زر چهره‌ام توان دانست كه شهر عشق، گدايان معتبر دارد

    بيدل :

    ز عمر، فرصت آرام چشم نتوان داشت ز برق و باد، وداع شتاب دشوار است

    بيدل :

    ز غارتِ ضعفا مايه مي‌برد ظالم ز پهلوي خس و خاشاك، شعله عيّاش است

    بيدل :

    ز هستي گر برون تازي، عدم در پيش مي‌آيد در اين وادي مقامي نيست، غير از نارسيدنها

    بيدل :

    زاهدا، لاف محبت مي‌زني، هشيار باش زخم شمشير است اين، خميازه محراب نيست

    بيدل :

    زبان شانه مي‌گويد به زلف فتنه پيرايت كه با اين سركشيها گرد سر گرديدنت نازم
    دست هایی که کمک میکنند بسیار مقدس تر از لبهایی هستند که دعا میکنند(کوروش بزرگ)
    آدمی ساخته افکار خویش است , فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشد.


  10. 2 کاربر برای این پست سودمند از exploit عزیز تشکر کرده اند:


صفحه 2 از 32 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. پشتی زیبا بسازید!
    توسط sara65 در انجمن مباحث مختلف در مورد پرورش اندام
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۶-۰۵, ۱۲:۴۰ بعد از ظهر
  2. داستانهای کوتاه
    توسط ARSHAM HEDAYAT در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۴-۳۰, ۰۱:۵۹ قبل از ظهر
  3. پیام کوتاه های مربوط به عید نوروز
    توسط محمد حسینی در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۱۲-۲۴, ۱۱:۳۶ قبل از ظهر
  4. مصاحبه ای کوتاه با علی تبریزی بعد از قهرمانیش
    توسط bodybuilder در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 14
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۸-۱۸, ۰۶:۱۷ بعد از ظهر
  5. چند حاشیه کوتاه از مسابقات بندرعباس
    توسط bodybuilder در انجمن اخبار بدنسازی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: ۱۳۸۷-۱۲-۰۳, ۱۱:۱۸ بعد از ظهر

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •