PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شـــعـــرســـــــتـــان



3tare
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۱۱:۴۳ قبل از ظهر
سلام به همه دوستان:گل رز::لبخند:
فکر میکنم جای یه چیزی تو این سایت خیلی خیلی خالیه!!!
شعر...
یعنی این خانوما و آقایون بدنساز، احساس ندارن؟
مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه موافق باشین یه قسمتی راه بندازیم که شعرها و متن های قشنگ بذاریم توش که همه استفاده کنن.


فکر میکنم خوندن شعرای سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، مهدی سهیلی، احمد شاملو و خیلیای دیگه خالی از لطف نباشه. :خجالت:
.
.
.
(((((((فقط دوستان لطف کنن موافقت یا عدم موافقتشونو اعلام کنن،
که اگه خوشتون نمیاد(!!!!!!!) این موضوع رو ببندم ))))))):لبخند::لبخند::لبخند:

مصطفی خانی
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۱۲:۳۹ بعد از ظهر
ستاره خانوم موافق هستیم و به عنوان موافقت تشکر می کنیم تا تایپیکت روی روال بیافته اما مواظب باش درگیر با تایپیک بیان احساس محمد رضا نباشه

پرند
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۱۲:۵۸ بعد از ظهر
اسامی قاطی پاطی نشه؟از اونجائی که من خیلیم رو اسمم تعصب ندارم شاید بخاطرت عوضش کردم:بوس:...
به نظر من فکر خوبیه،فقط کمی با اسمش مشکل دارم،فکر میکنم اگه قراره یه بخش ادبی باشه اسمشو بر همون مبنا بذار که با تاپیک پر طرفدار بیا تو بگو الان چه حسی داری قاطی نشه...

*f*
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۰۱:۳۵ بعد از ظهر
منم موافقم موفق باشی
...........................
راستی ستاره از همون اول شناختمت از رو تعداد پست هات فهميدم خودتی :چشمک: ببين چه تيز بينم :پوزخند:

پرند
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۰۱:۳۶ بعد از ظهر
میگم یه وقت چشات خسته نشه؟:گل رز:

پرند
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۰۱:۴۲ بعد از ظهر
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
سهراب سپهری(شعر "دوست" که مرثیه ای است در سوگ فروغ)

3tare
۱۳۸۹-۰۸-۳۰, ۱۱:۴۶ بعد از ظهر
آسمان پنجره ام خاليست
انگار ... سالهاست ستاره ها مرده اند
و ماه را باد با خود به کوچي بي بازگشت برده است
افکار عاشقانه ام
کنار خاطرات تو قدم مي زند
و لبخند روشنت دلواپسي ها را از من مي گيرد
و مرا با تو به جشن اعجاز عشق مي برد
تو نيستي و حال من مرا به بازي مي گيرد
حس مي کنم چقدر به نيروي تو محتاجم
و به امنيّتي که در چشمان تو مي بينم
تو نيستي و من لبريزم از تنهائي
براي تو
براي من
تو را مي بينم
که از احساس عاشقانه ام دوري
آن سان که من از لمس حسّ تو
تو نيستي و من هنوز و تا هميشه
لحظه هاي خوشبخت را براي تو مي خواهم
و زخمهايت را سهم دلم مي دانم
تو نيستي و من به آسمان پنجره ام مي نگرم
و اشکهايم را در حسرت با تو بودن
در بغض پنجره مي ريزم

mankind
۱۳۸۹-۰۹-۰۱, ۱۰:۰۱ قبل از ظهر
عاشقم مثل مسافر عاشقم عاشق ............

Senior Manager
۱۳۸۹-۰۹-۰۱, ۰۲:۲۰ بعد از ظهر
خودم خیلی خوشم میاد ازش


هرکس بد ما به خلق گوید ما سینه از او نمی خراشیم

ما خوبی از او به خلق گوئیم تا هر دو دروغ گفته باشیم

*f*
۱۳۸۹-۰۹-۰۱, ۰۸:۰۸ بعد از ظهر
:لبخند:
درسکوت دادگاه سرنوشت


عشق برما حکم سنگینی نوشت


گفته شد دل داده ها از هم جدا


وای بر این حکم و این قانون زشت

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۱, ۱۰:۳۶ بعد از ظهر
اسم شاعر دلسوخته رو هم بنویسین،ای بابا اونهمه هوار واسه ذکر منبع کجا رفت؟

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۱, ۱۱:۵۹ بعد از ظهر
پرند خانوم ممنون از تذکر به جاتون :لبخند:
بعضی شعرا قشنگن... اما به نظرتون حیف نیست، خونده نشن، فقط بعلت اینکه شاعرشونو نمیدونیم کیه؟؟!! :گل رز:
این شعر به نام "سرچشمه" از "احمد شاملو" هست که هیچ احتیاجی به تعریف شعراش نیست... خود شعر با آدم حرف میزنه
.
.
.
در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پر ستاره شد
تو را صدا کردم
در تاریکترین شب ها
دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی
با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی
برای چشم هایم با چشم هایت
برای لب هایم با لب هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی
من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره کودکی خویش
به خواب رفتم
و لبخند آن زمانیم را باز یافتم
در من شک لانه کرده بود
دست های تو
چون چشمه ای به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من
یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره سال های نخستین به خواب رفتم
در دامانت -که گهواره رویاهایم بود-
و لبخند آن زمانی، به لبهایم برگشت
با تنت برای تنم لالایی گفتی
چشم‌های تو با من بود
و من چشم‌هایم را بستم
چرا که دست‌های تو اطمینان بخش بود
بدی، تاریکی است
شب ها جنایتکارند
ای دلاویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم
صدایت می‌زنم گوش بده
قلبم صدایت می‌زند
شب، گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می‌کنم
از پنجره‌های دلم
به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم
چرا که هر ستاره آفتابی است
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم‌های تو سرچشمه ‌دریاهاست
انسان سرچشمه دریاهاست

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۱۲:۲۵ قبل از ظهر
ما منبع غنی ای بنام موتور سرچ گوگل در دسترس داریم که اگرم یافت می نشد بنویسین که دیگران یاری کنن(:چشمک:)

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۰۱:۱۹ بعد از ظهر
به نظر من فکر خوبیه،فقط کمی با اسمش مشکل دارم،فکر میکنم اگه قراره یه بخش ادبی باشه اسمشو بر همون مبنا بذار که با تاپیک پر طرفدار بیا تو بگو الان چه حسی داری قاطی نشه...


ستاره خانوم موافق هستیم و به عنوان موافقت تشکر می کنیم تا تایپیکت روی روال بیافته اما مواظب باش درگیر با تایپیک بیان احساس محمد رضا نباشه


:لبخند: :لبخند: :لبخند:

با تذکر به جایی که دوستان دادن، تصمیم گرفتم نام این تاپیک رو عوض کنم!
اما مشکل اینجاس که بلد نیستم!!!!!! :خجالت: (البته نداستن عیب نیست، نپرسیدن عیبه :چشمک: )

Mohammad.Reza
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۰۱:۲۵ بعد از ظهر
نام تاپيك رو بگيد تا بنده عوض كنم،شما دسترسي نداريد.
با تشكر

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۰۱:۵۱ بعد از ظهر
نام تاپيك رو بگيد تا بنده عوض كنم،شما دسترسي نداريد.
با تشكر

ممنون از تغییر نام تاپیک :لبخند:
امیدوارم دوستان هم با این اسم مشکلی نداشته باشن

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۰۳:۱۲ بعد از ظهر
باد توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بیدو می کشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز کودریشو پس می زد...
به علی گفت مادرش روزی...(زنده یاد فروغ)

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۰۳:۱۷ بعد از ظهر
بعضی از قسمتهای شعرای فروغ ارزش هزار بار خوندن دارن...
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
عاشقانه

*f*
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۰۶:۴۸ بعد از ظهر
اسم شاعر دلسوخته رو هم بنویسین،ای بابا اونهمه هوار واسه ذکر منبع کجا رفت؟


آخه خودمون دل سوخته تريم:پوزخند: كی هواريد؟
باشه از اين به بعد مي نويسم :صلح:

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۲, ۱۰:۴۰ بعد از ظهر
شعر "میعاد" از شاعر عزیز "احمد شاملو"
گیر دادم به شاملو... نه؟
شعراش خب معرکس
از بقیه هم می نویسم... وقت بسیاره
.
.
.
در فراسوی مرزهای تنت
تو را دوست می دارم
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده ای که می زنی مکرر کن
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوس می دارم
در آن دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد
در فراسوی عشق
تو را دوست می دارم
در فراسوی پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده دیداری بده...

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۵, ۱۱:۰۳ قبل از ظهر
شاعر این شعر بسیار زیبا "فروغ فرخزاد" عزیز هست و اسم این شعر " تولدی دیگر"
.
.
.
همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحر گاه شکفتن ها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت وآب آتش پیوند زدم

زندگی شاید
یه خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود رااز شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمی گردد

یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
وبه یک رهگذر دیگر با لبخند بی معنی می گوید (( صبح بخیر ))

زندگی شاید آن لحظه ی مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
ودر این حسی است
که من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به ادازه ی تنهائیست
دل من
به اندازه ی یک عشقست
به بهانه ی ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تود ر باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناریها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند

آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پائین رفتن از یک پله ی متروکست
و به چیری در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

ودر اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید :
(( دستهایت را دوست می دارم ))

دستهایم رادر باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم ، می دانم ، می دانم
و پرستوها در گودی انگشتهای جوهریم
تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
وبه ناخنهایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم وگردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند
که یکشب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آنرا
از محله های کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان
وبه حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر می گردد

وبدین سان است
که کسی میمیرد
وکسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد

من پری کوچک غمگینی را می شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
ودلش رادر یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ،آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
وسحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهدآمد...

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۵, ۰۴:۲۲ بعد از ظهر
یکی از بزرگان پارسائی را گفت:چه گوئی در حّقِ فلان عابد که دیگران در حّقِ او بطعنه سخنها گفته اند؟ گفت: برظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمیدانم...
هر کــــه را جامه پارســـا بینی....پارســا دان و نیکــمرد انگــار
ور ندانی که در نهادش چیست....محتسب را درون خانه چه کار؟
گلستان سعدی

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۵, ۰۴:۳۵ بعد از ظهر
پیرمردی لطیف در بغداد/دخترک را به کفشدوزی داد
مردکِ سنگدل چنان بگزید/لبِ دختر که خون از او بچکید
بامدادان پدر چنان دیدش/پیشِ داماد رفت و پُرسیدش
کای فرومایه،این چه دندان است؟/چند خایی لبش،نه انبان است
بمزاحت نگفتم این گفتار/هَزل بگذار و جِدّ از او بردار
خویِ بد در طبیعتی که نشست/ندهد جز بوقتِ مرگ از دست
سعدی

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۵, ۱۰:۴۹ بعد از ظهر
ببخشید آقایون شعــــــرشون نمیاد؟

Senior Manager
۱۳۸۹-۰۹-۰۵, ۱۰:۵۶ بعد از ظهر
اگه عجله نکنید الان محمد رضا یا شایدم امین مشرقی یه شعر خوشگل میاد میذاره:سوت:

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۰۵, ۱۱:۰۶ بعد از ظهر
اگه عجله نکنید الان محمد رضا یا شایدم امین مشرقی یه شعر خوشگل میاد میذاره:سوت:

فکر میکنم این دوستان اگه شما رو گیر بیارن............. :پوزخند:
ماشالا همه هم بدنساز و خوش قدرت... :نمیبینم:
.
.
.
فعلا منتظر شعر شما می مونیم تا یکی یکی آقایون دیگه هم تشریف بیارن :سوت:

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۶, ۰۷:۲۳ بعد از ظهر
تایپکت خوبی زدید چند تا شعر از خودم گفتم هر از گاهی میگذارم تو سایت ممنون میشم نظر بدید
تابلوی مرگ عشق (http://takkhall.blogfa.com/post-8.aspx)
زمینی باید داشت که در ان زمین نهالی باید کاشت
که ان نهال به درختی باید رست
از درخت میوه ها بیاد جست
وزان میوه ها لذتی باید برد
ان درخت بر زمین سایه خواهد زد
از این گرما به سایه پناه باید یرد
از چوب ان درخت قلم خواهم ساخت
همی نویسم که درعالم خوشی حاصل نیست
برروی کاغذی همی خواهم نوشت
که زمینی باید داشت و نهالی به کشت
از چوب ان کلبه ای باید ساخت
که سر درش را باید گذاشت
تابلوی مرگ عشق
شعر از :ایمان

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۶, ۰۷:۲۶ بعد از ظهر
گذر کوچه تنهایی
من از این حادثه دورم وبدان خرم اوست
فاصله راه چنین است وبکامش نکوست
سنگ بر مشت گرفتم زدم برغول سفید
بت اصلی کمین است وچه حاصل از لرزش بید
سرم از بازی دنیا به لاکی رفته
گذر کوچه تنها به یغما رفته
سفره مااگراز باده تهی هست چنان
نقل مجلس شراب است بنام فلان
ساقیامی بریز دمی از باده بگو
سخن خویش کم کن وبی پروا بگو
لذت مال دنیا به حب قندی شیرین است
ظرف قندان تهی وخلق از این سهیم است
شعر از :ایمان

Senior Manager
۱۳۸۹-۰۹-۰۶, ۰۸:۳۱ بعد از ظهر
بفرمائید
اینم بدنساز شاعر :تشویق:
ایمان جان اون شعر درخته ( تابلوی مرگ عشق ) رو خیلی خوشم اومد ازش:تشویق::تشویق:
احسنت

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۶, ۰۹:۳۲ بعد از ظهر
شرمندمون نکن افشین جان بقولی شعر خراب کنیم در روزهای اینده چند تا دیگه میگذارم

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۰۶, ۰۹:۴۸ بعد از ظهر
من یاد اون داستان معروف افتادم که یارو یه خمره عسل داشت و فکر می کرد بفروشه و باش بز بخره و بز رو بفروشه و ... در آخر چوبش خورد به خمره و خمره شکست و باقی قضایا...:چشمک:



چون چرخ بکام يک خردمند نگشت



خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت



چون بايد مُرد و آرزوها همه هشت



چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت



....



می خوردن و شاد بودن آيين منست



فارغ بودن ز کفر و دين؛ دین منست



گفتم به عروس دهر کابين تو چیست



گفتــا دل خـرم تـو کابين مـن است



.............



دوری که در (او) آمدن و رفتن ماست



او را نه نهایت نه بدایت پیداست



کس می نزند دمی درین معنی راست



کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست



حکیم عمر خیام

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۷, ۰۹:۰۷ بعد از ظهر
منجلاب هستی (http://www.takkhall.blogfa.com/post-35.aspx)
در امتداد مستی
صاحب دلان هستی
گفتند عاشقی را
این رسم عشق بازیست؟
در هم نشینی عشق
در بوسه های مستی
حرمت عشق حرام کرد
ای نارفیق که هستی
در این زمانه ریش
هم عارفان و درویش
مستی به هستیش زد
بی عشق ٍ با بت پرستی
در لحظه های خلوت
در کوچه های غربت
حرمت زنامحرمان برد
ان نوکر ریش پرستی
مادر کمین نشستیم
با ریش تیشه بستیم
عشق راکمرشکستیم
در منجلاب هستی
باید کمر بست به همت
بی غیرتان به تیغ زد
کج رفتگان دین را
گردن به تیغ کین زد
شعر از: ایمان

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۷, ۰۹:۰۸ بعد از ظهر
جدا خبری نیست (http://www.takkhall.blogfa.com/post-32.aspx)
من منتظر عشق توام و امشب خبری نیست
ان زلف گرانت به کامم شرری نیست
این لطف و صفایت به میلم چه گذاف است
این کوچه و برزن گذر هر بی سر و پا نیست
من مشتعل عشق چو پنهان درونت
فردا چه حاصل ثمرش بوی بهار نیست
این ره که از کوی تو رد شد گذر ماست
با ساز و کرنا ز راهت خبری نیست
ماره به یزدان و دل را به تو دادیم
این شور وصال است که از ان خبری نیست
شعراز:ایمان

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۸, ۰۸:۴۷ بعد از ظهر
فکر کنم فقط من اینجا شعر میگذارم تایپکت داره خاک میخوره ها
ساقی امشب درد دل راهی شده
اشک چشم از گونه ها جاری شده
درد هجری مانده است بر سینه ام
غربت دل روز به روز افزون شده
صحبت دل با که گویم روز و شب
صاحب دل از دلم مایوس شده
در تب وتاب دلم بر وصف او
صحبت یارباکه گویم شعرمن موزون شده
ساقیا جامه به تن کن بت میخانه شکن
طبع شاعرخوش نمود ومصرعش اخرشده
شعر از :ایمان

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۰۸, ۰۸:۴۷ بعد از ظهر
پیمانه فروش (http://www.takkhall.blogfa.com/post-26.aspx)
یادم اید لحظه شیرین را
بوسه بر جام شراب و مزه شیرین را
چشم رو بستم مست مستم
جام می در هر دو دستم
سفره درویشی رو بستم
جام می در هم شکستم
بر سر جویی نشستم
بر سرم کوفتم هر دو دستم
ماکه مست بودیم و ظرف پیمانه فروختیم
لیک این پند بر تو ماهرگز خود نفروختیم
شعر از: ایمان

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۰, ۱۱:۴۹ قبل از ظهر
فکر کنم فقط من اینجا شعر میگذارم تایپکت داره خاک میخوره ها


من یه 4-5 روزی نبودم، وگرنه اگه خودم باشم نمیذارم تاپیک خاک بخوره
شعراتون واقعا زیبا هستن :گل رز:
فکر میکنم همه خوشحال میشن شعرای زیباتونو بخونن :لبخند:
و فکر میکنم پر احساس ترین بدنساز این سایت شما باشین :لبخند: :تشویق::لبخند: (قابل توجه آقایون)
منتظر ادامه ی شعراتون هستیم :لبخند:

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۱۱, ۰۱:۲۱ بعد از ظهر
بابا کلی خجالت کشیدم الان گونه هام سرخ شده :خجالت:

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۱۱, ۰۱:۳۶ بعد از ظهر
ساقی باده فروش (http://www.takkhall.blogfa.com/post-25.aspx)
بده ای باده فروش می که جامم تهیست
لذت مستی به کامم تلخ و این هوشیاری نیست
مستی از کف برفته است شده ام عین خمار
ساقی می کجا رفته همه را کرده خمار
من خمار گیسوان یارم نییم ازبهر می
می ومستی بهانه است کجاست ان ساغر می
شعر از: ایمان

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۱۱, ۰۱:۳۷ بعد از ظهر
چرادنیا اینگونه است (http://www.takkhall.blogfa.com/post-19.aspx)
نمی دانم چرا خدا دنیارا اینگونه افرید
چرا ستاره ها صبح ها از دیده مخفیند
چرا سکه دو رو دارد
چرا خورشید هوو دارد
چراقلب ها از سنگ خارا شد
چرا خارهاسفره نشین محبت شد
چرامجنون نداشت لیلی
چرا رسوا شده عشقی
چرا زلف پریشانی منو مست وخرابم کرد
چرا پایان اینهمه عشقبازی طعم تلخ تنهایست
شعر از :ایمان

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۱, ۰۳:۲۳ بعد از ظهر
شعر از شاعر عزیز "مهدی سهیلی" و نام شعر زیباش "نگاه عذر خواه"
.
.
.
زبانم را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهــم را نمی بینی
سخن ها خفته در چشمم، نگاهم صد زبان دارد
سیه چشما!
مگر طرز نگاهم را نمی بینی؟
سیه مژگان من!
موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من!
روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم، دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست، جز عشق تو؟
روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه!
چشم بی گناهم را نمی بینی؟

پرند
۱۳۸۹-۰۹-۱۱, ۰۷:۵۵ بعد از ظهر
پریشانم، دلِ مرگ آشیانم را نمی جویی
خیلی شعر قشنگی بود،نشنیده بودم...
یکی را زشتخویی داد دشنام/تحمل کرد و گفت:ای خوب فرجام
بَتر زانم که خواهی گفتن آنی/که دانم عیبِ من چون من ندانی
سعدی

امین مشرقی
۱۳۸۹-۰۹-۱۲, ۱۲:۴۳ قبل از ظهر
این شعر از شعرهای مورد علاقه منه که سال 84 در آلبوم حامد هاکان با صدای امیر ارجینی دکلمه شد . نام شاعر اسلام ولی محمدی امیدوارم از خوندنش لذت ببرید :

این مثنوی حدیت پریشانی من است .
بشنو که سوگنامه ی ویرانی من است
امشب نه این که شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو، غزلم! شور و حال مرد .
بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
با رفتنت به خاک سیه می نشانیم
گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد .
بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد
وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است، .
معیار مهرورزیمان سنگ بودن است،
دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است
اصلا کدام احمق از این عشق راضی است
این عشق نیست فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
حالا به حرف های غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام .
حق با تو بود، از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام .
بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق
من را به ابتذال نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند .
تا این برادران ریاکار زنده اند
این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند .
یعقوب درد می کشد و کور می شود
یوسف همیشه وصله ناجور میشود
اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند
منصور را هر اینه بر دار می زنند .
اینجا کسی برای کسی، کس نمی شود
حتی عقاب درخور کرکس نمیشود
جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست
ما می رویم چون دلمان جای دیگر است
ما می رویم هر که بماند مخیر است .
ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است .
دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش
در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است .
ما می رویم مقصدمان نامشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است .
از سادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است .
ما می رویم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است .
دیریست رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم غافل و پیران قافله .
این جا دگر چه باب من و پای لنگ نیست
باید شتاب کرد مجال درنگ نیست .
بر درب افتاب پی باج می رویم
ما هم بدون بال به معراج می رویم

ShaHiN.mY.LoVE
۱۳۸۹-۰۹-۱۲, ۰۲:۰۴ قبل از ظهر
نصف شبی طبع شعرمون گل کرد :گل رز:
==========================
آنگونه بپر، که پر نریزی

در دامن روزگار، سنگ است

بسیار مکن بلند خیزی

کافتادن نیک نام، ننگ است

گر صلح کنی و گر ستیزی

این نقش و نگار، ریو و رنگ است

گر سر بنهی و گر گریزی

شاهین سپهر، تیز چنگ است

Senior Manager
۱۳۸۹-۰۹-۱۲, ۱۰:۴۷ قبل از ظهر
این حجت رو جون به جونش کنی اون شاهینه رو تو حرفاش داره :پوزخند:
حجت جان اگه یه روز بری یه مهمونی و یه شاهین بریان جلوت بذارن چه حالی پیدا میکنی؟؟:سوت:

ShaHiN.mY.LoVE
۱۳۸۹-۰۹-۱۲, ۱۰:۱۶ بعد از ظهر
این حجت رو جون به جونش کنی اون شاهینه رو تو حرفاش داره :پوزخند:
حجت جان اگه یه روز بری یه مهمونی و یه شاهین بریان جلوت بذارن چه حالی پیدا میکنی؟؟:سوت:

افشین جان فکر نکنم کسی پرنده چند ملیونی رو بریان کنه . اینجا دو تا شاهین و میدن به عربا جاش یه پرادو میگیرن . پرنده سلطنتیه .
ولی اگه امکانش پیش اومد میزنم به بدن . جیگر به جیگر برسه طلا میشه :پوزخند:

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۲, ۱۰:۱۷ بعد از ظهر
پریشانم، دلِ مرگ آشیانم را نمی جویی
خیلی شعر قشنگی بود،نشنیده بودم...



جدی نشنیدی؟
یکی از این خواننده های قدیمی هم شعرشو خونده... خیلی زیبا هم خونده. اسمش یادم نمیاد!!!!!!!!! صداشم قشنگه
.
.
.
خیلی خیلی خوشحالم که آقــــایون هم به جمع شعــــــرستان پیوستن
امیدوارم این حضور مداوم باشه
.
.
.

خالی از لطف بود اگه از "سهراب سپهری" عزیز شعری نمی خوندیم
این شعر به نام "لحظه گمشده" از مجموعه "زندگی خوابها" سهراب هست



مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهايم مي شنيدم .
زندگي ام در تاريكي ژرفي مي گذشت .
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي كرد .
***
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزيد .
زيبايي رها شده اي بود .
و من ديده براهش بودم:
رؤياي بي شكل زندگي ام بود .
عطري در چشمم زمزمه كرد .
رگ هايم از تپش افتاد .
همه رشته هايي كه مرا به من نشان مي داد
در شعله فانوسش سوخت:
زمان در من نمي گذشت .
شور برهنه اي بودم .
***
او فانوسش را به فضا آويخت .
مرا در روشن ها مي جست .
تاروپود اتاقم را پيمود
و به من راه نيافت
نسيمي شعله فانوس را نوشيد
وزشي مي گذشت
و من در طرحي جا مي گرفتم .
در تاريكي ژرف اتاقم پيدا مي شدم
پيدا، براي كه ؟
اوديگر نبود .
آيا با روح تاريك اتاق آميخت ؟
عطري در گرمي رگهايم جابجا مي شد
حس كردم با هستي گمشده اش مرا مي نگرد
و من چه بيهوده مكان را مي كاوم
آني گم شده بود .

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۴, ۰۱:۵۳ بعد از ظهر
این شعر هم از شاعر گرانقدر "رهي معيري" هست:
.
.
.
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

Senior Manager
۱۳۸۹-۰۹-۱۴, ۰۲:۱۸ بعد از ظهر
اینم یه کوچولو از رهی معیری که هیچوقت یادم نمیره
چون این شعره رمز یه جدول بود ( اونی بیتی که پر رنگش کردم ) :چشمک:


همچو ني مي‌نالم از سوداي دل


آتشي در سينه دارم جاي دل


من كه با هر داغ پيدا ساختم


سوختم از داغ ناپيداي دل


همچو موجم يك نفس آرام نيست


بس كه طوفانزا بود درياي دل


دل اگر از من گريزد واي من


غم اگر از دل گريزد واي دل


ما ز رسوايي بلند آوازه‌ايم


نامور شد هر كه شد رسواي دل


گنج مومن خرمن سيم و زر است


گنج عاشق گوهر يكتاي دل


در ميان اشك نوميدي رهي


خندم از اميدواري‌هاي دل

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۴, ۰۲:۳۲ بعد از ظهر
:تشویق::تشویق::تشویق::تشویق::تشویق::تشویق::تشویق:

بدینوسیله خوشحالی خود را از اینکه ذوق و قریحه آقایون رو راه انداختیم، اعلام میداریم

:گل رز::گل رز::گل رز::گل رز::گل رز::گل رز::گل رز:

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۱۴, ۰۶:۳۲ بعد از ظهر
گذر مرد تنها (http://takkhall.blogfa.com/post-15.aspx)
لحظه ای خواهد بود
که در ان لحظه تورا خواهم دید
چشم به راه شب و فردایی دگر
منتظربر سر کوچه هر کوی گذر
دل را به فردایی دگر خواهم داد
گذر از ثانیه ها به تمنای وصال
شوق بودن و چشیدن لحظه لذت را
شب هجران و فراغ و قصه فاصله ها
گذر از کوچه تنهایی به کامش تلخ بود
مردتنها و غریبی که در غربت بود
شعر از :ایمان

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۵, ۰۱:۳۰ بعد از ظهر
این شعـــر زیبا هم از "فـــروغ فرخزاد" خوش قریحه هست:
.
.
.
امشب از آسمان دیده تو


روی شعرم ستاره میبارد


در سکوت سپید کاغذها


پنجه هایم جرقه میکارد


شعر دیوانه تب آلودم


شرمگین از شیار خواهشها


پیکرش را دوباره می سوزد


عطش جاودان آتشها


آری آغاز دوست داشتن است


گرچه پایان راه ناپیداست


من به پایان دگر نیندیشم


که همین دوست داشتن زیباست


از سیاهی چرا حذر کردن


شب پر از قطره های الماس است


آنچه از شب به جای می ماند


عطر سکر آور گل یاس است


آه بگذار گم شوم در تو


کس نیابد ز من نشانه من


روح سوزان آه مرطوب من


بوزد بر تن ترانه من


آه بگذار زین دریچه باز


خفته در پرنیان رویا ها


با پر روشنی سفر گیرم


بگذرم از حصار دنیاها


دانی از زندگی چه میخواهم


من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو


زندگی گر هزار باره بود


بار دیگر تو بار دیگر تو


آنچه در من نهفته دریاییست


کی توان نهفتنم باشد


با تو زین سهمگین طوفانی


کاش یارای گفتنم باشد


بس که لبریزم از تو


می خواهم بدوم در میان صحراها


سر بکوبم به سنگ کوهستان


تن بکوبم به موج دریا ها


بس که لبریزم از تو می خواهم


چون غباری ز خود فرو ریزم


زیر پای تو سر نهم آرام


به سبک سایه تو آویزم


آری آغاز دوست داشتن است
گــرچه پـــایـان راه نـاپــیداســـــت
مـــن به پــایـان دگـــــــر نـــــیندیشــــم
که همـــــــــین دوســــــت داشتن زیــــــباست

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۱۶, ۰۶:۳۶ بعد از ظهر
این شعر هم از "قیصر امین پور" هست:
.
.
.
ای شما!
ای تمام عاشقان ِ هر کجا!
از شما سوال می‌کنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهای‌تان اضافه می‌کنید؟
یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده‌های خویش را نمی‌شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه‌ی گیاه را نمی‌سرود
آه را نمی‌سرود
شعر شانه‌های بی‌پناه را
حرمت نگاه بی‌گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی‌سرود
نیمه‌های شب
نبض ماه را نمی‌گرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شماره‌های اشتباه را نمی‌گرفت

ای شما!
ای تمام نام‌های هر کجا!
زیر سایبان دست‌های خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می‌دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می‌دهید؟

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۱۶, ۰۸:۳۱ بعد از ظهر
بی حاصل (http://www.takkhall.blogfa.com/post-11.aspx)
مردی از غبار خاکم نیم از اتش وباد
تن رو با وضو شستم فارغ از اینهمه داد
زحمت از عالم تهی شد از بهر خاک وجود
سجده برادم چنین زد انکه از اتش بود
حاصل این عمر تهی شد از بهر این فاضله ها
رخت ماراکفن کن فارغ از این حادثه ها
عمر بی حاصل خود را به چه چیز اغشتی
کمی از سفره خلق و سخن به این درشتی
رخت عافیت به تن کن مشو غافل غیر
فرصت ما این دو روز است مکن با قافله سیر
شعر از :ایمان
چند بیت از این شعر حذف شد برای قابل هضم شدن شعر برای همه

Senior Manager
۱۳۸۹-۰۹-۱۷, ۰۸:۱۴ بعد از ظهر
میخوام بگم قصه شیرین و فرهاد و من
که چه جوری شدن عاشق و دل دارهِ هم
همه فکر می‌کنیم عاشقیم ، ‌ای وایِ من
ولی‌ کور خوندیم دنیایِ من
روزی روزگاری ، فرهادِ من
عاشق شیرین شد ،‌ ای وایِ من
دستِ بر قضا ، شیرین ِ من
جایی اسیر شد ، ای وایِ من
از عشق بی‌ خبر ، شیرین ِ من
وای وای وای ، فرهادِ من
وای وای وای ، شیرین ِ من

شیرین تو دستِ پادشاه
فرهاد ، اسیر یک نگاه
شیرین تو دست پادشاه
فرهاد . . . . .
حالا دیگه فرهاد ، واسهٔ شیرین ِ من
راهی‌ نداره جز ، کندنِ کوهِ‌ غم
حالا دیگه تیشه شد ، همراهِ من
آخه شیرینُ می‌خواد ، فرهادِ من
روزی روزگاری ، از کو‌هِ غم
پیر ِ مخوفی رفت ، پیش ِ فرهادِ من
پیر ِ مخوف گفت : به فرهادِ من
شیرین ِ تو مُرد‌ه ، ای وایِ من
از حسادتش بود ، اون پیرزن
وای وای وای فرهادِ من
وای وای وای شیرین ِ من
حالا دیگه تیشه همراهِ غم
شده دیگه قاتلهِ فرهادِ من

شاعرشو نمیدونم کیه...اما شادمهر وقتی میخونتش من تا مدتی دمق هستم بخاطر سوز و اهنگ صداش

امین مشرقی
۱۳۸۹-۰۹-۱۷, ۱۰:۴۱ بعد از ظهر
بینندگان سریال مختارنامه حتما قطعه شعر و مدحی که ابتدای فیلم به لهجه مشهدی خوانده میشه شنیدید به نظر من که خیلی قشنگه و حس زیبایی منتقل میکنه:
برخیز که شور محشر آمد
کاین قصه زسوز جگر آمد
برخیز که با نوای ای وای
شمس و قمری دگر بر آمد
وای چه نالید نی و اشک گریه
در عالم ازاین غم شرر آمد . . .

navid_bk
۱۳۸۹-۰۹-۲۰, ۱۰:۳۷ قبل از ظهر
شعر بعدها از دفتر عصیان( فروغ) :




مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبارآلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه ي زامروزها، ديروزها

ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد

مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم که در دستان من
روزگاري شعله مي زد خون شعر

خاک مي خواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره که در خاکم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل بروي گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به يکسو مي روند
پرده هاي تيرهء دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي کاغذها و دفترهاي من

در اتاق کوچکم پا مي نهد
بعد من، با ياد من بيگانه اي
در بر آئينه مي ماند بجاي
تارموئي، نقش دستي، شانه اي

مي رهم از خويش و مي مانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پيدا مي شود

مي شتابند از پي هم بي شکيب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره مي ماند بچشم راهها

ليک ديگر پيکر سرد مرا
مي فشارد خاک دامنگير خاک!
بي تو، دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من مي پوسد آنجا زير خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم مي شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۲۰, ۰۷:۱۸ بعد از ظهر
فاصله
من از این حادثه دورم وبدان خرم اوست
فاصله راه چنین است وبکامش نکوست
سنگ بر مشت گرفتم زدم برغول سفید
بت اصلی کمین است وچه حاصل از لرزش بید
سرم از بازی دنیا به لاکی رفته
گذر کوچه تنها به یغما رفته
سفره مااگراز باده تهی هست چنان
نقل مجلس شراب است بنام فلان
ساقیامی بریز دمی از باده بگو
سخن خویش کم کن وبی پروا بگو
لذت مال دنیا به حب قندی شیرین است
ظرف قندان تهی وخلق از این سهیم است
شعر از :ایمان

eiman
۱۳۸۹-۰۹-۲۱, ۰۷:۳۲ بعد از ظهر
چرا از مرگ می ترسید؟ (شعری زیبا از فریدون مشیری) !!!! ...

http://www.redlink1.com/mydocs/group/115/17.jpg (http://www.2daylink.com/)

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟

navid_bk
۱۳۸۹-۰۹-۲۲, ۰۷:۵۴ بعد از ظهر
شعر آیه های زمینی از دفتر تولدی دیگر ( فروغ)



آنگاه
خورشيد سرد شد
و برکت از زمين ها رفت

سبزه ها به صحراها خشکيدند
و ماهيان به درياها خشکيدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذيرفت

شب در تمام پنجره هاي پريده رنگ
مانند يک تصور مشکوک
پيوسته در تراکم و طغيان بود
و راهها ادامهء خود را
در تيرگي رها کردند

ديگر کسي به عشق نينديشيد
ديگر کسي به فتح نينديشيد
و هيچکس
ديگر به هيچ چيز نينديشيد

در غارهاي تنهائي
بيهودگي به دنيا آمد
خون بوي بنگ و افيون ميداد
زنهاي باردار
نوزادهاي بي سر زائيدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند

چه روزگار تلخ و سياهي
نان ، نيروي شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پيغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههاي الهي گريختند
و بره هاي گمشدهء عيسي
ديگر صداي هي هي چوپاني را
در بهت دشتها نشنيدند

در ديدگان آينه ها گوئي
حرکات و رنگها و تصاوير
وارونه منعکس ميگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهء وقيح فواحش
يک هالهء مقدس نوراني
مانند چتر مشتعلي ميسوخت

مرداب هاي الکل
با آن بخارهاي گس مسموم
انبوه بي تحرک روشنفکران را
به ژرفاي خويش کشيدند
و موشهاي موذي
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه هاي کهنه جويدند
خورشيد مرده بود
خورشيد مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده اي داشت

آنها غرابت اين لفظ کهنه را
در مشق هاي خود
بالکهء درشت سياهي
تصوير مينمودند

مردم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکيده و مبهوت
در زير بار شوم جسدهاشان
از غربتي به غربت ديگر ميرفتند
و ميل دردناک جنايت
در دستهايشان متورم ميشد

گاهي جرقه اي ، جرقهء ناچيزي
اين اجتماع ساکت بيجان را
يکباره از درون متلاشي ميکرد
آنها به هم هجوم ميآوردند
مردان گلوي يکديگر را
با کارد ميدريدند
و در ميان بستري از خون
با دختران نابالغ
همخوابه ميشدند

پيوسته در مراسم اعدام
وقتي طناب دار
چشمان پر تشنج محکومي را
از کاسه با فشار به بيرون ميريخت
آنها به خود ميرفتند
و از تصور شهوتناکي
اعصاب پير و خسته شان تير ميکشيد
اما هميشه در حواشي ميدان ها
اين جانبان کوچک را ميديدي
که ايستاده اند
و خيره گشته اند
به ريزش مداوم فواره هاي آب

شايد هنوز هم
در پشت چشم هاي له شده ، در عمق انجماد
يک چيز نيم زندهء مغشوش
بر جاي مانده بود
که در تلاش بي رمقش ميخواست
ايمان بياورد به پاکي آواز آبها

شايد ، ولي چه خالي بي پاياني
خورشيد مرده بود
و هيچکس نميدانست
که نام آن کبوتر غمگين
کز قلبها گريخته ، ايمانست

آه ، اي صداي زنداني
آيا شکوه يأس تو هرگز
از هيچ سوي اين شب منفور
نقيبي بسوي نور نخواهد زد؟
آه ، اي صداي زنداني
اي آخرين صداي صداها...

Mohsen
۱۳۸۹-۰۹-۲۷, ۰۵:۲۹ بعد از ظهر
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیریم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


قیصر امین پور

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۲۷, ۱۰:۴۹ بعد از ظهر
شعر "باور" از شاعری که خیلی هم معروف نیست... "منیره حسینی"
.
.
.
باورت نمی شود؟؟

«دوستت دارم»

نام تمام شعــــرهایی ست

که جمله هایش را با دهان خودم بسته ام

باورت نمی شود

با همین انگشتان ظریفی که بارها برای تو نوشته ام

چه مشت ها که به دیوار اتاقم نکوبیده باشم

آنقدر که حساب عاشقانه هایم

از انگشتان دست و پایم در رفته است

و سطر سطر شعرهای من

گام های بلند مردی ست

که واژه های غرورم را لگد کرده است

خواننده عزیز!

با احتیاط کتاب مرا ورق بزن

تمام عاشقانه هایم درد می کند...

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۲۹, ۱۲:۰۱ بعد از ظهر
"ستاره ها" از "رضوان ابوترابی"
.
.
.

می خواهد پولک های رنگی باشد


یا سوسوی شمع هایی که بچه ها روشن کرده اند


فرقی نمی کند


ستاره ها


زمانی ستاره بودند


که من عاشق بودم


به آسمان بگویید


دست از سرم بدارد...

3tare
۱۳۸۹-۰۹-۳۰, ۱۰:۵۱ بعد از ظهر
یاران و همراهان شاداب سلام



امشب شعری میذارم که مناسبتش این زمستون زیباست...



من با اینکه متولد پاییزم، فصل عاشق ها و دقیق تر آذر آتش گرفته که فرزند سوم همین پاییزه، و عاشق پاییز و برگ های نازشم، اما زمستون و برف و سرماشو یه جور خاصی دوس دارم.



.
.
.
شعر "برف" از "حسن عسگری"
.
.
.



شهر در رنگ طلایی غروب



باز می رفت به خواب



آسمان از همه جا می آورد



ابرها را با شتاب



حمله آورد به شهر از سر کوه



باد برف آور و سرد



چیده شد باز به سر پنجه باد



برگ نارنجی و زرد




ابرها با کمک باد به هم پیوستند



و شتابان با هم



همه روزنه ها را بستند



شهر را پوشاندند



شهر سرشار از رنگ




لحظاتی سپری شد به سکوت



به درنگ!



صبحگاهان که ز خوابی آرام



شهر ما دیده گشود




خبر از رنگ نبود



همه جا نور امید



همه جا زیبایی




همه جا رنگ سپید
.
.
.




یلدا مبارک


زمستان مبارک

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۰۱, ۱۲:۰۷ بعد از ظهر
امروز نوبتی هم باشه، نوبت آقای تازه متولد شده هست... آقای "مصطفی خانی" :جشن: که یه شعر زیبا برامون بذارن.
بعدشم منتظر آقای "امین مشرقی" هستیما... :سوت:

مصطفی خانی
۱۳۸۹-۱۰-۰۱, ۰۱:۴۰ بعد از ظهر
اینقدر دهن من رو باز نکن ستاره من دس به شعرم خوبه این تایپیک رو می ترکونم وا ....


گـــــرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما :گل رز:غــــم نباشد، چـــــــو بـــــود مهر تو اندر دل ما

حاصل كونْ و مكان، جمله ز عكس رخ توست:گل رز: پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصل ما

جملـــــــه اسرار نهان است درونِ لب دوست :گل رز:لب گشا! پـــــــرده بــــــــرانداز ازين مشكل ما

يـــــــــــا بكش يــا برَهان زين قفس تنگ، مرا:گل رز: يا بــــــــرون ساز ز دل، ايـــــن هــوس باطل ما

لايـــــق طوْف حــــــــــريم تو نبـــــــــوديم اگر :گل رز:از چــــــه رو پس ز مــــحبت بسرشتى گِل ما؟

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۰۱, ۰۲:۴۸ بعد از ظهر
اینقدر دهن من رو باز نکن ستاره من دس به شعرم خوبه این تایپیک رو می ترکونم وا ....


گـــــرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما :گل رز:غــــم نباشد، چـــــــو بـــــود مهر تو اندر دل ما

حاصل كونْ و مكان، جمله ز عكس رخ توست:گل رز: پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصل ما


جملـــــــه اسرار نهان است درونِ لب دوست :گل رز:لب گشا! پـــــــرده بــــــــرانداز ازين مشكل ما


يـــــــــــا بكش يــا برَهان زين قفس تنگ، مرا:گل رز: يا بــــــــرون ساز ز دل، ايـــــن هــوس باطل ما


لايـــــق طوْف حــــــــــريم تو نبـــــــــوديم اگر :گل رز:از چــــــه رو پس ز مــــحبت بسرشتى گِل ما؟

بیا بترکون بینیم!!!! :تشویق:
تا اینجا که خبری ازت نبود تو شعرستان :چشمک:

مصطفی خانی
۱۳۸۹-۱۰-۰۱, ۰۳:۰۴ بعد از ظهر
بنده مشغله کاری فراوانی دارم خدا را شکر ، نمی تونم زیاد رمانتیک فکر کنم ستاره جان ولی چشم حتماً بخاطر بچه های گل سایت بدنساز چشم:نمیبینم:.

امین مشرقی
۱۳۸۹-۱۰-۰۱, ۰۹:۳۵ بعد از ظهر
این شعر رو حتما خیلیاتون شنیدید یا حداقل یکی دو بیتشو
اما خوب اینبار فرق میکنه چون من به تازگی این شعر رو جایی خوندم که دنبالش میگشتم:لبخند::گل رز:


یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم


خودبسازیم به هردردکه ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم


جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم


وبه هنگام عبادت سرسجاده ی عشق
جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم


یاورخویش بدانیم خدایاران را
جزبه یاران خدادوست وفایی نکنیم


یادمان باشد اگر خاطرمان تنهاماند
طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم


گله هرگزنبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم وشفایی نکنیم


یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم
وقت پرپرشدنش سازونوایی نکنیم


پرپروانه شکستن هنرانسان نیست
گرشکستیم به غفلت من ومایی نکنیم


دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم


مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم

eiman
۱۳۸۹-۱۰-۰۱, ۰۹:۴۹ بعد از ظهر
شعری برای دوستی !!!! ...
اسم شاعرش رو نمیدونم


دل من دير زمانی است كه می پندارد:
« دوستی » نيز گلی است ؛
مثل نيلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظريفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد
جان اين ساقه نازك را - دانسته- بيازارد !
در زمينی كه ضمير من و توست ،
از نخستين ديدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هايی است كه می افشانيم
برگ و باری است كه می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است
گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،
زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،
كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بی‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .
زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت .
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج می بايد كرد .
رنج می بايد برد .
دوست می بايد داشت !
با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از ياری ، غمخواری
بسپاريم به هم
بسراييم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت
دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد.

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۰۳, ۰۳:۵۷ بعد از ظهر
شعر امروز از "سهراب سپهری"
.
.
.


به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم
هر که در حافظه ی چوب ببنید باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهدماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
چشم راباز کنید ایتی بهتر از این می خواهید ؟
می شنیدم که بهم می گفتند
سحر میداند سحر
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۰۴, ۱۲:۳۴ بعد از ظهر
شعر امروز از "مهدی سهیلی" عزیز
.
.
.

گل من گریه مکن

که در آینه ی اشک تو ، غم من پیداست

قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست

گل من گریه مکن

سخن از اشک مخواه

که سکوتت گویاست

از نگه کردنت احوال تو را می دانم

دل غربت زده ات

بی نوایی تنهاست

من و تو می دانیم

چه غمی در دل ماست

گل من گریه مکن

اشک تو صاعقه است

تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی

بیش از این گریه مکن

که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی

من چو مرغ قفسم

تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی

گل من گریه مکن

که در آیینه ی اشک تو غم من پیداست

فطره ی اشک تو داند که غم من دریاست

دل به امید ببند

نا امیدی کفرست

چشم ما بر فرداست

ز تبسم مگریز

دُرّ ِ دندان تو در غنچه ی لب زیباست

گل من گریه مکن

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۰۵, ۰۴:۴۶ بعد از ظهر
شعر "سایـــه" از "سید مصطفی میر عبدا..."
.
.
.
می نشینم
در چهارچوب محدود یک بی پنجره
با ضرب آهنگی خاکستری
و محو می شوم
در ملکوتی از خیال

شانه به شانه درد
زاییده می شوم
و بزرگ
آفتاب
از بی جهت ترین طلوع می کند
و سایه ای از ناگهان
شکل می گیرد
چقدر شبیه
چقدر زلال
آه... این سایه تمام من است

eiman
۱۳۸۹-۱۰-۰۶, ۰۷:۵۹ بعد از ظهر
یک شعر که تو اینترنت دیدم اسم شاعرشم نمیدونم

شعر - ای عشق !!!! ...

دل روشـــــنی دارم ای عشـــق
مرا می شناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانی است
و توفان یک گل مرا زیر و رو کرد
پرم از عبور پرستو
صدای صنوبر
سلام سپیدار
مرا می شناسی تو ای عشق
که در من گره خورده احساس رویش
گره خورده ام من به پرهای پرواز
گره خورده ام من به معنای فردا
دل تشنه ای دارم ای عشق
مرا خنده کن بر لبانی
که شب را نگفتند
مرا آشنا کن به گلهای شوقی
که این سو شکستند و آنسو شکفتند
دل نورسی دارم ای عشق
مرا پل بزن تا نسیم نوازش
مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید
دل عاشقی دارم ای عشق
صدایم کن از صبر سجاده ی شب
صدایم کن از سمت بیداری کوه
تورا میشناسم من ای عشق
شبی عظر گام تو در کوچه پیچید
من از شعر، پیراهنی بر تنم بود
به دستم چراغ دلم را گرفتم
ودر کوچه عطر عبور تو پر بود
و در کوچه باران چه یکریز و سرشار
گرفتم به سر چتر باران
کسی در نگاهم نفس زد
و سرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم
و سرتاسر روز پر از جسجوی تو هستم
صدایم کن ای عشق
صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۰۸, ۱۰:۳۰ قبل از ظهر
شعر از شاعر خوش نام "سیمین بهبهانی"


.


.


.

زنی را می‌شناسم من
که می‏میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می‏خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می‏سازد
زنی با اشک می‏خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی‏داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می‏کند مخفی
که یک‏باره نگویندش
چه بدبختی، چه بدبختی!
زنی را می‏شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می‏خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می‏شناسم من
که هرشب کودکانش را
به شعر و قصه می‏خواند
اگرچه درد جانکاهی
درون سینه‏اش دارد

زنی می‏ترسد از رفتن
که او شمعی است در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره‏ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لای لالایی

زنی را می‏شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می‏شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم‏هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می‏شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بدکاران
تمسخروار خندیده

زنی آواز می‏خواند
زنی خاموش می‏ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می‏ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می‏گیرد
نمی‏دانم؟

شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می‏میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می‏گیرد

زنی را می‏شناسم من
زنی را می‏شناسم ...

eiman
۱۳۸۹-۱۰-۱۱, ۰۷:۲۹ بعد از ظهر
پیامک لـــیـــلـی و مـــجــنــون !!!! ...
شاعر:گمنام

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن ... دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۱۲, ۰۲:۲۳ بعد از ظهر
این شعرو نمیدونم از کیه! اما وقتی خوندمش یه حس خاص بهم دست داد. در مورد مرگه... بخونید! خالی از لطف نیست...

.

.

.

با سلامی دیگر، به همه آنهایی، که تو را می خوانند
که دگر فرصت دیدار شما، نیست مرا
نوبت من چو رسید، رخصت یک دم دیگر، چو نبود
مهربانی آمد، دفتر بودن در بین شما را آورد
نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم
من به او میگفتم، کارهایی دارم، ناتمامند هنوز
او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر
و به لبخندی گفت: وقت تمام است، ورق ها بالا
هر چه در کاغذ این عمر نوشتی، تو، بس است
وقت تمام است عزیز، برگه ات را تو بده
منتظر باش که تا خوانده شود، نمره ات را تو بگیر
من به او میگفتم: مادرم را تو ببین، نگران است هنوز
تاب دوری مرا، او ندارد هرگز
خواهرم، نام مرا میگوید، پدرم اشک به چشمش دارد
کارهایی دارم، ناتمامند هنوز
من گمان میکردم،
نوبت من به چنین سرعت و زودی نرسد
من گمان میکردم، مثل هر دفعه قبل
می توانی بروی؟ چند صباحی دیگر، فرصتی را بدهی؟
او به آرامی میگفت: این دگر ممکن نیست
دم در منتظرم، زودتر راه بیفت
روح مهمان تنم، چمدانش برداشت
گونه کالبدم را بوسید
پیکر سردم، بر جای گذاشت
رفت تا روز حساب، نمره اش را بدهند
چشم من خیره به دیوار، بماند
قلبم آرام گرفت، نفسی رفت و دگر باز نیامد هرگز
و چه غوغایی شد، یک نفر جیغ کشید
خواهرم پنجره را بست، که سردم نشود
یک نفر گفت: خبر باید داد که فلانی هم رفت
مادرم گوشه تخت زانو زد، سر من را به بغل سخت فشرد
چشم هایم را بست،گفت ای طفلک مادر اکنون، میتوانی که بخوابی آرام
یاد آن بچگی ام افتادم،که مرا میخواباند
باز خواباند مرا،گر چه بی لالایی
پدرم دست مرا سخت فشرد، وخداحافظی تلخی کرد
خواهرم اشک به چشم، ساک من را بست
رادیویی کوچک، و لباسی که خودش هدیه نمود
جانمازم بوسید، گوشه ساک نهاد
و برادر آمد، کاش یک ساعت قبل آمده بود
قبل از آنکه مادر، چشمهایم را بست
او صدایم میکرد، که چرا خوابیده ام، اندکی برخیزم،
تا که جبران کند او
اشک بر روی پتو میبارید
گل مهری دیگر، به چنین بارش ابر،
فرصت رویش بر سینه ندارد، افسوس
یک نفر آمد او را برداشت و به او گفت تحمل باید
راستی هم که برادر خوب است
من که مدتها بود گرمی دست برادر را،
احساس نمی کردم هیچ
باورم شد که مرا میخواند و دلش سخت مرا می خواند
یک نفر تسلیتی داد و، مرا برد که برد
صبح فردا همگی جمع شدند، با لباسانی سیاه و

نگاهانی سرخ پیکرم را بردند و سپردند به خاک
خاک این موهبت خالق پاک
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا، که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من، که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست برود
و سفرباید کرد، تا بدانی که تو را میخواهند

پرند
۱۳۸۹-۱۰-۱۲, ۰۲:۴۱ بعد از ظهر
این ترانه بوی نان نمی دهد


بوی حرف دیگران نمی دهد


سفره ی دلم دوباره باز شد


سفره ای که بوی نان نمی دهد


نامه ای که ساده وصمیمی است


بوی شعر و داستان نمی دهد :


... با سلام و آرزوی طول عمر


که زمانه این زمان نمی دهد


کاش این زمانه زیر و رو شود


روی خوش به ما نشان نمی دهد


یک وجب زمین برای باغچه


یک دریچه آسمان نمی دهد


وسعتی به قدر جای ما دو تن


گر زمین دهد ، زمان نمی دهد


فرصتی برای دوست داشتن


نوبتی به عاشقان نمی دهد


هیچ کس برایت از صمیم دل


دست دوستی تکان نمی دهد


هیچ کس به غیر ناسزا تو را


هدیه ای به رایگان نمی دهد


کس ز فرط های و هوی گرگ و میش


دل به هی هی شبان نمی دهد


جز دلت که قطره ای است بی کران


کس نشان ز بیکران نمی دهد


عشق نام بی نشانه است و کس


نام دیگری بدان نمی دهد


جز تو هیچ میزبان مهربان


نان و گل به میهمان نمی دهد


نا امیدم از زمین و از زمان


پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد


پاره های این دل شکسته را


گریه هم دوباره جان نمی دهد


خواستم که با تو درد دل کنم


گریه ام ولی امان نمی دهد ...

قیصر امین پور

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۰-۱۳, ۰۴:۳۳ بعد از ظهر
همسفر تنها نرو بزار تا با هم بريم

سرنوشتمون يكي هر دومون مسافريم

تازه از راه رسيدم هنوزم خسته راه

همسفر تنها نرو بزار تا منم بيام

سخت دل كندن از اين شهر و دلبستگي ها

موندن از خونه جدا با همه خستگي ها

جون به لبهام رسيده تا به كي در به دري

درد غربت رو تنم كه بازم بايد بري

بزار تا خستگي از اين تنه خسته بره

زخم دلبستگي از شهر دلبسته بره

اگه دلداري بياد من مي شم سنگ صبور

گوش به قصه هات مي دم شهر غربت راه دور

همسفر تنها نرو بزار تا با هم بريم

سرنوشتمون يكي هر دومون مسافريم

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۱۵, ۱۱:۳۸ بعد از ظهر
شعر زیر از استاد شهـــریار عزیز هست
.
.
.
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
بدين شتاب خدايا شباب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقي
شتاب کن که جهان با شتاب مي‌گذرد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
نشسته‌ام لب جوئي و آب مي‌گذرد
به روي ماه نياري حديث زلف به سياه
که ابر از جلو آفتاب مي گذرد
خراب گردش آن چشم جاودان مستم
که دور جام جهان خراب مي گذرد
به آب و تاب جواني چگونه غره شدي
که خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
به زير سنگ لحد، استخوان پيکر ما
چو گندمي است که از آسياب مي‌گذرد
کمان چرخ فلک، شهريار در کف کيست؟
که روزگار چو تير شهاب مي‌گذرد

eiman
۱۳۸۹-۱۰-۱۶, ۰۷:۰۷ بعد از ظهر
شعری زیبا از فروغ فرخزاد !!!! ...


بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا

ما را چه غم كه شيخ شبي در ميان جمع،
بر رويمان ببست به شادي در بهشت

او مي گشايد … او كه به لطف و صفاي خويش،
گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه، خنده ي ما را ز لب نشست،
كوهيم و در ميانه ي دريا نشسته ايم

چون سينه جاي گوهر يكتاي راستيست،
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
مائيم … ما كه جامه تقوي دريده ايم؛

زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
زين هاديان راه حقيقت، نديده ايم

آن آتشي كه در دل ما شعله مي كشيد،
گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛

ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

“هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۱۸, ۱۰:۳۰ بعد از ظهر
شعر "شب و نازی، من و تب" از "حسیــن پنــاهی" عزیز

من : همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرك با گلوی من می خوند
شاپرك با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می كرد
سبز بودم
درشب رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم
در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
بیكرانه است دریا
كوچیكه قایق من
های ... آهای
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یك قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ‚ یخ كردم
عین آغاز زمین
نازی : زمین ؟
یك كسی اسممو گفت
تو منو صدا كردی یا جیرجیرك آواز می خوند
من : جیرجیرك آواز می خوند
نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟
من : كاشكی تشنه م بود
نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟
من : كاشكی گشنه م بود
نازی : په چته دندونت درد می كنه
من : سردمه
نازی : خب برو زیر لحاف
من : صد لحاف هم كمه
نازی : آتیشو الو كنم ؟
من : می دونی چیه نازی ؟
تو سینه م قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حیات گل یخ
نازی : چكنم ؟ ها چه كنم ؟
من : ما چرامی بینیم
ما چرا می فهمیم
ما چرا می پرسیم
نازی : مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
من : می بینه كه چی بشه ؟
نازی : كه مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش كره خر را لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه كه ما میبینیم
ورنه خوب كفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از كجا می فهمیدیم كه سفید یعنی چه ؟
كه سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در ؟
پامون می گرفت به سنگ
از كجا می دونستیم بوته ای كه زیر پامون له می شه
كلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی كندوی زنبور چشم آدمه
من : درك زیبایی ‚ دركی زیباست
سبزی سرو فقط یك سین از البای نهاد بشری
خرمت رنگ گل از رگ گلی گم گشته است
عطر گل خاطره عطر كسی است كه نمی دانیم كیست
می آید یا رفته است ؟
چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه
بازی زلف دل و دست نسیم افسونه
نمی گنجه كهكشون در چمدون حیرت
آدمی حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هیجانی ست بشر
در تلاش روشن باله ماهی با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پیچش نور در آتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه
چشمهاشو می بخشه تا بفهمه كه دریا آبی است
دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درك بكنه
سردمه
مثل پایان زمین
نازی
نازی : نازی مرد
من : تا كجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد؟
یه چیزی دستم بود كجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به كودكی
قول می دهم كه از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم
مثل یك خارك سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به كودكی
نازی : نمی شه
كفش برگشت برامون كوچیكه
من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟
نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممكن نیست
من : برای گذشتن از ناممكن كیو باید ببینیم
نازی : رویا را
من : رویا را كجا زیارت بكنم ؟
نازی: در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمی آ د
نازی : بشمار تا سی بشمار ... یك و دو
من : یك و دو
نازی : سه و چهار . . .

sara65
۱۳۸۹-۱۰-۱۸, ۱۰:۳۰ بعد از ظهر
دعایی برای نوع بشر

خداوندا جهان را خالی از خوف و خطر گردان بشر را نیت خیری ده وفارغ ز شر گردان

خداوندا به دست بندگان صلح جوی خود بلای جنگ را گر رو به ما کرده ست برگردان

خداوندا به نیروی عدالت گستران خود بنای ظلم را هرجا بود زیروزبر گردان

خداوندا سلاح اتشین را پیش از ان روزی که دنیا را به خاکستر نشاند بی اثر گردان

خدوندا جنایت پیشگان وجنگ جویان را بر انداز از جهان یا خادم نوع بشر گردان

خداوندا برای اهل عالم زندگانی را رضایت بخش و با ارامش و بی دردسر گردان

خداوندا ز دلها بیخ کین را بر کن و انگه بجایش بذر مهر افشان و ان را بارور گردان

خداوندا شب تاریک منحوس دورنگی را به نور موکب مسعود یکرنگی سحر گردان

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۲۰, ۱۱:۱۹ بعد از ظهر
شعر برف از احمد شاملو:

برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام

پاكی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی‌ست این ایام

راه شومی‌ست می زند مطرب
تلخواری‌ست می چكد در جام

اشكواری‌ست می كشد لبخند
ننگواری‌ست می تراشد نام

مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی كه برگسیخته دام

ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا كه برنیاید گام

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته‌ایم از کام

خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۲۳, ۱۲:۳۱ بعد از ظهر
"سهراب سپهری"
.
.
.

دچار باید بود



وگرنه زمزمۀ حیرت میان دو حرف



حرام خواهد شد .



و عشق



سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.



و عشق



صدای فاصله هاست.



صدای فاصله هایی که



غرق ابهامند.



نه! صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند



و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر .



همیشه عاشق تنهاست .



و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.



و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.



و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را



به آب می بخشند.



و خوب می دانند



که هیچ ماهی هرگز



هزار و یک گرۀرودخانه را نگشود.

3tare
۱۳۸۹-۱۰-۲۴, ۱۰:۰۴ بعد از ظهر
اون دو تا مست چشات


منو خوابم میکنه


ذره ذره اون نگات


داره آبم میکنه


.


داره میمیره دلم


واسه مخمل نگات


همه رنگی رو شناختم


من با اون رنگ چشات


.


مثل یک رویای خوش


پا گرفتی تو شبام


از یه دنیای دیگه


قصه ها گفتی برام


هنوز از هرم تنت


داره میسوزه تنم


از تو سبزه زار شده


خاک خشک بدنم


.


دستای عاشق تو


منو از نو، تازه ساخت


دل ناباور من


جز تو عشقی نشناخت

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۰-۲۹, ۱۲:۵۳ قبل از ظهر
عجب اي دل عاشق، تو هم حوصله دار ي
تو اين سينه نشستي، هزار تا گله داري
يه روز عاشق نوري، يه روزي سوت و کوري
يه روز مثل حبابي، يه روز سنگ صبوري
پر از شک و هراسي، هميشه بي حواصي
پر از حرفي و خاموش يه قصه و فراموش
پر از راز نگفته، يه کوله بار بر دوش
يه بي طافت خسته، به انتظار نشسته
يه روز رفيق راهي، سفر پاي پياده
به اندازه عشقي، پر از حرفاي ساده
واسه روزاي رفته سفر قصه خوبه
چراغ روشن راه قشنگي غروبه...

eiman
۱۳۸۹-۱۱-۰۳, ۰۷:۰۸ بعد از ظهر
شعر مرد چهارزنه




دوستي داشتم لرستاني

يار ديرينه ي دبستاني



ديدمش بعد ساليان دراز

همرهش چار زن همه طناز



مات و مبهوت گشتم از حالش

كه لري آهوان به دنبالش



گفتمش: چهار زن ؟ خدا بركت !

تو چگونه كني ز جا حركت



گفت : اين كار ماجرا دارد

هر يكي حكمتي جدا دارد



اولي را كه هست خوشگل و ناز
من گرفتم ز خطه ي شيراز



تا كه شب ها قرينه ام باشد

سر او روي سينه ام باشد



بهر اوقات روزهايم نيز
زن گرفتم ز خطه ي تبريز



چون زن ترك، خوش بر و بازوست

خانه دار و نظيف و كد بانوست



دست پختش كه محشر كبراست
بهتر از آن، سليقه اش غوغاست



ظرف يك سال بسته ام بارم

چون زني هم ز اصفهان دارم



كشد از ماست تار مويي را

يادمان داده صرفه جو يي را



دركم و بيش استاد است

او متخصص در اقتصاد است



او بس كه در اقتصاد پا دارد
بي گمان فوق دكترا دارد



زن چارم كه ختم آنان است

شيري از خطه ي لرستان است



گفتمش با وجود آن سه هلو
زن چارم بر اي چيست؟ بگو



گفت گهگاه بنده گشتم اگر

عصباني ز همسران دگر



آن زمان جا ي آن سه تا، بي شك

اين يكي را كشم به زير كتك

amir26
۱۳۸۹-۱۱-۰۳, ۱۱:۰۶ بعد از ظهر
بی تو مهتاب شبی . . . .


هیچ فکر کردین که اگر زنده یاد فریدون مشیری میخواست اون شعر معروف و محبوب « بی تو مهتاب شبی....» رو امروزه بگه ،چطوری میگفت؟اینطوری!!!

بی تو On line شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم . دنبال ID ی تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم
شدم آن User دیوانه که بودم
وسط صفحه Room , Desktop یاد تو درخشید
Ding صد پنجره پیچید
شکلکی زرد بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتیم
Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم
تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به یک Talk بد آهنگ
Windows و Hard و Mother Board
آریا دست برآورده به Keyboard
تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت
من بدنبال معنای کلامت
یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این Room نظر کن
Chat آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ی نگران است
باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این Log Out , Room کن
باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که Email ام به تمنای تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم
تو Delet کردی ولی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم
تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی . نرمیدم . نگسستم
..........
Room ی از پایه فرو ریخت
Hacker ی Ignor تلخی زد و بگریخت
Hard بر مهر تو خندید
PC از عشق تو هنگید
..........
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از User آزرده خبر هم
نکنی دگر از آن Room گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن Room گذشتم

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۰۴, ۰۵:۳۳ بعد از ظهر
شعر "زندگی زیباست" از "مهرداد فخرپور"
.
.
.
زندگی زیباست
پیراهنت را روی صورتت بکش
و اشکهایت را در آن بپوشان
محکم باش ولی بی امان ببار
چشمانت را به صبح بدوز تا
با بندهایی پاره گره ی زندگی را محکم کنیم
زندگی زیباست... اما
از نگاهت می شود خواند که حسرت دیدنش را داری
امشب با من بخوان تا بی دغدغه شادی را تقسیم کنیم
و به سیاه سفید ترین لحظه برویم
تا امید را رنگی بکشیم.

این بغض بی وقفه را بشکن و به ناب ترین رویا برو
من اما مثل تو نیستم...
چشمانم به دیدن عادت کرده
ولی می توانم در نگاهی زیبا زندگی را بهتر ببینم.
شاید شب سیلی های محکمی بزند
ولی صبح دوباره می رسد
و تو را در تابلوی کوچکی جای می دهد
تابلویی از بزرگترین لبخند تو
وقتی همه می دانند که هستی و فکر می کنند تو را می شناسند
می توانی عینکت را برداری
و حالا که دیگر خونت رنگی تر از بقیه شده
حتی اگر آسمان هم خاکستری باشد.
پیراهنت را روی صورتت بکش
و اشکهایت را در آن بپوشان
شاید فردا وقت خوبی برای گریه کردن نباشد

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۱-۰۵, ۱۰:۰۶ بعد از ظهر
همه رو پلکای من ، غبار غم دیدن

ولی من تا تو رو دیدم دوباره خندیدم

خودت می دونی که بدون تو من سیرم

از این زندگی و یه جواریی در گیرم

عشق ما دوتا چه شاعرانه بود

شب کنار تو چه عاشقانه بود

قبول کردی که پیش من بمونی

مثه ماه که به ستاره قانع بود

یه وقتایی تو دلم یه غم سنگینی

نکنه بری بمونم با دل غمگینی

که بدون تو نداره دیگه هیچ امیدی

که بدون تو نمی تونه اینو که دیدی

خوبه که دیدی رفتار منو

خوبه که می دونی همه اسرار منو

می دونم که تویه دلت

یکی میگه نذار بره بگو دوباره می گیری دستای منو

(وحید)

amir26
۱۳۸۹-۱۱-۰۷, ۱۰:۱۲ بعد از ظهر
:گل رز::گل رز::گل رز:
مرا ببوس، مرا بسيار ببوس
آنچنانکه گويي فردايي نيست

مرا ببوس، مرا بسيار ببوس
زيرا ترسم از اين است كه ترا گم كنم
از دوباره گم كردن تو مي‌ترسم

مي‌خواهم بسيار نزديك تو باشم
تا خودم را در چشمانت ببينم
تا تو را در كنارم ببينم

تصور كن كه ممكن است فردا
من بسيار دور خواهم بود
خيلي دور از تو

مرا ببوس، مرا بسيار ببوس
آنچنانکه گويي فردايي نيست

:گل رز::گل رز::گل رز:

amir26
۱۳۸۹-۱۱-۰۸, ۱۲:۱۳ قبل از ظهر
منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق موند

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی

که از این زندگی خستم

کنارت، اونقدر آرومم،که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار ،تو دستای تو آتیشه

خودت پلکامو میبندی

و این قصه تموم میشه

هنوزم میشه عاشق موند

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه

Mohammad.Reza
۱۳۸۹-۱۱-۰۸, ۱۲:۳۰ قبل از ظهر
مرسی ستاره از این شعر خیلی خوشم میاد..ولی یه خاطره ایو واسم زنده کرد..........:نمیبینم::نمیبینم:



اون دو تا مست چشات


منو خوابم میکنه


ذره ذره اون نگات


داره آبم میکنه


.


داره میمیره دلم


واسه مخمل نگات


همه رنگی رو شناختم


من با اون رنگ چشات


.


مثل یک رویای خوش


پا گرفتی تو شبام


از یه دنیای دیگه


قصه ها گفتی برام


هنوز از هرم تنت


داره میسوزه تنم


از تو سبزه زار شده


خاک خشک بدنم


.


دستای عاشق تو


منو از نو، تازه ساخت


دل ناباور من


جز تو عشقی نشناخت

اینم خوبه.
ممنون


منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق موند

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی

که از این زندگی خستم

کنارت، اونقدر آرومم،که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار ،تو دستای تو آتیشه

خودت پلکامو میبندی

و این قصه تموم میشه

هنوزم میشه عاشق موند

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۰۸, ۰۷:۳۰ بعد از ظهر
همون طور که می دونید این دو تا شعر رو که محمدرضا گفت، "ابــی" خونده. جهت اطلاع برخی دوستان که نمیدونن.
و فوق العاده هم زیبا خونده

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۱۱, ۱۱:۲۹ بعد از ظهر
خانه ام بي آتش ،
دست هايم بي حس و نگاهم نگران ...
مي تواني تو بيا ، سر اين قصه بگير و بنويس
اين قلم ، اين کاغذ ، اين همه مورد خوب !!!
راستش مي داني ؟ طاقت کاغذ من طاق شده ،
پيکر نازک تنها قلمم ، زير آوار دروغ خرد شده !!!
مي تواني تو بيا ، سر اين قصه بگير و بنويس ...
مي تواني تو از اين وحشي طوفان بنويس ،
طاقتش را داري که ببيني هر روز ،
زير رگبار نگاهي هرزه
صد شقايق زخمي و هزار نيلوفر بي صدا مي ميرد ؟!!!
اگر اينگونه اي آري بنويس ،

من دگـر خسته شـدم ...

باز تا کي به دروغ بنويسم :
" آري مي شود زيبا ديد !! مي شود آبي ماند !!! "
گل پرپر شده را زيبايي ست ؟!
رنگ نيرنگ آبي ست ؟!

مي تواني تو بيا ، اين قلم ، اين کاغذ ...
بنشين گوشه ي دنجي و از اين شب بنويس !!

قسمت مي دهم امّا به قلم ،
آنچه مي بيني و ديدم بنويس
از خدا ،
از قفس خالي عشق ،
از چراگاه دورويي ،
از خيانت ،
از شرک ،
از شهامت بنويس !!!
بنويس از کمر بـيـد شکـسته ،
آري از سکـوت شب و يک پنجره ي ساکـت و بـسته ،
از من
" آنکـه اينگـونه به امّـيد سبب ساز نـشـسته "
از خود ...

هـر چه مي خواهي از اين صحنه به تصوير بکـش :
(( صحنه ي پـيچش يک پيچک زشت دور ديوار صدا ... ))
حمله ي خفاشان ، مردن گـنجشکان !!!

جرأتش را داري کـه بـبـيني قلمت مي شکـند ؟ کاغـذت مي سوزد ؟!
طاقـتش را داري کـه بـبـيني و نگـويي از حق ؟!
گـفـتن واژه ي حق سنگـين است

من دگـر خـسته شـدم

مي تواني تو بيا ، اين قـلم ، اين کاغـذ
اين همه مورد خوب

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۱۴, ۱۱:۰۰ قبل از ظهر
******* شعرهای کوتاه *******
بر کف دستم
دانه ای که نباشد
تو هم پر می کشی
گنجشکک
===
تو نیستی... اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
===
هرشب خواب می بینم... سقوط می کنم از یک آسمانخراش...
و تو از لبه آن خم می شوی و دستم را می گیری
سقوط می کنم هرشب، از بام شب
و اگر تو نباشی که دستم را بگیری
بدون شک صبحگاه جنازه ام را
در اعماق دره ها پیدا می کنند...
===
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی... گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیریم بهار را... چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم... آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند... حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
===
روبرویش ایستادم... نشناخت مرا...!!...!!...!!... راست میگفتی... عوض شده‌ام...
====
این بار که از زیر داربست انگور و ماه برمی گردی، دستمالی بیاور
هیچ می دانستی مهربانی ام دارد خاک می خورد؟
یا هیچ می دانستی دوستت که دارم
زیباتری؟
===
تمام من ، از آن تو می شود
جز خودم
که گرداگرد تن ات تاب می خورد
====
ناتوانم از تو... ناتوانم از تنهایی... چون قلعه ای در محاصره ی برف... پنجره را باز کن... پرنده ها در من بیقراری می کنند
===
عبور تو از حوالی چشم های من، تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود
چراکه من، همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !
====
جملگي در حكم سه پروانه ايم ... در جهان عاشقان، افسانه ايم ... اولي خود را به شمع نزديك كرد... گفت: آري من يافتم معناي عشق... دومي نزديك شعله بال زد... گفت: حال، من سوختم در سوز عشق... سومي خود داخل آتش فكند... آري آري اين بود معناي عشق ...
====
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است، که همه روزهایم را بر باد داد
این ساعتها چقدر کند می گذرد... پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...
===
گفتی می آیی... و یاد اخبار هواشناسی افتادم كه لذت باران های بی هنگام را می بَرد... گفتی می آیی... و یاد تمام روزهایی افتادم كه بیهوده چتر برداشته بودم
===
چه قهو ه ها كه بهانه ی دیدار تو بودند... چه قهو ه ها که بی توسرد شدند
===
باور کن .... غلو یا بلوف نیست... کم نیاوردم... کوتاه آمدم...
===
اینگونه غریب، برای چه دوست دارم تو را؟
وقتی که فاصله
کوتاهترین فاصله میان ما اقیانوس اطلس است
===
شعرهايم ترانه نيست... حرف عاشقانه نيست... آواز خوش هزاره نيست... شعرهايم همه درد است و اين درد، بهانه نيست.... شعرهايم رنگ ندارد، ... وزن و آهنگ ندارد... گفته بودم شعر من ترانه نيست... پاييز است و هرگز بهاره نيست... شعرهايم دردهاي كهنه است... دردي كه هرگز غريبه نيست... شعرهايم هرچه هست از خوب از بد... بهترين از اين برايم سرايه نيست

amir26
۱۳۸۹-۱۱-۱۶, ۰۹:۵۴ بعد از ظهر
ستاره اینارو خودت گفتی درسته؟!:تشویق:

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۱۶, ۱۱:۰۲ بعد از ظهر
ستاره اینارو خودت گفتی درسته؟!:تشویق:
نه دوست عزیزم. اینا تراوشات ذهنی آدمای دیگه هست :لبخند:
من اینکاره نیستم :پوزخند:
من فقط عاشق خوندن اینام...

scott
۱۳۸۹-۱۱-۱۷, ۰۱:۱۹ قبل از ظهر
شعر بسیار زیبا از فریدون مشیری
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

amir26
۱۳۸۹-۱۱-۱۷, ۱۰:۰۹ بعد از ظهر
دوستان اینو حتما بارها خوندید ولی خود من سیر نمیشم ازش از بس که پر از احساس هستند.اگر هم تکراری هست ببخشید ولی تو سایت پیداش نکردم.اولین بار این شعرو تو دانشگاه روی تخته سیاه نوشته بودند دیدم خیلی خوشم اومد و بعد از اون حمید مصدق شناختم.دست اون نویسنده شعر روی تخته سیاه درد نکنه.:گل رز:
==================================


سیب ( شعر زیبای حمید مصدق و پاسخ فروغ فرخزاد به وی )

حمید مصدق خرداد ١٣۴٣
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
............................................................................................
پاسخ زیبای فروغ فرخزاد
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم
و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۱۷, ۱۰:۱۷ بعد از ظهر
پاسخ زیبای فروغ فرخزاد
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم
و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت[/CENTER]
شعر حمید مصدق رو بارها خونده بودم و عاشق شعرشم...
اما جوابیه فروغ رو نخونده بودم. معرکه بود... مرسی... واقعا مرسی از شعر زیبایی که گذاشتی :گل رز:

navid_bk
۱۳۸۹-۱۱-۱۹, ۱۲:۳۸ بعد از ظهر
بر سرمای درون

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.

ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست

شاملو

navid_bk
۱۳۸۹-۱۱-۱۹, ۱۲:۳۹ بعد از ظهر
از شهر سرد

صحرا آماده روشن بود
و شب، از سماجت و اصرار خویش دست می کشید

من خود، گرده های دشت را بر ارابه ئی توفانی در نور دیدم:
این نگاه سیاه آزرمند آنان بود - تنها، تنها - که از روشنائی صحرا
جلوه گرفت
و در آن هنگام که خورشید، عبوس و شکسته دل از دشت می گذشت،
آسمان ناگزیر را به ظلمتی جاودانه نفرین کرد.

بادی خشمناک، دو لنگه در را بر هم کوفت
و زنی در انتظار شوی خویش، هراسان از جا برخاست.
چراغ، از نفس بوینک باد فرو مرد
و زن، شرب سیاهی بر گیسوان پریش خویش افکند.

ما دیگر به جانب شهر تاریک باز نمی گردیم
و من همه جهان را در پیراهن روشن تو خلاصه می کنم.
***
سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش، بر دروازه افق به انتظار
ایستاده بود
و آنگاه، سپیده دمان را دیدم که، نالان و نفس گرفته، از مردمی که
دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند،
دیاری نا آشنا را راه می پرسید.
و در آن هنگام، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست
و سرزمین آنان را، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت.

پدران از گورستان باز گشتند
و زنان، گرسنه بر بوریاها خفته بودند.
کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید
و مردی، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد.

ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم
و من، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم.
***
خنده ها، چون قصیل خشکیده، خش خش مرگ آور دارند.
سربازان مست در کوچه های بن بست عربده می کشند
و قحبه ئی از قعر شب با صدای بیمارش آوازی ماتمی می خواند.

علف های تلخ در مزارع گندیده خواهد رست
و باران های زهر به کاریزهای ویران خواهد ریخت
مرا لحظه ئی تنها مگذار،
مرا از زره نوازشت روئین تن کن:
من به ظلمت گردن نمی نهم
همه جهان را در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام و دیگر
به جانب آنان باز نمی گردم



شاملو

amir26
۱۳۸۹-۱۱-۱۹, ۰۴:۲۸ بعد از ظهر
برای زیستن ، پوششی یگانه
و برای مردن کفی خاک
مرا بس بود .

اینک خیال تو چنان در برم می گیرد
که برهنگی ام را
جمله جامه های جهان
کفاف نمی دهد .
و چون بر این حال بمیرم
چنان می گسترم در جهان
که تمامت خاک هم
کفایت نمی کندم .

از تمام آسمان
ماه نقره گون
مرا بس بود
در حیرتم چگونه گرد نقره گون گیسویت
ماه را برده از خاطرم .

جهان بس فراخ بود و من
پروانه ئی بهت خورده
شگفتا
در تنگنای عشق تو
چه بی کرانه می یابم خود را...

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۱۹, ۰۹:۴۷ بعد از ظهر
مناظره "سیمین بهبهانی" و " ابراهیم صهبا" و جواب "رند تبریزی"





.


.


.





شعر "آزار" از "سیمین بهبهانی"





یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم


هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم


از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین


صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم


در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری


از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم


بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم


چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم


گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود


گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم


هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای


رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم


چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من


منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم








جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :








یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی


نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی


بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم


باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی


گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود


با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی


من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام


من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی


من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام


یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی


ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان


رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی


گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی


کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی








جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :








گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم


یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟


گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم


خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم








جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:








دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی


در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را


گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی


شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را


گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی


تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را


گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا


ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را








جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :








صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست


وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست


گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین


کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست


صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان


کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست


سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی


دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست


با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی


بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟


دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی


زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست


صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال


چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست

yah
۱۳۸۹-۱۱-۱۹, ۰۹:۵۵ بعد از ظهر
این شعرو شهریار برای مادرش سروده گویا وقتی از مراسم خاک سپاری مادرش اومده خونه این شعر بهش الهام شده خدایی من که نمیتونم بدون مادرم زندگی کنم
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...

eiman
۱۳۸۹-۱۱-۲۱, ۰۹:۰۴ بعد از ظهر
« چو هرگز نیابی نشانی ز شوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی! »

این هم دلیل:

از این رو که وقتی تو شوهر کنی
دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی
بخر، زایمان کن، بروب و بپز
بدوز و اتو کن، بساب و بشوی
بیا و برو، میهمانی بده
شود استراحت، تو را آرزوی!
نداری اگر خانه، سالی دو بار
تو با شوهرت می روی کو به کوی
مبادا که چیزی بخواهی از او
تو باید شوی همسری صرفه جوی
وگر همسرت مایه دار است هم
مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی!
بخواهی اگر شوهری سر به راه
برس دائما هی به روی و به موی
اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت
که با دیدن تو بگویند:« ووووی!»
شب امتحان بی شب امتحان
والا برد شو ز تو آبروی!
نباید بگیری تو هیچ استرس
شب امتحان هی شوی ترشروی
بگوید که برگرد پیش بابات!
برایش اگر آوری نیمروی!
یکی او یکی بچه ها مانعند
که حفظت شود جزوه ها مو به موی
رسد مادر ِ شوهرت هم ز راه
برای کمی غرغر و گفت و گوی!
قدم رو رود روی اعصاب تو
به کلی بریزد به هم خلق و خوی!
به دنبال او هی ز در می رسند
یکایک عموزاده ها و عموی!...

از این رو مجرد اگر مانده ای
به اعصابی آرام دانش بجوی

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۲۱, ۱۱:۰۹ بعد از ظهر
مجادله در ادبیات فارسی بر سر یک خال

حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را




صائب تبریزی:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را




شهریار:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را




محمد عیادزاده:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟ چه معنی دارد این کارا؟

و خال هندویش دیگر، ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را

نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را...

navid_bk
۱۳۸۹-۱۱-۲۲, ۰۹:۵۲ بعد از ظهر
فانوس خیس

روی علف ها چکیده ام
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
نجوای نمناک علف ها را می شنوم
جایم اینجا نبود
فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند
کجامیرود این فانوس
این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد
زمزمه های شب در رگ هایم می روید
باران پرخزه مستی
بر دیوار تشنه روحم می چکد
من ستاره چکیده ام
از چشم ناپیدای خطا چکیده ام
شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود
رگه سپید مر مر سبز چمن زمزمه می کرد
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد
پریان می رقصیدند
و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود
زمزمه های شب مستم می کرد
پنجره رویا گشوده بود
و او چون نسیمی به درون وزید
کنون روی علفها هستم
و نسیمی از کنارم می گذرد
تپش ها خاکستر شده اند
آبی پوشان نمی رقصند
فانوس آهسته پایین و بالا می رود
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
چشمانش خوابی را گم کرده بود
جاده نفس مفس می زد
صخره ها چه هوسناکش بوییدند
فانوس پر شتاب
تا کی می لغزی
در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ ؟
زمزمه های شب پژمرد
رقص پریان پایان یافت
کاش اینجا نچکیده بودم
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
فانوس از کنار ساحل به راه افتاد
کاش اینجا در بستر علف تاریکی نچکیده بودم
فانوس از من می گریزد
چگونه برخیزم ؟
به استخوان سرد علف ها چسبیده ام
و دور از من فانوس
درگهواره خروشان دریا شست و شو می کند


سهراب

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۱-۲۴, ۱۲:۲۳ قبل از ظهر
زندگي باغچه ايست در خيابان زمين
من و تو دانه ي بذري هستيم
كز ته جيب پراز مشغله ي رهگذري
وقت تخمه خوردن دل دادن دل بردن
يا كه پردازش يك نخ سيگار
از بد حادثه پس افتاديم
چه كسي مارا كاشت؟
صبح و شب زير لگدهاي كساني هستيم
كه نه از باغچه چيزي ديدند و نه از بذر كمي ميفهمند
جاي اب روي ما م........
سمو انتي بيوتيك ميپاشند
چه كسي مارا كاشت؟
چه كسي مارا كشت؟
منو تو ميروييم از دل اين گند زار
به خيال خام گندم زار
و قدم خواهيم زد در خيابان زمين
دست در جيبو كمي سر به هوا
و چه تلخ است كه خیابان پر از باغچه است...

faezeh
۱۳۸۹-۱۱-۲۴, ۱۲:۳۴ قبل از ظهر
اگرخودت راتغییرندهی به ارامی اغازبه مردن میکنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...


اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . . .







تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.



پابلو نرودا _ ترجمه احمد شاملو:لبخند:

پرند
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۲:۲۲ بعد از ظهر
من اينجا بس دلم تنگ‌ست.
و هر سازي كه ميبينم بد آهنگ‌ست.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بي‌برگشت بگذاريم؛
ببينيم آسمانِ «هركجا» آيا همين رنگ‌ست؟

مهدي اخـــوان ثالث

پرند
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۲:۲۶ بعد از ظهر
بخز در لاكت اي حيوان! كه سرما

نهاني دستش اندر دست مرگ‌ست .

مبادا پوزه‌ات بيرون بماند !

كه بيرون برف و باران و تگرگ‌ست .

اخــوان ثالث

پرند
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۲:۴۰ بعد از ظهر
لحظه دیدارنزدیک‌ست .
بازمن دیوانه ام ، مستم .
باز میلرزد، دلم، دستم .
باز گوئی در جهان دیگری هستم .


های! نخراشی بغفلت گونه‌ام را ، تیغ !
های، نپریشی صفای زلفکم را ، دست !
وآبرویم را نریزی ، دل !
- ای نخورده مست -
لحظۀ دیدار نزدیکست .
اخوان ثالث

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۳:۰۵ بعد از ظهر
هی ،چه فاز سنگینی
همه چی سفید سیاه، چیزی رنگی نیست
بازم منو یه جسم لشو بی حال
دوباره رنگه پوسته شده کچه دیوار
وای، انقد کشیدم که نمیگیره خندم
با چشمام قفلم به این آتیش رو فندک
یه اتاق تاریک ، با بوی دود گاری
چه بخت گندی داری تو جیب خالی!
نگو که هستیم رنگ مشابه
من یه عمره رو صورتم خنده قاچاقه
من مردم پسر یه عقدم که سر
تا پای مسیرو همیشه خوردم به سنگ
اگه که مردم ، حلال کنیدم
آره تا الان ساختم ولی الان بریدم
از خودم از همه،از میزه محکمه
از فکره فرداها که روی مغزمه...

پرند
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۳:۲۲ بعد از ظهر
داشول جان اين متن يه ترانه رپ فارسيه؟ كاش اسم خواننده شو بذاري:چشمک:

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۴:۱۸ بعد از ظهر
داشول جان اين متن يه ترانه رپ فارسيه؟ كاش اسم خواننده شو بذاري:چشمک:

سلام
اسمم حسینه نه داشول:پوزخند:
بله این آهنگ رپ هست
شرمنده هواسم نبود که اسم خواننده رو بذارم.
اسم آهنگ سنگین هست که مربوط به آلبوم صبح بخیر ایران از صادق واحدی میشه که این قسمت شعری که من گذاشتم رو حسین ( ابلیس سابق)
خونده و بهترین آهنگ این آلبوم هست.:لبخند:

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۴:۲۴ بعد از ظهر
صبـح بـخـیـر ایـران

صبح بخیر ایران شناختی؟ همون صادقم ها
همون کودکی که میدوییدش رو به فردا
همون فابریک خودت، ساخت وطنم
ببین *** همسایت چی ساخته از تنم
بیخیال، تو که سرت گرمه
به سیا ست دورت به دو لت مردت
کجایی پس بابا همه ازت میترسن
از صدقه سریت بهم میگن تروریست رسما
یادته مامان قصه میگفت؟
تهه قصه همیشه آقا گرگ میمرد
میگفت خدا دوست داره و همیشه باهاته
هرجای مینیبوس فرشته دنبال راهته
مامان رفت اما گرگه اینجاست
خدا دوستمون نداشت، اه تف تو این شانس
وای نگا کن آسمونو , آب جوبو , دود و دم نگا کن
آبرو رو بردی ل...ی , کم خوردی از گوشه خاکش حاجی؟
ولشون کن چطوره احوال خودت؟ تن و مغزا در میرن از مرزای دورت؟
تو که گربه بودی پس چرا کفتار شدی؟
مهر و صفا داشتی حالا کف خواب شدی
تو که همه چیتو دادی لااقل حواله بگیر
جا اینکه بشینی و روزا یه هوایی بدی

***

چطوری پسرم تو نشناختی مثل اینکه، ایرانما
همون آس خاورمیانه حکم طلا
چیکار کنم؟ بچه هام زدن بی راهه
نمیتونم ببینم چشاتو روم سیاهه
من هنوزم سرزمین چهار فصلم
همه گرگا دنبالم من چهار نعل در میرم از دستشون
از من نشون نمونده دیگه توی این زمین گرد
به غلط پر شدم از عقاید فکر
تو چی میدونی اصلا که چی گذشته بهم
تیتر اخبارم ولی چی اومده سر دل
تو دل منو دیدی میگی راه دشواره
ولی من رسیدم ته خط و بار پشت داره
ایرانی که میبینی از تلخی تجربه هاش
غیر خدای بالاسر همه چپ شدن باش
پر زخمه این تیکه خاک خودت دیدی
میخوام مستقل شی ولی جوون میدی
من بچه هامو دوست دارم عین تو پسرم
جر کشتونم هرچی خواست بیادش به سرم
تو هم برگرد برو جایی که ازش اومدی
اینجا نداری جایی واسه موندن اخوی
نه نداری جایی واسه موندن اخوی
نه نداری جایی واسه موندن اخوی...



(صادق)


نکته جالب این شعر اینه که قسمت اول رو صادق به ایران میگه و قسمت دوم برعکسه...

yah
۱۳۸۹-۱۱-۲۷, ۰۶:۳۲ بعد از ظهر
گر بدين سان زيست بايد پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسواسی نياويزم،

بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست.

گر بدين سان زيست بايد پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود، چون کوه،

يادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک.

احمد شاملو

yah
۱۳۸۹-۱۱-۲۸, ۱۱:۰۰ بعد از ظهر
گمشده










صاحب عکس فوق ، گم شده است



رفته از خانه و نیامده است


مادرش گریه می کند شب و روز



صاحب عکس فوق


چشمهایش درشت



دستهایش همیشه مشت


صاحب عکس فوق ، با خونش



روی آسفالت می کشد فریاد



سینه اش باغ لاله های غریب


صاحب عکس فوق



در خیابان آرزو جان داد


می روم پیش مادرش امروز



تا بگویم :


- صاحب عکس فوق من هستم









شعر از : عمران صلاحي

yah
۱۳۸۹-۱۱-۲۸, ۱۱:۱۰ بعد از ظهر
این شعرم از کسی میذارم که توی خدمت با هم توی اموزشی یه جا بودیم ادم خیلی فهمیده و باشعوری بود و تنها همدم همدیگه تو پادگان بودیم ولی دیگه بعد از اموزشی قسمت نشد ببینمش البته تقصیر خودمم بود چون دیگه بهش زنگ نزدم امیدوارم اگر روزی گذرش به این سایت بیفته یادش باشه همیشه تو فکرشم البته بعید میدونم گذرش اینجا بیفته چون بیشتر به پرورش مغزش فکر میکرد دانشجوی دانشگاه علامه بود و رشتشم فلسفه بود که اخراج شده بود امیدوارم هر جا هست موفق باشه
طاقت بيار ايران
حامد داراب

بايد غزل بگويم زيرِ فشار، ايران
در مسلخِ رديفم طاقت بيار، ايران

خونِ برادرانم ، اين زخمِ ناتني را
با دستهاي خونين مرحم بزار، ايران

اين روزها كه در تو خورشيد پشت ابر است
حرفي نميتوان زد جز انتظار ايران

شهري ست روبه رويم شهري كه مردمانش
يا روبه قبله اند و يا روي دار ايران

گفتند كه بها است كو باغ هاي سبزاش
با من بگو كه يك روز آيد بهار ايران

فرهاد كوه گيرم كوهي نمانده در تو
گوري بكن برايم بهرام وار ايران

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۲۹, ۱۱:۰۶ بعد از ظهر
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست

همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است

اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...

نه!
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۱-۳۰, ۰۳:۵۲ بعد از ظهر
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

3tare
۱۳۸۹-۱۱-۳۰, ۱۱:۲۴ بعد از ظهر
مرا اسیر تاریخ کرده ای
منی که تنها
به فاصله ی دو لبخندت زنده ام


دور که می شوی
مغول ها حمله می کنند
دورتر که می شوی
مجلس را به توپ می بندند
موهایت که پریشان می شود
یعنی
قیام جنگل
دلت که می گیرد
کودتا...


بخند!
بخند تا دوباره سربازها
به خانه شان برگردند
و تاریخ مان
کتاب کوچکی شود...
با سلامِ تو
اولین انسان ها به سرزمینم بیایند
و خداحافظی ات
زمین را نابود کند

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۲-۰۱, ۱۱:۵۲ قبل از ظهر
بالاخره تموم میشه ریاضت و زجر
من و تو کنار همیم زیر نور شب
ستاره ها میسوزونن خاطرات بد
تولد دوباره ای رو میگیریم جشن...


همین :لبخند: نمدونم چرا اینقدر این دو بیت رو دوس دارم :منتظر:

faezeh
۱۳۸۹-۱۲-۰۲, ۰۱:۱۲ قبل از ظهر
بالاخره تموم میشه ریاضت و زجر
من و تو کنار همیم زیر نور شب
ستاره ها میسوزونن خاطرات بد
تولد دوباره ای رو میگیریم جشن...


همین :لبخند: نمدونم چرا اینقدر این دو بیت رو دوس دارم :منتظر:

منم اینو خیلی دوست دارم !!! رضا پیشرو با قدرت خونده فکر کنم :چشمک::پوزخند:

-------------------------------------------------------------------
خلوت يك شاعر

كاش در دهكده عشق فراواني بود
توي بازار صداقت كمي ارزاني يود
كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم
مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود
كاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب
روي شفاف تزين خاطره مهماني بود
كاش دريا كمي از درد خودش كم مي كرد
قرض مي داد به ما هرچه پريشاني بود
كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم
رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود
مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست
كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود
چه قدر شعر نوشتيم براي باران
غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود
كاش سهراب نمي رفت به اين زودي ها
دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني بود
كاش دل ها پر افسانه ي نيما مي شد
و به يادش همه شب ماه چراغاني بود
كاش اسم همه دختركان اينجا
نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود
كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر
غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود
كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها
غرق هر چيز كه مي خواهي و مي داني بود
دل اگر رفت شبي كاش دعايي بكنيم
راز اين شعر همين مصرع پاياني بود

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۰۲, ۱۲:۱۴ بعد از ظهر
آهنگ "آیـــه های بـــارونی" رو "امــــید" خونده...



فوق العادس... هر کی گوش کرده باشه، مطمئنا نظرش همینه...
.
.
.


سرتاسر خیال من نقاشیای کاشیاش سبز می شن و ناز می کنن



مستا شبا تو کوچه هاش هوای آواز می کنن



هوا هر وقت که بارونیست تو فکر من چراغونیست



پرم از خاطرات تو، همونایی که می دونی



مگه یادم می ره یک دم تا هر وقتی که من زنده ام



تو بانی یه مشت شعری، هم الان هم در آیندم





دلم می خواد بیام پیشت بزارم سر بر روی دوشت



بگم می میرم از عشقت برم گم شم تو آغوشت



من و تو زیر بارون بود به جون هم قسم خوردیم



تو چشم هم نگاه کردیم، نگاه کردیم از عشق مردیم





سرتاسر خیال من هزار تا باغ دلگشاست



هزار تا عشق دم بخت منتظر یه پاگشاست



تو سرسراش یه مثنوی راز و نیاز معنوی



پس تو کجایی ابدی کجای این تیره شبی





رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جونمو سرنوشتم



تو مظهر تحملی تو ماهی عشق منی برام تو تکیه گاهی





سرتا سر خیال من نقاشیای کاشیاش سبز می شن و ناز می کنن



مستا شبا تو کوچه هاش هوای آواز می کنن



شمایل جمال تو قلبم و روشن می کنه



نمی دونی که عشق تو چکاری با من می کنه

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۲-۰۲, ۰۳:۱۰ بعد از ظهر
یه روز بارون یه روز آفتاب
یه روز آروم یه روز بی تاب
یه روز با من یه روز بی من
یه روز همدل یه روز دشمن
یه روز غمگین یه روز بی غم
یه روز با هم یه روز بی هم
یه روز تا سقف یک آواز
یه روز پایان بی آغــاز
یه روز بارون یه روز آفتاب
یه روز آروم یه روز بی تاب
یه روز با من یه روز بی من
یه روز همدل یه روز دشمن
یه روز آبی ترین دریا
یه روز تاریک مثل فردا
یه روز بغل بغل کابوس
یه روز ستاره ای خاموش
یه روز غمگین یه روز بی غم
یه روز باهم یه روز بی هم
یه روز تا سقف یک آواز
یه روز پایان بی آغاز
یه روز همسایه با رویا
یه روز سردر گم وتنها
یه روز هویتی در من
یه روز بزرگترین رهزن . . .



محسن چاوشی

ali_p
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۱۱:۳۵ قبل از ظهر
خسته ام


خسته ام از خستگی ها


از همه ددادگی ها


از انتظار دیدار


از اشک روی دیوار


از غصه های چون کوه


از قصه های بی روح


از غرورهای "من" ها


از کرورهای تنها


از گفتن و نبودن


از بودن و نموندن


از روی های چون ماه


از اشک های تمساح


از ناله ها و فریاد


از تلخی های فرهاد


از بیستون و شیرین


از آرزوی دیرین


از این سکوت دلگیر


از این روزای شبگیر


از تکرار این خواب


از چشم های بی تاب
...


خسته ام از خسته بودن


به کسی دلبسته بودن


خسته ام از خسته بودن


از همه شکسته بودن
...

ali_p
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۱۱:۳۶ قبل از ظهر
"کاش گاهگاهی"
کاش گاهگاهی واژه ای غریب برای گفتن سکوت همیشگی حرف های آشنایم پیدا میشد
کاش گاهگاهی در سیاهی های بیکران شب های تنهایی، ستاره ای مست با نوای اشک هایم میرقصید
کاش گاهگاهی چشم هایم بینا میشد تا برای یک چشم برهم زدن،روشنی قاصدک های بی خبر را ببینم
کاش گاهگاهی گم کرده ای در جستجوی سایه مهتاب تکه های دل ویرانه ام را زیر و رو میکرد
کاش گاهگاهی رهگذری غریب از ردپای آشنایان، اما به تندی عبور رگبار،از کوره راه دلم میگذشت
کاش گاهگاهی پرنده ای برای آرزوی از قس پریدن ،بوی آسمن را به کناری از زندان دلم میآورد
کاش گاهگاهی دستان پاک کودکی،از غبار دلم خانه ای میساخت تا آن را خراب کند
کاش گاهگاهی ...

atefe
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۱۱:۴۰ قبل از ظهر
پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی فهمیم

ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

نفهمی بد دردی است

خوش به حال دامپزشکان!

eiman
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۰۷:۵۲ بعد از ظهر
پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی فهمیم

ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

نفهمی بد دردی است

خوش به حال دامپزشکان!
فکر نمیکنم این قطعه شعر باشه.

dashul_khan
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۰۸:۳۰ بعد از ظهر
ناودانها شر شر باران بی‌صبری است
آسمان بی‌حوصله ، حجم هوا ابری است

کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی‌صبری است
.........
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه‌های مات
بار دیگر می نویسد : خانه‌ام ابری است

................
قیصر امین پور

atefe
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۱۰:۲۳ بعد از ظهر
فکر نمیکنم این قطعه شعر باشه.

موافقم . ولی قسمتی نبود که این قطعه رو بزارم . شرمنده اگه باعث بهم ریختگی تاپیک شدم .

ali_p
۱۳۸۹-۱۲-۰۳, ۱۱:۴۷ بعد از ظهر
هوای تازه:احمد شاملو

شبانه

یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می بره

کوچه به کوچه

باغ انگوری

باغ آلوچه

دره به دره

صحرا به صحرا

اون جا که شبا

پشت بیشه ها

یه پری میاد ترسون و لرزون



پاشو می ذاره تو آب چشمه

شونه می کنه موی پریشون...



یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می بره

ته اون دره

اون جا که شبا

یکه و تنها

تک درخت بید

شاد و پر امید

می کنه به ناز

دسّشو دراز

که یه ستاره

بچکه مث

یه چیکه بارون

به جای میوه ش

نوک یه شاخه ش

بشه آویزون...

یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می بره

از توی زندون

مث شب پره

با خودش بیرون

می بره اون جا

که شب سیا

تا دم سحر

شهیدای شهر

با فانوس خون

جار می کشن

تو خیابونا

سر میدونا:

«-عمو یادگار!

مرد کینه دار !

مستی یا هشیار

خوابی یا بیدار؟»

¤

مستیم و هشیار

شهیدای شهر !

خوابیم و بیدار

شهیدای شهر!

آخرش یه شب

ماه میاد بیرون،

از سر اون کوه

بالای دره

روی این میدون

رد می شه خندون

یه شب ماه میاد

یه شب ماه میاد

۱۳۳۲

1
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
2
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است .
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،

به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است .
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
شکسته اند.
***
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
***
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خ***د و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

جرم این است !
جرم این است !


بر سرمای ِدرون

همه لرزش دست و دل ام از آن بود
که عشق پناهی گردد،
پروازی نه ؛ گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره یِ آبی ات پیدا نیست.
*
و خُنکای ِ مر همی
بر شعله یِ ِ زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.

آی عشق آی عشق
چهره ی ِ سرخ ات پیدا نیست.

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۰۴, ۰۷:۲۶ بعد از ظهر
« تو را من چشم در راهم » نه مثل شعر نیمایی
شباهنگام و در ماتم ، میان خواب رؤیایی

نه در شاخ تلاجنها ، نه در یك سایه سنگین
نه با یك قلب افسرده ، به زیر چرخ مینایی

تو را من چشم در راهم ، سحر پهلوی نیلوفر
كنار بَستر شب‌بو ، تو هم از شرق می‌آیی

همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
تو را هر لحظه می‌فهمم ، تو یك احساس زیبایی

« عزیزم کاسه ی چشمم ، سرایت »، وای كم گفتم
تمام هستی ام از تو ، شما یك قسمت از مایی

میان چشم پر اشكم ، تو غَرقم كردی و رفتی
ولی من زندگی كردم ، در آن چشم اَهورایی

دلم می‌خواهد از راهی كه رفتی باز برگردی
نه صبر و طاقتی مانده ، نه امیدی به فردایی

فقط این بار می‌پرسم ، جوابش را نمی‌دانم
« تو را من چشم در راهم » ، چرا آخر نمی آیی

ali_p
۱۳۸۹-۱۲-۰۴, ۰۹:۱۷ بعد از ظهر
تو رو به خدا برا من ، مواظب خودت باش

گريه نكن اروم بگير، به فكر زندگيت باش

غصم ميشه اگه بفهمم دارى غصه ميخورى

شكايت از كسى نكن برو كه خيلى دلخورى

دلت نگيره مهربون، عاشقتم اين رو بدون

دلم گرفته ميدونى، از هم جدا كردنمون

دلنگرونتم همش اكه خطا كردم ببخش

بازم منو به خاطر تموم خوبيات ببخش

منو ببخش ، منو ببخش

اصلا فراموشم كن و فكر كن من رو نداشتى

اينجورى خيلى بهتره بگو من رو نخواستى

برو بگو تنهاى رو خيلى زياد دوسش دارى

اگه كه تنها بمونى با كسى كارى ندارى

دلت نگيره مهربون، عاشقتم اين رو بدون

دلم گرفته ميدونى، از هم جدا كردنمون

دلنگرونتم همش اگه خطا كردم ببخش

بازم منو به خاطر تموم خوبيات ببخش

منو ببخش ، منو ببخش

خواننده:مرجان کندی

هنوزم چشمای تو مثل شبای پر ستارس

هنوزم دیدن تو برام مثه عمر دوبارس

هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه

هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه

اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره

اما افسوس به نخواستن دلم آروم نمیگیره

تا گلی از سر ایوون تو پژمرد و فروریخت

شبنمی غمزده از گوشه ی چشمان من آویخت...

دوری بین من و تو

دوری ماه و تماشاس

دوری بین من و تو

دوری ماهی و دریاس

اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره ...دیگه دیره

اما افسوس به نخواستن دلم آروم نمیگیره
خواننده مجهول یه پسری هست با گیتار میخونه


واسه‌ی شکستن غرور من
تو بدون که اولین بهانه‌ای
واسه این شب که تمومی نداره
آخرین فرصت عاشقانه‌ای

خط بکش رو همه‌ی ترانه‌هام
این غرور سنگیو ازم بگیر
می‌خوام از تو به خودم پل بزنم
بزار گم شم توی بهت این مسیر

اگه با اشاره‌ی تو می‌شکنم
اگه روحمو به آتیش می‌کشم
تو بدون که عاشقم اما هنوز
من همون کوه بلند سرکشم

تو به من دروغ بگو اما بدون
که وجود من یه دنیا خواهشه
تو به من دروغ بگو اما نرو
شاید این دروغا باورت بشه

خنده‌هات دلیل بودن منه
واسه من همین بهانه کافیه
نمی‌خوام راس راسی عاشقم بشی
یه دروغ عاشقانه کافیه
ترانه سرا : نیلوفر لاری پور


مجنون لیلی
کنار سیب و رازقی
نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عاشقم
ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
عشق شدم تو غم شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو
گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های دربه در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش برآب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلم
کنار هر ستاره ای
نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی
بیخبر ازدلدادگی
عاشقم
ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم اب شدی
قصه شدم خواب شدی
کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی بی خبر از دلبستگی ، عاشقم
ابر شدم صدا شدی، شاه شدم گدا شدی، شعر شدم قلم شدی، عشق شدم تو غم
شدی
لیلای من، دریای من آسوده در رویای من این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی بی خبر از دلدادگی، عاشقم
ماه شدم ابر شدی،اشک شدم صبر شدی،برف شدم آب شدی، قصه شدم خواب شدی
لیلای من، دریای من آسوده در رویای من این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تومن
عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه هایت در به در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت

خواننده:مازیار فلاحی
خوابـیدی رو بال موجهـا کاش می شـد بـودم کـنارت


تو به دریا دل سپردی من تو ساحل چشـم بـه راهـت

دنـبـالـت دارم می گـردم امـا نـیـست از تـــو نشونی

روزگـــار مــا رو جـدا کـرد یه غروب توی جوونی

دل مـــن هـواتـو کـــرده کـــاش می شـد تو رو ببینم

کاش بـشـه تـو خـواب دوبـاره دسـت گـرمتـو بگیرم

تــو کـه رفـتـی بـه سـلامـت وعـــده مـــا بــه قـیامت

حــسـرت یــه لحـظــه دیـدن بـرای مــن شـده عـادت
خواننده : گروه 0111

اگه يه روز بري سفر......................بري ز پيشم بي خبر
اسير رويا ها ميشم......................دوباره باز تنها مي شم
به شب مي گم پيشم بمونه..........به باد مي گم تا صبح بخونه
بخونه از ديار ياري ........................كه توش منو تنها نذاري...
****
اگه فراموشم كني .......................ترك آغوشم كني
پرنده ي دريا ميشم......................تو چنگ موج رها ميشم
به دل مي گم خاموش بمونه .........ميرم كه هر كسي بدونه
ميرم به سوي اون دياري...............كه توش منو تنها نذاري...
****
اگه يه روزي نوم تو.......................تو گوش من صدا كنه
دوباره باز غمت بياد...................... كه منو مبتلا كنه
به دل مي گم كاريش نباشه.......... بذاره درد تو دواشه
بره توي تموم جونم...................... كه باز برات آواز بخونم...
****
اگه بازم دلت مي خواد.................. تا يار يكديگر باشيم
مثال ايّوم قديم............................ بشينيم و سحر پاشيم
بايد دلت رنگي بگيره.................... دوباره آهنگي بگيره
بگيره رنگ اون دياري.................... كه توش منو تنها نذاري...
****
اگه مي خواي پيشم بموني ......... بيا تا باقيه جووني
بيا تا پوست به استخونه............... نذار دلم تنها بمونه
بذار شبم رنگي بگيره................... دوباره آهنگي بگيره
بگيره رنگ اون دياري..................... كه توش منو تنها نذاري...
****
اگه يه روزي نوم تو........................ تو گوش من صدا كنه
دوباره باز غمت بياد ...................... كه منو مبتلا كنه
به دل ميگم كاريش نباشه.............. بذاره درد تو دواشه
بره توي تموم جونم....................... كه باز برات آواز بخونم...
خواننده : فرامرز اصلانی





اشک روی صورتم هست دونه دونه




تو دنیا کسی قدر دل منو نمیدونه




این دل نمیتونه که بی تو بمونه




دوست داره که تا صبح واسه تو بخونه




آخه این دل من بی تو شده دیونه




بری ازش میمونه فقط یه ویرونه




اشک روی صورتم هست دونه دونه




تو دنیا کسی قدر دل منو نمیدونه




این دل نمیتونه که بی تو بمونه




دوست داره که تا صبح واسه تو بخونه




آخه این دل من بی تو شده دیونه

بری ازش میمونه فقط یه ویرونه




نشستم یه گوشه ای یه اتاق تاریک تنها؛ شدم خیره به دربا کوله باری ز غم ها ؛ یه نگاه میکنم به در یه نگاه به تلفن یه حس بهم میگه خاطرات رو مچاله کن ؛چطور فراموشت کنم تویی نفس برام نزاشت توی دنیا واسم هیچکس مرام ؛ یه حس بهم میگه که عمرمن شده تلف یه حس دیگه میگه که فقط اون بوده هدف ؛ جون من بسته به جونت نفسم به نفست نزار بمیرم انتظار دیگه بسه سکوتو بشکنی با پابزار رو غرورت این منه عاشق هر روز منتظر غروبه تا اون روز که بیای میدوزم چشم به در بیای و ببینی منتظرم با چشم تر




ای دل تنها بسه چشم انتظاری




من موندم و شب ها م شبهای بیقراری




چرا تنهام میزاری ؟چراتنهام میزاری؟




باز اون چشات دوباره اومد به یادم




باز اون نگات منو داده به بادم




خدا برس به دادم




ای خدا برس به دادم




چقد زدم برات خودمو به آتیش و برف ؛احساس یخ زدن وسوختن قاطی شد رفت ؛ الان دیگه دلم شده برات یه ذره نمیدونم کی بود چه حرفایی که زد بهت ؛ فکرت نمیره از ذهنم بیرون یه لحظه یاد نگاهت می افتم دستام میلرزه ؛ یاد روز خاکستری سرد رفتنت ؛ دیگه قطع کردم امید و از همه دیگه بسمه دست نزن دستمو دیگه از غمت هست تنم خسته چون صحبت یکی دو روز نیست صحبت انتظاره من سه سال و چهار ماه و دو روزه که به انتظارتم




اشک روی صورتم هست دونه دونه تو دنیا کسی قدر دل منو نمیدونه این دل نمیتونه که بی تو بمونه دوست داره که تا صبح واسه تو بخونه آخه این دل من بی تو شده دیونه بری ازش میمونه فقط یه ویرونه

خواننده : گروه fire boys




ای ساربان، ای کاروان، لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری
در بستن، پیمان ما، تنها گواه ما، شد خدا
تا این جهان برپا بود این عشق ما بماند بجا
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری
تمامی دینم به دنیای فانی
شراره عشقی که شد زندگانی
بیاد یاری، خوشا قطره اشکی
بسوز عشقی، خوشا زندگانی
همیشه خدایا محبت دلها
به دلها بباران بسان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شود
حکایت ما جاودانه شود
تو اکنون زعشفم گریزانی
غمم را زچشمم نمی خوانی
از این غم چه حالم نمی دانی
پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی زشاخه غم
گل هستی را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش زخشم طبیعت شکسته
ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی لیلای من چرا می بری

خواننده : محسن نامجو

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۰۴, ۱۰:۱۶ بعد از ظهر
علی آقا بابت شعرای زیباتون ممنون...
فقط یه نکته (روی صحبتم هم به شماست، هم باقی دوستان)
یه لطفی کنید، توی هر پست یه شعر بذارید... مرسی بابت همکاری تون :گل رز:

ali_p
۱۳۸۹-۱۲-۰۴, ۱۱:۵۳ بعد از ظهر
ممنون.چشم دوست نداشتم پستام زیاد بشه.ازین به بعد

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۰۶, ۱۰:۵۱ بعد از ظهر
مگسی را کشتم . . .
نه به آن جرم که حیوان پلیدیست ،
طفل معصوم به دور سرمن میچرخید
به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش
تا به آن حد گندم . . .
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود . . .
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم . . .

پرند
۱۳۸۹-۱۲-۲۰, ۱۲:۱۵ قبل از ظهر
گویند مرا چو زاد مادر .....................پستان به دهان گرفتن آموخت
شب ها بر ِ گاهواری من ................ بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد .............. تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم.............. الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من .........................بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست ......تا هستم وهست دارمش دوست
( ایرج میرزا)
ایرج میرزای قرن 21
گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر ................روی کاناپه، لمــــیدن آموخت
شب ها بر ِ مـــاهــواره تا صبــح ................بنشست و کلیـپ دیدن آموخت
برچهـــره، سبوس و ماست مالید................تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت
بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش ................تا رســم کمان کشـیدن آموخت
هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح ................آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت
دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازار................ همـــــواره طلا خریدن آموخت
با دایــــــی و عمّه های جعــــلی ................پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت
با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند ................از قوم شــــوهر، بریدن آموخت
آســــــوده نشست و با اس ام اس ................جک های خفن، چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب وروز ................از پیک، مدد رسیــــدن آموخت
پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم................ گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت
بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار ................بیماری و قد خمیـــــدن آموخت

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۲۱, ۰۹:۴۴ بعد از ظهر
می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام
*
می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
*
می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم
*
می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم
*
شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم
*

می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه
*
می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود
*
می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب
*
آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۲۳, ۰۹:۰۱ بعد از ظهر
به بهونه بارون شدید امروز:
.
.
.
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد

faezeh
۱۳۸۹-۱۲-۲۴, ۰۳:۴۰ بعد از ظهر
گناهت را نميبخشم! تو را با دیگری ديدم که گرم گفتگو بودی
با او آهسته ميرفتی سراپا محو او بودی
صدايت کردمو بر من چو بيگانه نگه کردی
شکستی عهد ديرينه گنه کردی گنه کردی
گناهت را نميبخشم! چه شبها را که من تنها به ياد تو سحر کردم
چه عمری را که بيهوده به پای تو هدر کردم
گناهت را نميبخشم! همين بود آن وفايی را که ميگفتی
همين بود آن صفايی را که ميگفتی
تو که خود اين چنين بودی چرا روزم سيه کردی
سيه کردی سيه کردی.....
گنه کردی گنه کردی.......

atefe
۱۳۸۹-۱۲-۲۴, ۰۶:۴۲ بعد از ظهر
آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور
ندارند. همان ها که برای همه
لبخند
دارند. همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.
آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاهاست.
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوءاستفاده می کند یا
زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب
“آدم” می دهند

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۲۴, ۱۱:۰۹ بعد از ظهر
پنج انگشت دارم

که از خودم به تو وابسته ترند !


نیستی که ببینی

چه اعتصاب ِ سردی از نبودنت کرده اند !!

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۲۷, ۱۲:۲۱ قبل از ظهر
حوصله می خواهد

عاشق شدن

آنهم از نوع زنانه اش!

که گیج کننده است و حساس.

و آزادی به میزان دلخواه

مثل فلفل و نمک در هر غذا

و آب می خواهد برای آبیاری

و رنگ می خواهد

یک قوطی آن هم آبی!

غوطه ور در آسمان فکر

و خوشبینی می خواهد

بسیار بسیار بسیار

3tare
۱۳۸۹-۱۲-۲۸, ۰۲:۳۸ قبل از ظهر
گاه و بیگاه خسته میشوم از انتظار،
از نبودنهایت آنگاه که باید باشی
از خیال پردازی هایم تا مرز جنون
از دیدن گامهای خیالیت که با چشمان همیشه منتظرم حک میکنم
بر جادۀ منتهی شده به کلبـۀ قحطی زده از عشقم!

گامهایی که
اگر بیایند
اگر بمانند
اگر از آن " تو" باشند
بر چشمان بی فروغم جای دارند.......

آه ! که براستی
اگر بیایی
اگر بمانی
اگر "تو" باشی
قلب خستۀ من، لبریز از عشق و امید خواهد شد

اگر که "تو" باشی

عشق بی دریغم پیشکش حضورت خواهد شد.........

انتظارت را دوست دارم
که شاید
که روزی
تو باشی....

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۰۳, ۰۱:۱۰ بعد از ظهر
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم وتدبیرینیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدین سانم و تدبیری نیست
چون توان کرد؟پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟
عاجزم؛ چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۰۵, ۰۳:۳۱ بعد از ظهر
شعر یک نوجوان سرطانی
این شعر را یک دختر بسیار جوان در حالیکه آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است...
.
.
رقص آرام
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید
در حالیکه به بازی “چرخ چرخ” مشغولند؟
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
کمی آرام تر حرکت کنید
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
زمان کوتاه است
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
هنگامی که روز به پایان می رسد
آیا در رختخواب خود دراز می کشید
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
در کله شما رژه روند؟
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
زمان کوتاه است.
موسیقی دیری نخواهد پائید
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
“فردا این کار را خواهیم کرد”
و آنچنان شتابان بوده اید
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
تا بحال آیا بدون تاثری
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
زمان کوتاه است.
موسیقی دیری نخواهد پایید.
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید
به موسیقی گوش بسپارید،
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد..

eiman
۱۳۹۰-۰۱-۰۷, ۰۷:۳۳ بعد از ظهر
خیانت (http://takkhall.blogfa.com/post-37.aspx)
یادت میادوقتی که باهم بودیم
تو عاشقی یکه و تنها بودیم
میومدی کنار من میشستی
از عشق و از خاطره هات میگفتی
یه روز اومد وقتی که من نبودم
دیدم حرفی رو که قلبلا شنیده بودم
دستت توی دست یکی دیگه بود
سرت روی شونه های من نبود
از عاشقی ها که میگفتی چی شد
اون عشق و اون محبت هامون چی شد
فاصله شد بین من وتو یه عمر
خسته شدم ازاینهمه دود و خمر
یه روزمیادخسته میشی از کارت
فایده نداره ما شده ایم بی خیالت
شعر از :ایمان

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۰۸, ۰۱:۴۵ قبل از ظهر
من زنم

.

می گویند
مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم
"حوایم" نامیدند یعنی زندگی
تا در کنار آدم یعنی انسان همراه و هم صدا باشم
می گویند
میوه سیب را من خوردم شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم می نمایند
بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمان شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید راه نجاتی را از معصیتم پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من
حوا
فریب خوردۀ شیطان
و می گویند که درد و زجر انسان هم زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم
دلی پاک
معصویتی از تبار فرشتگان
و باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم
با گذشت قرن ها باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند
فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح و ملکه سبا من بودم
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را بر برگ برگ روزگار
هرگز منکر نخواهند شد
من
مادر نسل انسان ام
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام ، مریمم
من
درست همانند رنگین کمان
رنگ هایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
بیاموز
که من نه از پهلوی چپ ات
بلکه استوار، رسا و همطراز با تو زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو ........

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۰۹, ۱۲:۳۶ قبل از ظهر
عشق ...
گالری جذّابیست که در آن
برخی
یکدیگر را می بوسند
بعضی ها
از آن بوسه ها نقّاشی می کشند
و سایرین
در حسرت لمس یک بوسه
تابلوها را
آرام آرام قدم می زنند !

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۱۱, ۰۲:۱۸ بعد از ظهر
آینه پرسید:که چرا دیر کرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
گفتم:او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
خندید به سادگی ام آینه و گفت

:
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم:از عشق من چنین سخن مگوی
گفت:خوابی سالهاست دیر کرده است
در آینه به خود نگاه کردم!آه...

.....
عشق تو عجب مرا پیر کرده است
راست گفت آینه که منتظر نباش

!!
او برای همیشه دیر کرده است

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۱۴, ۱۱:۲۱ بعد از ظهر
غربت من هرچی که هست از با تو بودن بهتره


خر خط زندگی این نفس های آخره


وقتی دارم با هر نفس از این زمونه سیر می شم


وقتی با یه زخم زبون از این و اون دلگیر می شم


این آخر راهه دیگه باید که تنها بمیرم


تنها تو اوج بی کسی تو غربت آروم بگیرم


باید برم باید برم باید که بی تو بپرم


آخ که چه سنگین می زنه این نفس های آخرم


سکوت من نشونه رضایتم نیست می دونی


گلایه هامو می تونی از توی چشام بخونی


بگو آخه جرمم چیه که باید اینجور بسوزم


هیچی نگم داد نزنم لبهامو رو هم بدوزم


دربه در غزل فروش منم که گیتار می زنم


با هر نگاه به عکست انگار خودمو دار می زنم


نفرین به عشق به عاشقی نفرین به بخت و سرنوشت


به اون نگاه که عشقتو تو سرنوشت من نوشت


نفرین به من نفرین به تو نفرین به عشق من و تو


به ساده بودن منو به اون دل سیاه تو

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۱۵, ۰۶:۳۷ بعد از ظهر
فریدون مشیری

.

.

.

بوی باران بوی سبزه بوی خاك




شاخه های شسته باران خورده پاك






آسمان آبی و ابر سپید




برگهای سبز بید






عطر نرگس رقص باد




نغمه شوق پرستو های شاد






خلوت گرم كبوترهای مست




نرم نرمك می رسد اینك بهار






خوش به خال روزگارا




خوش به حال چشمه ها و دشت ها






خوش به حال دانه ها و سبزه ها






خوش به حال غنچه های نیمه باز






خوش به حال دختر میخك كه می خندد به ناز






خوش به حال جام لبریز از شراب






خوش به حال آفتاب






ای دل من گرچه در این روزگار






جامه رنگین نمی پوشی به كام






باده رنگین نمی نوشی ز جام






نقل و سبزه در میان سفره نیست






جامت از ان می كه می باید تهی است






ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم






ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب






ای دریغ از ما اگر كامی نگیریم از بهار






گر نكویی شیشه غم را به سنگ






هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

duke
۱۳۹۰-۰۱-۱۶, ۰۶:۲۲ بعد از ظهر
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد

مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد

بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ

جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد

روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد

روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت

Senior Manager
۱۳۹۰-۰۱-۱۶, ۱۱:۳۴ بعد از ظهر
duke ( ایمان ) جان با این شعرت یه جوری شدم...نمیتونم تعریفش کنم :لبخند:
اما غم انگیزتر و تکون دهنده تر، متن امضای شماست..

بذار منم یه شعر کپی کنم از تو اینترنت.....شاعرشو نمیدونم کیه...اما سلطان خواننده های زن (:گل رز: هایده :گل رز:) اینو خونده

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید … که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد , تو تنم جوونه خشکید
اما این دل صبورم به غم زمونه خندید

آسمون مست جنونی آسمون تشنه ی خونی
آسمون مست گناهی آسمون چه رو سیاهی
اگه زندگی عذابه یه حبابه روی آبه
من به گریه ها می خندم می گم این همش یه خوابه

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید … که چه آفتی به من زد

آسمون تو مرگ عشقو توی یاخته هام نوشتی
این یه غم نامه ی تلخه که تو سر تا پام نوشتی
من به لحظه ی شکستن اگه نزدیک اگه دورم
از ترحم تو بیزار … که خودم سنگ صبورم

آسمون پیشم شکستی من دیگه رو پام می مونم
منو از تنم بگیری تو ترانه هام می مونم
اگه زندگی عذابه یه حبابه روی آبه
من به گریه ها می خندم می گم این همش یه خوابه

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید … که چه آفتی به من زد

duke
۱۳۹۰-۰۱-۱۷, ۰۹:۳۶ قبل از ظهر
هو شافي

با درود فراوان خدمت همه دوستان مخصوصن استاد خودم افشين
آقا من عاشق اين آهنگ و شعر هايده ام ، توي شهرستان كه درس ميخوندم خيلي اينو گوش ميدادم زدي تو خال
والا من افسرده و غمگين نيستم اما نميدونم سليقه ام توي شعر چرا اينجوريه

حالا كه اينجوري شد يه شعر كپي ميكنم مينويسم حاليشو ببريد ايشالله

رفيقان ، دوستان ، ده ها گروهند
كه هريك درمسير امتحانند
گروهي صورتك برچهره دارند ، به ظاهردوست اما دشمنانند
گروهي وقت حاجت خاك بوسند ، ولي هنگام خدمت ها نهانند
گروهي خيروشردرفعلشان نيست ،نه زحمت بخش ونه راحت رسانند
گروهي ديده ناپاكند هشدار ، نگاه خودبه هرسو مي دوانند
براين بي عصمتان ننگ جهان باد ، كه چون خوكندوبل بدتر ازآنند
ولي ياران همدل ازره لطف ، به هرحالت كه باشند مهربانند
رفيقان رادرون جان نگهدار ، كه آنها پر بهاتر از جهانند
(( شادروان فریدون مشیری )) ...

ارادتمند همه خوبان
ايمان

Mohammad.Reza
۱۳۹۰-۰۱-۱۷, ۰۳:۲۵ بعد از ظهر
یادگاری

چندتا عکس یادگاری
با یه بغضو چندتا نامه
چندتا آهنگ قدیمی
که همه دلخوشیامه
آینه ای که رو به رومه
خسته ست از سایه و تصویر
بارونای پشت شیشه
یاد تو ، یه لحظه مکثو
نفرت از نحسی تقدیر
دست من نیست نفسم
از عطر تو کلافه می شه
لحظه ای که حسی از تو
به دلم اضافه می شه
باور نمی شه اما
این تویی که داره می ره
خیره می مونم به چشمام
حتی گریه ام نمی گیره
چشمای مونده به راهو
شب تنهایی و ماهو
حق حق بی تکیه گاهو
یه دل بی سرپناهو
من خونه
ثانیه مرگ و عذابو
ساعت های غرق خوابو
جاده های در سرابو
این منه بی تو خرابو
یادت هرگز نمی مونه
یادت هرگز نمی مونه
دست من نیست
دلم از رفتن تو خونه عزیزم
وقتی نیستی حتی از خاطرهاتم نمی گریزم
نمی دونم از کدوم اینه چشماتو پس بگیرم
با کدوم بهانه از ترانه هام نفس بگیرم

Mohammad.Reza
۱۳۹۰-۰۱-۱۷, ۰۳:۲۵ بعد از ظهر
فرشته

فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟

یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت!

فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم !

می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم!

چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه !

چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه !

فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت!

تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت !

میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی !

زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی !

تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم!

ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم !

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۱۷, ۱۰:۱۸ بعد از ظهر
انتخابت فوق العاده بود محمدرضا... این شعر با صدای سیاوش که قاطی میشه، معرکس... :چشمک:
.
.
.
تبسمهای نمناك تو را وقتی كه میبینم
دلم میگیرد و تر می شود احساس شیرینم
نشستی آن طرف ساكت ولی یكپارچه ابری
و بوی اشك می آید، خدای من ! چه می بینم
تو وقتی نرم میباری – بدون شكوه ای از من –
بدست باد میافتد طلایی های پرچینم
نگاهم نرم می لغزد ، خیالم اوج میگیرد
ترك خوردست احساسم و می خواهم كه بنشینم
كنارت می نشینم ، بی تعارف ، با سلامی گرم
به سردی پاسخم را می دهی یعنی كه : غمگینم
به آبی ها می اندیشی و حق باتوست میدانم
كمی تغییر كرده رنگ گلهایی كه می چینم
ندارم قابلیتهای سرخی را كه می خواهی
از این بهتر بگویم ؟ ظاهر و باطن و فقط اینم

mhdi akbri
۱۳۹۰-۰۱-۱۸, ۰۳:۲۱ قبل از ظهر
http://www.pix2pix.org/my_unzip/124133260222.jpg

faezeh
۱۳۹۰-۰۱-۱۹, ۰۴:۰۱ بعد از ظهر
باز کن پنجره را
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذار از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید :
زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست

قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران توأند....

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۱۹, ۰۴:۰۸ بعد از ظهر
زندگی باور میخواهد
آنـهـم از جـنـس امــیـد
کـه اگــــر ســـخــتـــی راه
بـه تـــــو یـک ســـــیـــلـــی زد
یـک امـیـد قـلـبـی به تــو گـویـد که
خـــــــــدا هــــــســــــت هــــــنــــــوز

scott
۱۳۹۰-۰۱-۲۱, ۰۱:۳۷ قبل از ظهر
تقدیم به تمام زنان آزاد منش ایران زمین
زنده ياد پروين اعتصامي.از


که من پروين فروغ شهر ايرانم
نه پوراندخت - نه آذر دخت - نه آتوسا - نه پانته آ


بلکه آرتميس سپهسالار ايران در نبرد پارس و يونانم


مرا گر در مقام همسري بيني نه يک همخواب و همبستر
که يک همراه و يک يار وفادارم
نه يک برده - مکن اينگونه پندارم که جوشد خون آزادي به

شريانم





بدون زن کجا ميداشت تاريخ تو ؟
آرش با کمانش ؟
کاوه آهنگر با گرز و سندانش ؟


بدون زن کجا ميداشتي آن شاعر طوسي ؟
نگهبان زبان پارسي ؟
استاد فردوسي ؟





مرا گر در مقام مادري بيني
“مگو با من که هست فرشي از بهشت زير پايم "
نگاهم کن که زير پاي من دنيا به جريان است
ز نور عشق من رخشنده کيهان است
که با دستان من گردون بجريان است


که جاي پاي من بر چهره سرخ و سپيد و سبز ايران است





برو اي مرد دگر مبر آسان به لب نامم,
که من آزاده زن - فرزند ايرانم.

amir26
۱۳۹۰-۰۱-۲۲, ۰۸:۳۳ قبل از ظهر
متني از كتاب "يك عاشقانه آرام" اثر نادر ابراهيمي

مگذار كه عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبديل شود !
مگذار كه حتي آب دادنِ گلهاي باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهاي باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ ديگري نيست ، پيوسته نو كردنِ خواستني ست كه خود پيوسته ، خواهانِ نو شدن است و ديگرگون شدن.
تازگي ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشي نمي سپارد ، مگر يك بار براي هميشه .
جامِ بلور ، تنها يك بار مي شكند . ميتوان شكسته اش را ، تكه هايش را ، نگه داشت . اما شكسته هاي جام ،آن تكه هاي تيزِ برَنده ، ديگر جام نيست .
احتياط بايد كرد . همه چيز كهنه ميشود و اگر كمي كوتاهي كنيم ، عشق نيز .
بهانه ها جاي حسِ عاشقانه را خوب مي گيرند......................

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۲۲, ۱۱:۴۴ بعد از ظهر
شعر "رنگ" برگرفته از کتاب "سخاوت پنجشنبه" به قلم "محمدرضا مظفری"
.
.
.
به کجا بردی
آن همه احساس را
که ذره ذره پس انداز کردم
تا برایت عشق بخرم
ذره ذره جمع می کردم
5شنبه ها را
از هر گلبرگ خشکیده ای
رنگی را
برای نقاشی قلب تو
که ای کاش رنگ گلبرگ ها
تیره نبود ...

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۲۳, ۱۰:۱۸ بعد از ظهر
آماده شو،
سازت را کوک کن
قصد رقصیدن دارم
بزن
هر سازی که میخواهی بزن
من رقاص خوبی هستم،
به ساز ِ تو و دنیا باهم میر قصم...

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۲۴, ۱۰:۲۵ قبل از ظهر
خیلی ممنون انقد آسون منو داغون کردی


واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی


تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی


منو به محبت دو روزه مهمون کردی


همه عالم می دونستن که بری میمیرم


اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی


خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم


خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم


من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا


با همین سر به هواییت منو ویرون کردی


من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم


مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی

3tare
۱۳۹۰-۰۱-۲۶, ۱۲:۰۴ بعد از ظهر
غربت من هرچی که هست از با تو بودن بهتره


اخر خط زندگی این نفس های آخره


وقتی دارم با هر نفس از این زمونه سیر می شم


وقتی با یه زخم زبون از این و اون دلگیر می شم


این آخر راهه دیگه باید که تنها بمیرم


تنها تو اوج بی کسی تو غربت آروم بگیرم


باید برم باید برم باید که بی تو بپرم


آخ که چه سنگین می زنه این نفس های آخرم


سکوت من نشونه رضایتم نیست می دونی


گلایه هامو می تونی از توی چشام بخونی


بگو آخه جرمم چیه که باید اینجور بسوزم


هیچی نگم داد نزنم لبهامو رو هم بدوزم


دربه در غزل فروش منم که گیتار می زنم


با هر نگاه به عکست انگار خودمو دار می زنم


نفرین به عشق به عاشقی نفرین به بخت و سرنوشت


به اون نگاه که عشقتو تو سرنوشت من نوشت


نفرین به من نفرین به تو نفرین به عشق من و تو


به ساده بودن منو به اون دل سیاه تو

faezeh
۱۳۹۰-۰۲-۰۲, ۰۹:۱۶ بعد از ظهر
قبلا دو شعره اولو گذاشته بودن ، این قسمته سومش جدیده که از زبانه سیبه (یعنی من تازه دیدم):لبخند:



شعر اول از حمید مصدق: تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

جوابیه ای که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده:
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد!
غضب آلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت...

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۰۳, ۱۱:۲۰ بعد از ظهر
این شعر به نام "همدم" که "افشین مقدم" سروده و "معین" عزیز خونده


پیشنهاد میدم حتما دانلودش کنید و گوش کنید...


.


.


کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه


خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه


کنارم هستی و باز هم بهونه هامو میگیرم


میگم: وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم


یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم


از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم





فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم





محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم





میدونم که یه وقت هایی دلت میگیره از کارم





روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم


تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری


تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری


کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا


مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا





قشنگه ردپای عشق بیا بی چتر زیر برف





اگه حاله منو داری می فهمی یعنی چی این حرف


.


.


.


این بیت استعاره بسیار زیبایی داره:


کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا ... مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا

scott
۱۳۹۰-۰۲-۰۳, ۱۱:۵۵ بعد از ظهر
[CENTER]مطلبی که می خوانید بخشی از یكی از نامه‌های نادر ابراهیمی به همسرش است:
همسفر!

در این راه طولانی

که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد،

بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند

خواهش می کنم !

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم.

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو، یک آواز را بپسندیم.

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست. بلکه دلیل توقف است.

عزیز من

دو نفر که عاشق اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.

و یکی کافیست.

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است.

اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم، که ارزش آن در "حضور" است،

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من !

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.

بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه، درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم.

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل.

اینجا، سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست.

سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست.

بیا بحث کنیم.

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.

بیا کلنجار برویم.

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد،

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ،... حفظ کنیم

من و تو، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.

و حق داریم، بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من !

بیا متفاوت باشیم ..

scott
۱۳۹۰-۰۲-۰۶, ۱۲:۰۶ بعد از ظهر
شعری بی نظیر از پل الوار با ترجمه ی احمد شاملو (همون شعری که شهاب حسینی تو سریال مدار صفر درجه واسه دوست یهودیش می خوند)


تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطردود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم

scott
۱۳۹۰-۰۲-۰۶, ۱۲:۰۹ بعد از ظهر
یک شعر زیبا از حمیدی شیرازی (این شعر رو حبیب خونده تو آلبوم بزن باران قدیمیه ولی خیلی قشنگ)

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد





شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

atefe
۱۳۹۰-۰۲-۰۶, ۰۱:۴۵ بعد از ظهر
یاران بخدا که بی وفایی نکنید

بـــا دل آشـــفته جدایی نکنـید

یاد ما کنــــید تا اخر عـــــمـر

یا که اصــــلا اشنـــایی نکنید .

:گل رز:

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۰۸, ۰۶:۲۹ بعد از ظهر
دوره ارزانیست:
دل ربودن ارزان
دل شكستن ارزان
دوستی ارزان است
دشمنیهاارزان
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
آبروقیمت یك تكه نان
ودروغ ازهمه چیزارزانتر
قیمت عشق چقدركم شده است
كمترازآب روان!
وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت هرانسان...


( این شعر غم غریبی تو دل آدم ایجاد می کنه با حقیقت مرگباری که یدک می کشه )

scott
۱۳۹۰-۰۲-۱۱, ۱۲:۴۸ قبل از ظهر
نام تو

نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ .
نام خفت دهنده گان را نمی خواستم و
خفت چشنده گان را .
می خواستم نام تو را بدانم .
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم .

احمد شاملو

scott
۱۳۹۰-۰۲-۱۱, ۰۱:۰۶ قبل از ظهر
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دستگل لبخندی چید ،هدیه اش داد به منخواهرم تکه نانی

آورد ، آمد آنجالب پاشویه نشستپدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی دادشعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای

یقین:با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریستزندگی فاصله آمدن و رفتن ماسترود دنیا جاریستزندگی ،

آبتنی کردن در این رود استوقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایمدست ما در کف این رود به دنبال چه می

گردد؟!!!هیچزندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماندشاید این حسرت بیهوده که بر دل داریشعله گرمی امید تو را،

خواهد کشتزندگی درک همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همانفردایی است، که نخواهد آمدتو نه در دیروزی، و نه در

فرداییظرف امروز، پر از بودن توستشاید این خنده که امروز، دریغش کردیآخرین فرصت همراهی با، امید استزندگی یاد غریبی

است که در سینه خاکبه جا می ماند زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگزندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش

رودزندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذرزندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگزندگی، ترجمه روشن خاک

است، در آیینه عشقزندگی، فهم نفهمیدن هاستزندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجودتا که این پنجره باز است، جهانی با

ماستآسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماستفرصت بازی این پنجره را دریابیمدر نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر

نسیمپرده از ساحت دل برگیریمرو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیمزندگی، رسم پذیرایی از تقدیر استوزن خوشبختی من،

وزن رضایتمندی ستزندگی، شاید شعر پدرم بود که خواندچای مادر، که مرا گرم نمودنان خواهر، که به ماهی ها دادزندگی شاید

آن لبخندی ست، که دریغش کردیمزندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوتزندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماستلحظه آمدن و

رفتن ما ، تنهایی ستمن دلم می خواهدقدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۱۲, ۱۰:۱۱ قبل از ظهر
شعر از : سید محمد ضیغمیان
.
.
خاطرات قطاری که سوار نشدم ولی پیاده می شوم
هو هو چی چی / / / / هو هو چی چی
شهر من قطار ندارد
ولی تا دلت بخواهد بچه دارد
که مثل ترن قطار دود می کنند
و برای هواپیما دست تکان می دهند
و آخر
تنها به مقصد می رسند
/ مثل قطاری که چپ کند
خودشان را راست می کنند
تا راستگو به نظر برسند
/ مثل دیوانه ها
کودکیم را سوت می زنم تا به ایستگاه برسم
/ می رسم
/ به چرخ یخ دربهشت
/ پیاده نمی شوم
برای بهشت رفتن هنوز جوانم
آقا تا ایستگاه آخر چقدر راه مانده ....

scott
۱۳۹۰-۰۲-۱۴, ۰۱:۲۰ قبل از ظهر
یاد ایامی از رهی معیری



یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقي زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمه‌ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۱۷, ۰۶:۴۹ بعد از ظهر
شاعر: سهراب سپهری
.
.
.
گوش کن، دورترین مرغ جهان میخواند

شب سلیس هست و یکدست و باز

شمعدانی ها

و صدادار ترین شاخه فصل، ماه را میشنود

پلکان جلو ساختمان

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

گوش کن، جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلکها را بتکان، کفش به پا کن و بیا

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار میدهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام تو را، مثل یک قطه ی آواز به خود جذب کنند

پارسایست در آنجا که تو را خواهد گفت:

بهترین چیز
رسیدن به نگاهیست که
از حادثه عشق تر است

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۱۸, ۱۱:۲۳ قبل از ظهر
اهنگ زیر به نام "سالی بدون باران" هست که "selena gomez" خونده
خالی از لطف نیست اگه بخونیدش... قشنگه... :لبخند:
.
..
...
Can you feel me
می تونی مرا احساس كنی
When i think about you
وقتی به تو فكر می كنم
with every breath i take
با هرنفسی كه می كشم
Every Minute
هردقیقه
Don't matter what i do
مهم نیست كه چیكار می كنم
My world is an empty place
دنیای من دنیای تهی است
Like ive been wonderin the dessert,
مثل اینكه در بیابانی سرگردان بوده ام
for a thousand days
هزاران روز
Don't know if its a mirage,
نمی دانم كه آیا این سراب است
but i always see your face, Baby..
اما چهره ی تو را همیشه می بینم عزیزم
I'm missing you so much
خیلی دلم برایت تنگ شده
Cant help it, I'm in love
نمی تونی كمكم كنی من عاشق توام
A day without you is like a year without rain.
روز ی بدون تو مثل سالی بدون باران است
I need you by my side,
می خواهم كنارم باشی
Don't know how I'll survive,
نمی دونم چگونه تحمل كنم
But a day without you is like a year without rain (oooh
اما یك روز بدون تو مثل سالی بدون باران است
.
.
The stars are burning,
ستارگان می سوزند
I hear your voice in my mind ( in my mind )
صدای تو را می شنوم
Can't you hear me calling.
نمی توانی صدای مرا بشنوی
My Heart is yearning,
قلب من مشتاق توست
Like the oceean is running dry
مثل اقیانوسی كه دارد خشك می شود
Catch me i'm falling
مرا دریاب كه دارم سقوط می كنم
It's like the ground is crumbling underneath my feet,
مثل اینكه زمین زیر پایم تكان می خورد
Won't you save me
آیا مرا نجاتم نخواهی داد
It's gonna be on the sooner you get back to me
Oh baby
باید هرچه زودتر پیشم بیایی عزیزم
I'm missing you so much
خیلی دلم برایت تنگ شده
Cant help it, I'm in love
نمی تونی كمكم كنی من عاشق توام
A day without you is like a year without rain.
روز ی بدون تو مثل سالی بدون باران است
I need you by my side,
می خواهم كنارم باشی
Don't know how I'll survive,
نمی دونم چگونه تحمل كنم
But a day without you is like a year without rain
اما یك روز بدون تو مثل سالی بدون باران است
So let this drought come to an end
بیا كه قحطی به پایان برسد
And make this dessert flower again
و این بیابان را گلزار كن دوباره
I'm so glad you found me, stick arround me,
خیلی خوشحالم كه مرا پیدا كرده ای
Baby baby Baby
عزیزم
It's A World of wonder,
یك جهان شگفتی است
with you in my life
با تو در كنارمن
So hurry baby
پس عجله كن عزیزم
dont waste no more time
دیگه وقت تلف نكن
I Need you nearer,
من می خواهم كنارم باشی
I can't explain
نمی توانم توضیح بدهم
But a day without you
Is like a year without rain
اما یك روز بدون تو مثل سالی بدون باران است
I'm missing you so much
خیلی دلم برایت تنگ شده
Cant help it, I'm in love
نمی تونی كمكم كنی من عاشق توام
A day without you is like a year without rain.
روز ی بدون تو مثل سالی بدون باران است
I need you by my side,
می خواهم كنارم باشی
Don't know how I'll survive,
نمی دونم چگونه تحمل كنم
But a day without you is like a year without rain
اما یك روز بدون تو مثل سالی بدون باران است

atefe
۱۳۹۰-۰۲-۱۸, ۱۱:۴۵ قبل از ظهر
تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !


------------------------------------------
برای علی اصغر عزیزم

dashul_khan
۱۳۹۰-۰۲-۱۸, ۰۳:۰۰ بعد از ظهر
یه گوشه ای از این شهر یه سری آدم هست

آدمهایی مثل "من"،خسته از لحظه هایی مثل قبل

خسته از فردای شکل دیروز

خسته از آدمها و زندگی خشک و بی روح

آه...من از یه" نسل" دیگم ،صدای گوله ها تو گوشم واسم لالایی خوندن

تو شیکم ننم صدای جیغ و داد ، زیاد شنیدم با صدای بمب و موشک

تو بیست و چند سال عمرم

آدم ها رو کنارهم ندیدم

یا جلوی هم بودن یا روی هم

اونها همش در حال" جنگ "بودن

حتی وقت خواب توی شب روی تخت

توی بیست و چند سال عمرم

بیست و چند بار "مُردم"

بیست و چند سال "حقم" و خوردن

زندگیم و برعکس کشیدم

تا منم مثل اونا اون و برعکس ببینم

من وقتی مَرد شدم که پره درد شدم

ظاهر آدم ها خوب و همه تو زرد شدن

تا اینکه خواستم که این اتفاق و درک کنم

از توی آدم های اجتماعم طرد شدم

این خیلی سخته...این خیلی تلخه

که آدم های دورت "نمیفهمن" چیه حرفت

این اتفاق ها میشن "عقده" توی قلبت

یه مشت" اعتقاد" چرت و پرت میره تو مغزت

تا یه کم" حرف" زدم

گفت بگو" معذرت"

بخواب..این زندگی یه خوایه تلخه نه؟؟

کسی ازم نمیپرسه که چیه "درد من"!

دردم اینه که پرده رفت کنار از پنجرم

پس دیدم همه چیو داد زدم با حنجرم

بعدش بین من و خودم شروع شد جنگ نرم

این باعث شد تا از دست مردمم در برم

پس نگو برگرد..پس نگو برگرد

این باعث شد تا از دست مردمم در برم...

love4ever
۱۳۹۰-۰۲-۱۸, ۱۱:۳۷ بعد از ظهر
شعر ليلي و مجنون(شوخي)


گله ميكرد ز مجنون ليلي
كه شده رابطه يمان ايميلي
حيف از آن رابطه ي انساني
كه چنين شد كه خودت ميداني
عشق وقتي بشود دات كامي
حاصلش نيست به جز ناكامي
نازنين خورده مگر گرگ تو را
برده يا دات نت و دات ارگ تو را
بهرت ايميل زدم پيشترك
جاي سابجكت نوشتم : به درك
به درك گر دل من غمگين است
به درك گر غم سنگين است
به درك رابطه گر خورده ترك
قطع آن هم به جهنم به درك
آنقدر دلخورم از اين ايميلم
كه به اين رابطه هم بيميلم
مرگ ليلي نت و مت را ول كن
كنسل كن OK همه را جاي
كن كامپيوتر را جانم OFF
ام ON يار من باشد و ببين من
اگرت حرفي و پيغامي هست
روي كاغذ بنويس با دست
نامه يك حالت ديگر دارد
خط تو لطف مكرر دارد
خسته از فونت و ز فرمات شده ام
دلخور از گردالي @ (ات) شده ام
كرد ريپلاي به ليلي مجنون
كه دلم هست از اين سابجكت خون
باشه فردا تلفن خواهم كرد
هر چه گفتي كه بكن خواهم كرد
زودتر پيش تو خواهم آمد
هي مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتي تو عزيزم ليلي
ديگر از من نرسد ايميلي
نامهاي پست نمودم بهرت
به اميدي كه سرآيد قهرت

KASHKOOL
۱۳۹۰-۰۲-۱۹, ۰۸:۳۲ بعد از ظهر
حالا دیگه تو رو داشتن خیاله............دل اسیره آرزوهای محاله
غبار پشت شیشه میگه رفتی...........ولی هنوز دلم باور نداره
حالا ، راهه تو دوره.............................دل من چه صبوره
کاشکی بودی و می دیدی.................زندگیم چه سوت و کوره
آسمون از غم دوریت.........................داره روز و شب می باره
دیگه تو ذهن خیابون..........................منو تنها جا می ذاره
خاطرت، مثل یه پیچک.....................می پیچه رو تن خسته م
دیگه حرفی که ندارم......................( دل به خلوت تو بستم )

KASHKOOL
۱۳۹۰-۰۲-۱۹, ۰۸:۴۰ بعد از ظهر
ببین ای بانوی شرقی ای مثل گریه صمیمی
همه هر چی دارم اینجاست، تو این خورجین قدیمی
خورجینی که حتی تو خواب ، از تنم جدا نمی شه
مثل اسم و سرنوشتم دنبالم بوده همیشه
بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

توی این خورجین کهنه شعر عاشقانه دارم
برای تو و به اسمت یک کتاب ترانه دارم
یه سبد گل دارم اما ، گل شرم و گل خواهش
تنی از عاطفه سیراب ، تنی تشنه ی نوازش
بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

این بوی غریب راه نیست ، بوی آشنای عشقه
تپش قلب زمین نیست ، این صدا صدای عشقه
اسم تو داغی شرمه ، تو فضای سرد خورجین
خواستن تو یه ستاره ست پشت این ابرای سنگین
خورجینم اگه قدیمی ، اگه بی رنگه و پاره
برای تو اگه حتی ارزش بردن نداره
واسه من بود و نبوده ، هر چی که دارم همینه
خورجینی که قلب این عاشقترین مرد زمینه
بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۲۰, ۰۳:۱۷ بعد از ظهر
"یغما گلرویی"
.
.
می ایی به اولین سطر ترانه سفر کنیم؟
به هی خنده های همان شهریورِ دور!
به آسمان پرستاره ی تابستان و تشنگی!
به بلوغ بادبادک و بی تابی تکرارّ
به پنجشنبه های پک کوچه گردی...
کوچه نشین و کتاب ساز!
همیشه مرا به این نام می خواندی!
می گفتی شبیه پروانه ای هستم،
که پیله ی پاره ی کودکی خود را رها نمی کند!
آنروزها، آسمان ‌بوسه آبی بود!
آب هم در کاسه ’ سفال صداقتمان،
طعم دیگری داشت!
تو غزلهای قدیمی مرا بیشتر می پسندیدی!
ردیف تمام غزلها،
نام کوچک دختری از تبار گلها بود!
تو بانوی تمام غزلها بودی
و من تنها شاعر شاد این حوالی اندوه!
همیشه می گفتم،
کسی که برای اولین بار گفت:
«سنگ مفت و گنجشک مفت»
حتماَ جیک جیک هیچ گنجشک کوچکی را نشنیده بود!
حالا،
سنگ تمام ترانه های من مفت و
گنجشک شاد و شکار ناشدنی چشمهای تو,
آنسوی هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم

love4ever
۱۳۹۰-۰۲-۲۰, ۰۷:۳۹ بعد از ظهر
نبرد رستم و سهراب (شعر طنز) :
چنین یاد دارم که گوشم شنید
مر این داستان را ز گردآفرید:

چو خورشید در آسمان سر کشید
سیه زاغ - خاک تو سرش- پر کشید

تهمتن سوی آینه شد روان
پس آنگه بپوشید ببر بیان

دو دوری بچرخید و خود را بدید
"چه خوشگل شدم" گفت و از جا پرید

در آن آینه عکس خود بوس کرد
خودش را برای خودش لوس کرد

سبیل خودش را بسی شانه زد
به زیر بغل نیز افشانه(۱) زد!

نهاد آن یل نامی و تاج بخش
یکی چار پایه به نزدیک رخش

سوارش شد و بعد ویراژ داد
به جولان هوای در ساژ(۲) داد

از آنسو شنو حال سهراب یل
که در خوشگلی بود ضرب المثل

در آورد سهراب تی شرت بزم
پس آنگه بپوشید خفتان رزم

بر آن زلف عقرب بمالید ژل
بزد تیر مژگان خود را ریمل

دو ساعت جلو آینه ایستاد
به موهای زیباش حالت بداد

بگفتا که امروز با ماست شانس
به میدان سپس رفت با یک آژانس

دو خوشگل به ناز و ادا و قمیش
به میدان رسیدند با ایش و ویش

خرامان دو یل پیش هم آمدند
و با غمزه مشغول کل کل شدند!

چنین گفت سهراب یل : کای خرفت
کنون مرگ آمد خِرت را گرفت

بگویی اگر حرف بی تربیت
همینجا نصفت مي كنم از وسط(!)

تهمتن بشد قرمز و گفت : وا!
چه حرفای زشتی! پنا بر خدا

چرا گرد و خاک این وسط می کنی؟
منو نصف كني؟؟... تو غِلط می کنی!!

جلو رفت رستم ورا کرد : اَخ!
دماغ حریفش کمی گشت پخ!

بزد جیغ : مُردم ! کجایی ننه؟
بیا! این هیولا منو می زنه!

برو گمشو اکبیری بی کلاس
که ایران و توران همه ش مال ماس!

در این بین و در حیص و بیص نبرد
تهمتن دوباره یکی حمله کرد

کشید آنزمان گیس سهراب را
بیاورد بر چشم او آب را

سپس یک لگد زد به ساق جوان
که اشک از دو چشمان او شد روان

سُهی چونکه این ضربه خورد از رُسی!
بگفت:این تویی یا "پائولو روسی"؟!(۳)

جلو رفت سهراب یل سوی او
گرفت از تهمتن لُپِ چون هلو !

یکی نیشگون از لُپانش گرفت
تو گویی که از درد جانش گرفت

چنین گفت رستم به هول و ولا:
عجب ناقلایی تو !شیطون بلا!!

به ناگاه خم شد به روی زمین
درآورد کفش خودش را به کین


بزد بر ملاجش یکی لنگه کفش
که شد قسمت عمده ی آن بنفش!

بشد ضربه ی مغزی آن پور پاک
ولو گشت حیوونکی روی خاک

بگفتا : نشونت میدم ای خشن!
الهی تو چشمات بره خاک و شن!!

ز بچه محلهای ما یک نفر
برد سوی رستم از اینجا خبر

که : ای آقا رستم بیا زود باش
که سهرابتو کرده اند آش ولاش

چو رستم شنید این یهو جیغ کشید
یقه هفت پیراهنش را درید

بزد چنگ بر لپ که : رستم منم!
الهی خدا بشکنه گردنم!

بگفتا : بابایی! منم پور تو!
چرا وا نکردی چش کورتو!!

پی کشتن پور خود آمدی
دیگه با تو قهرم ...تو خیلی بدی!

به مامانی خود نگفتم اگر
یه آشی برایت نپختم(!) اگر

بزد جیغ رستم از این فعل بد:
ایشالّا (!) خداوند مرگم دهد!

اوا خاک عالم! ...تو هستی بابا؟!
بمیرم الهی !..نگفتی چرا؟

چو گریید آن شبه " لی وان کلیف"!(۴)
کلینکسی آورد بیرون ز کیف!!

کلینکس را اول از هم گشود
سپس از دل و جان یکی فین نمود!

ز فین فین رستم در آن پهن دشت
"زمین شش شد وآسمان گشت هشت"!

چو "وی جی"(۵) در آغوش گرم پدر
برفت اینچنین جان سهراب ، در!

love4ever
۱۳۹۰-۰۲-۲۰, ۰۹:۵۶ بعد از ظهر
پاسخ : نبرد رستم و سهراب (شعر طنز) :

اينم يه نوع جنگ رستم ديگه
کنون رزم Virus و رستم شنو / دگرها شنيدستي اين هم شنو

که اسفنديارش يکي Disk داد / بگفتا به رستم که اي نيکزاد

در اين Disk باشد يکي File ناب / که بگرفتم از Site افراسياب

چنين گفت رستم به اسفنديار / که من گشنمه نون سنگگ بيار

جوابش چنين داد خندان طرف / که من نون سنگگ ندارم به کف

برو حال مي‌کن بدين Disk، هان! / که هم نون و هم آب باشد در آن

تهمتن روان شد سوي خانه‌اش / شتابان به ديدار رايانه‌اش

چو آمد به نزد Mini Tower اش / بزد ضربه بر دکمه Power اش

دگر صبر و آرام و طاقت نداشت / مر آن Disk را در Drive اش گذاشت

نکرد هيچ صبر و نداد هيچ نفت / يکي List از Root ديسکت گرفت

در آن Disk ديدش يکي File بود / بزد Enter آنجا و اجرا نمود

کز آن يک Demo شد پس از آن عيان / ابا فيلم و موزيک و شرح و بيان

به ناگه چنان سيستمش کرد Hang / که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگرباره Reset نمود / همي کرد Hang و همان شد که بود

تهمتن کلافه شد و داد زد / ز بخت بد خويش فرياد زد

چو تهمينه فرياد رستم شنود / بيامد که ليسانس رايانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش / وز آن Disk و برنامه خوشگلش

چو رستم بدو داد قيچي و ريش / يکي ديسک Bootable آورد پيش

يکي Toolkit، Hard اندرش / چو کودک که گردد پي مادرش

به ناگه يکي رمز Virus يافت / پي حذف امضاي ايشان شتافت

چو Virus را نيک بشناختش / مر از Boot Sector برانداختش

يکي ضربه زد بر سرش Toolkit / که هر Byte آن گشت هشتاد Bit

به خاک اندر افکند Virus را / تهمتن به رايانه زد بوس را

چنين گفت تهمينه با شوهرش / که اين بار بگذشت از پل خرش

دگر باره اما خريت مکن / ز رايانه اصلا تو صحبت مکن

قسم خورد رستم به پروردگار / نگيرد دگر Disk از اسفنديار

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۲۱, ۱۰:۵۹ قبل از ظهر
اینم شعر "دنیای آروم" که "جهان" خونده. به سفارش آقا سمیم
(-واقعا حس خوندنش عالیه... حتما دانلودش کنید-)
.
.
.
لبخند معصومت
دنیای آرومت
خورشید تو چشمات
قدرشو میدونم...
.
موهای خرماییت
دستای مردادیت
شهریور لبهات
قدرشو میدونم...
.
خورشیدم
خانومم
من با تو آرومم
.
رویامی
دنیامی
دستاتو می بوسم...
.
زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی
چشماتو میبندی، با لبخند می خوابی
.
تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست
ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست
.
خورشیدم
خانومم
من با تو آرومم

dashul_khan
۱۳۹۰-۰۲-۲۲, ۰۳:۴۷ بعد از ظهر
دل خوش از آنيم که حج ميرويم
غافل از آنيم که کج ميرويم
کعبه به ديدار خدا ميرويم
او که همينجاست کجا ميرويم
حج بخدا جز به دل پاک نيست
شستن غم از دل غمناک نيست
دين که به تسبيح و سر وريش نيست
هرکه علي گفت که درويش نيست
صبح به صبح در پي مکر و فريب
شب همه شب گريه و امن يجيب

:سوت:

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۲۴, ۱۱:۰۳ قبل از ظهر
زن بودن.......................
(لازمه همه آقایون بخونن...)
.
.
.
من به زنِ وجودم افتخار می کنم
دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم... تصمیم می گیرم و بالا می روم.
من گیاه و حیوان نیستم. ج-نس دوم هم نیستم... من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !
ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!
ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم... قرمز، زرد، نارنجی ... برای خودم آرایش می کنم ... گاهی غلیظ
می رقصم- گاه آرام ، گاه تند... می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...
برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم... آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،
مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...
.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،
اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...
من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،
فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...
حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ
زن من یک موجود مقدس است؛
نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی ... تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.
نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند. .. اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛
به هرکه بخواهد، هر جا ...
زن من یک موجود آزاد است. .. اما به هرزه نمی رود.
نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛... به احترام ارزش و شأن خودش.
با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، ... حتی به جهنم!ـ
زن من یک موجود مستقل است...
نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند ... و نه نردبان که از آن بالا برود.
زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه.
گاه من تکیه گاه باشم... گاه او... گاه من نردبان باشم... گاه او...
مهر بورزد و مهر دریافت کند.
زن من کارگر بی مزد خانه نیست ... که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد ... و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛
که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد. .. روزهابشوید و بساید ... و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ
زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ
در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛
اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!ـ
زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛
ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛
برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ
زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.
نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.
گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند ... اما از حرکت باز نمیایستد.
دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
من یک زنم ... نه *** دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده،
نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ
من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم...
فرای تمام تصورات کور،
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،
بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم.
اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم.ـ
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ
من به زن وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ...
من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم ... و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند وتحسین می کنند
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند.

ali_p
۱۳۹۰-۰۲-۲۶, ۰۳:۰۹ قبل از ظهر
حرف هایی که شاید شعر بالا تعریف زن اشتباهی به ما بدهد.تلقینی بد از مرد و تلقین خوبی از خودشیفته بودن
شاعر مردها را با این ویژگیها و عقاید و افکار میشمارد:
گیاه و حیوان دونستن زن
*** دوم دانستن وی
اعتقاداتی دارد که زن را تحقیر میکند
درکی از زن ندارد و زن را نمیشناسد
آرایش رقص و خنده بلند گوش دادن آهنگ شاد و سفر تنها،اظهار نظر مخالف مرد، یک زن را نمیپسندد
زن را در پستیوی خانه اش منزوی میکند تا چشم کسی به او نیفتد
تنها کارگر بودن زن در خانه را مایه افتخار او میداند
زن را فقط برای خود میخواهد
زن را تابلوی نقاشی و ضعیفه میپندارد
زن را عروسکی برای چشم چرانی کارگر تمام وقت بی مزد و وسیله جوجه کشی میداند.
تصوراتی کور دارد.خیانت میکند.بی تفاوت و بی احساس است.بی ادب و شنیع بیمبالات و کثیف.اخترام را درک نمیکند
شعر صفات مردانی از قشرهای گوناگون را به تصویر میکشد و دردهای جامعه زنان را در برابر این نالایقان بیان میکند.از حقارت هایی که مردها نسبت به زنان نسبت میدادند گله میکند اما این شعر شعری یک طرفه است
خود او با تمام این ویژگیهای خوب چند ویژگی جالب دارد
آزادی:واژه ای که تعریفش درست بنا نشده و احساس خفقان خواننده را به بازی میگیرد
تنها خودش مهم است و بس.خودخواه است.احترامی متقابل برای کسی که با او عهد بسته قائل نیست.اصلا او عهدی ندارد او به هرکس که خودش آن را لایق بداند عشق و شهوت میبخشد.هرزگی را خود تعریف میکند.او هیچ نیازی به عشق و شهوت ندارد و اینها یک هدیه یک طرفه هستند برای مرد.دیگران برایش اهمیتی ندارند.اگر خواسته اش مخالف دیگری باشد پرخاش میکند و فریاد میکشد.او دعوا میکند.مردم یا همسر (هر چه خود تعریف نماید) برای او مهم نیستند او فقط خود را میبیند و بس.کارهای خانه برایش حکم کارگری بیمزد را دارد.او همیشه خانه اش زیباست اما از کار خانه گریزان است.
اما در تکه هایی از شعر عکس این خودخواهی را نشان داده و گفته که احترامی متقابل میخواهد.
نمیدانم ولی با این جمله ها مشکل داشتم.شاید اگر من مردی باشم که ویژگیهای ذکر شده را نداشته باشم نمیتوانم زنی که مرا نمیبیند بخواهم
نظر من این است همه چیز بر پایه احترام و وفاداری متقابل به خود و تنها کسی که با او پیمان میبندی بنا میشود این احترام.شان و منزلت تو در برابر خودت همسرت و جامعه ات و وظایف تو و آنها در مقابل هم میباشد.
اینها بی همدیگر معنی نمی شوند.نمیتوان یک طرفه رفت.نمیتوان خودخواه بود
بهتر است آزاده بودن و آزادگی سربلندی و خودخواه بودن و مسئولیت های متقابلمان را تعریف کنیم.
با تشکر:گل رز:
این جمله ها رو واسه ستاره خانوم خواهر خوبم نوشتم چون وقتی خودم رو در مقابل این حرفها گذاشتم احساس کردم که بعضی جاهاش قابل تامل بود.ولی چون زیاد شد نمیشد خصوصی فرستاد.منم همینجا گذاشتمش.ایشون هم که مدیر هستن و اگه صلاح ندیدن برش میدارن یا میذارن بقیه هم ببینن و روش بحث شه شاید من اشتباه میکنم.البته ممکنه تاپیک رو از هدفش دور کنه ولی حایی واسه بحثش ندیدم.خلاصه بقیه چیزا با مدیر محترم نویسنده این شعر.
دوست ندرام هیچ وقت یک طرفه بروم.تنها خودم را ببینم.گناه کسی را پای دیگری بگذارم و تنها آنچه خودم میگویم و میخواهم را درست بدانم.همه چیز محور یک طرف قضیه نیست.خواه دو فرد باشند خواه دو گروه ج ن س ی.

dashul_khan
۱۳۹۰-۰۲-۲۶, ۱۲:۲۷ بعد از ظهر
تو بیست و چند سال عمرم
آدمها رو کنار هم ندیدم
یا جلوی هم بودن،یا روی هم
اونا همش در حال جنگ بودن
حتی وقت خواب توی شب، روی تخت !
تو بیست و چند سال عمرم
بیست و چند بار مُردم
بیست و چند سال حقمو خوردن....


این شعر ادامه داره ترسیدم ادامشو بذارم:سوت:

3tare
۱۳۹۰-۰۲-۲۶, ۰۳:۰۷ بعد از ظهر
در جواب علی اقا:::

1- شما میگی: شاعر مردها را با این ویژگیها و عقاید و افکار میشمارد:..............
جواب من: علی اقا بی اغراق میگم هستند مردانی که این نظرات و تصورات رو در مورد زن ها دارن... نه همه مردها!!!!! پس شما هم یک طرفه به قاضی نرید.

2- من با کل این متن موافق نبودم. اما چون تراوش ذهن دیگری بود، خواستم در امانت خیانت نکرده باشم و همه متن رو نوشتم. با اونجاهایی که خیلی موافق بودم رنگی کردم!

3- شما میگی: او همیشه خانه اش زیباست اما از کار خانه گریزان است
برای جوابتون لطفا این تیکه رو یبار دیگه بخونید:
زن من کارگر بی مزد خانه نیست ... که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد ... و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛
که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد. .. روزهابشوید و بساید ... و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ
زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ
در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛
اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!ـ
پس زن من اگه عشق کنار زندگیش باشه، توی خونه ش زندگی رو به جریان میندازه... اینه مفهوم این تیکه!!

4- بر خلاف تصور شما از شعر، زن من خودخواه و خودبین نیست...! این جمله ها داره اینو فریاد میزنه که دیگری هم براش مهمه!
--- نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند ... و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم... گاه او... گاه من نردبان باشم... گاه او... مهر بورزد و مهر دریافت کند.
--- من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم...
--- آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند.


اینا یعنی خودخواه بودن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
و کلی جواب دیگه به تک تک جملات تون می تونم بدم! :چشمک:
اما به نظرم تو این تاپیک بحث نشه بهتره! اینجا شعرستانه! نه نقدستان :لبخند:
خواستید خصوصی در خدمتم

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۰۳, ۰۱:۱۲ بعد از ظهر
اولین شاعر جهان
حتما بسیار رنج برده است
آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت
و کوشید برای یارانش
آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده
توصیف کند !
و کاملا محتمل است که این یاران
آنچه را که گفته است
به سخره گرفته باشند...

love4ever
۱۳۹۰-۰۳-۰۳, ۰۲:۱۹ بعد از ظهر
بابا واس چی این تاپیک اینقدر بی روحه
لطفا یکی دوتا شعر شاخ از فردوسی بذارین از جنگ رستم و سهراب و افراسیاب و ایران و توران و پوران و ....
بذارین یه ذره قوت بگیره بیچاره همش شعرای ببشخید ........
کی با من کل شعر میذاره؟؟؟؟؟؟؟
زود یه حریف میخوام

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۰۳, ۰۲:۲۷ بعد از ظهر
کی با من کل شعر میذاره؟؟؟؟؟؟؟
زود یه حریف میخوام

مــــــــــــــــــــن :صلح:

اما من شعرای رستم و سهرابی نمیذارما :پوزخند:
(و اینکه امشب و فردا نیستما :چشمک: بعد نگی در رفت :پوزخند:)

love4ever
۱۳۹۰-۰۳-۰۳, ۰۲:۳۲ بعد از ظهر
اولین حریفم رو انتخاب میکنم : ستاره
از خودم الان دو بیت میدم بیرون کف میکنین



آهای تو ای ستاره ی درخشان بگذار کمی سایت ما را تو آسان
تا کی بخواهی بمانی تو آن؟ پول اینترنتش را که خواهد جور کند بعد آن؟
مگر خواهی شوی برتر از .......؟ گر او کند اراده تو در کل ، پری


حال کردین حالا ستاره جون اگه میتونی یه جوابی جور کن بهم بده وگرنه تو اصلا از رده ی شعر خارجی:خنده:
ببینم چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۳, ۰۲:۳۴ بعد از ظهر
دشمن بداند که ایران همه آریوبرزن و سورنا و بابک و مازیارند و آماده دف...اع از خاک مقدس ایران و خلیج همیشه پارس میباشند


سیاوش منم نه از پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان

که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان

سپندارمذ پاسبان تو ایران باد
ز خرداد روشن روان تو باد

ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دست من است

هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس

همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس

دریغ است که ایران ویران شود
که نام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی

چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش

همه سر به تن کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم

love4ever
۱۳۹۰-۰۳-۰۴, ۰۲:۵۸ بعد از ظهر
آهای تو ای ستاره ی سهیل
نینداز کار ما رو تو روی ریل

بابا چی شد ستاره ترسیدی؟
بچه ها شاهدین داره میترسه
ترسو ترسو :جشن:
هی هی:تشویق:
ترسو ترسو:جشن:

abbasmoma
۱۳۹۰-۰۳-۰۵, ۰۵:۵۴ قبل از ظهر
محض اطلاع مجدد :

[SIZE=7][COLOR=magenta]

(و اینکه امشب و فردا نیستما :چشمک: بعد نگی در رفت :پوزخند:)

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۵, ۰۲:۱۲ بعد از ظهر
آهای تو ای ستاره ی سهیل
نینداز کار ما رو تو روی ریل

بابا چی شد ستاره ترسیدی؟
بچه ها شاهدین داره میترسه
ترسو ترسو :جشن:
هی هی:تشویق:
ترسو ترسو:جشن:
نمیدونم چرا مدیرا هم از این حرکت استقبال کردن.
اینجا که هر چیزیو نباید بذاری.هر کس هر شعر باحالی دید میتونه بذاره ولی نه هر چیزی.مشاعره هم میخواید کنید شعرهایی که ارزش خوندن دارن نه اینایی که الان داری میذاری.این کلمات به نظر من خیلی هم شبیه شعر نیستن.آهای تو ای ستاره ی سهیل
نینداز کار ما رو تو روی ریل
حتی وزن شعری هم ندارن.خوندنشم سخته چه برسه بهش بگی شعر.دوتا کلمه هم قافیه برداشتن گذاشتن سر هم شعر نمیشه.انقد ذوق کردی واسه خودت نمیدونم چرا.به عنوان کسی که شعر رو دوست داره میگم من که از خوندن اونا لذت نمیبرم.به نظرم تاپیک رو خراب میکنه.لطفا یا برو کمی رو شعر سرودنت تمرین کن یا شعر های دیگرانو بذار.
مشاعره با شعرهای بی نظیر خیلی هیجان انگیز و لذت بخش خواهد بود.که فکر کنم ستاره خانوم هم همینو میخواست.منتظر شعرهای بهتر از خود شما هستم.طبع شعریت رو با یه ذره مطالعه به کار بگیر حتما خیلی پیشرفت میکنی.موفق باشی

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۰۶, ۰۳:۰۵ بعد از ظهر
مشاعره با شعرهای بی نظیر خیلی هیجان انگیز و لذت بخش خواهد بود.
که فکر کنم ستاره خانوم هم همینو میخواست.
:لبخند::تشویق::تشویق::تشویق::لبخند:
فکر نمیکنم لازم به توضیحی از طرف من باشه دیگه. لپ مطلب بیان شد

love4ever
۱۳۹۰-۰۳-۰۷, ۰۸:۲۰ بعد از ظهر
یا علی
سلام
علی جان داداش نزن تو ذوقمون
خب من که بلد نیستم ولی شما با این جملات قشنگتون که می بندینشون پشت هم یه دو بیت ساخته ی خودت رو بگو تا ما هم وزن بندی شو یاد بگیریم و هم قالب بندی و .....
داداش اگه بخوایم همیشه حرفه ای عمل کنیم و همش از این و رو و انور کپی کنیم که نمیشه باید خودمون رو هم به زحمت بیندازیم
حالا من در وصف شما یه دو بیت چیز تمیزی میخوام به زبون بیارم
آهای یو
که در رفتی تو
نکردی کمی رو
از اون دریای احساست
بکن رو
از اون تو
دو بیت از ذات خویش
دو بیت از مردونگی

علی یارت جوون

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۰۷, ۱۰:۳۹ بعد از ظهر
داداش اگه بخوایم همیشه حرفه ای عمل کنیم و همش از این و رو و انور کپی کنیم که نمیشه باید خودمون رو هم به زحمت بیندازیم
وقتی بلد نباشیم شعر بگیم، کپی هم هنره جناب! :لبخند:
شما هم مث خیلیا این هنر کپی کردن رو تمرین کن! بهتر از شعر گفتنه!! :صلح::سوت: :پوزخند:

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۱:۵۸ قبل از ظهر
یا علی
سلام
علی جان داداش نزن تو ذوقمون
خب من که بلد نیستم ولی شما با این جملات قشنگتون که می بندینشون پشت هم یه دو بیت ساخته ی خودت رو بگو تا ما هم وزن بندی شو یاد بگیریم و هم قالب بندی و .....
داداش اگه بخوایم همیشه حرفه ای عمل کنیم و همش از این و رو و انور کپی کنیم که نمیشه باید خودمون رو هم به زحمت بیندازیم
حالا من در وصف شما یه دو بیت چیز تمیزی میخوام به زبون بیارم
آهای یو
که در رفتی تو
نکردی کمی رو
از اون دریای احساست
بکن رو
از اون تو
دو بیت از ذات خویش
دو بیت از مردونگی

علی یارت جوون
آخه عزیزم من که نگفتم خودم شاعرم که بخوام واسه شما شعر بگم یا شما رو با خودم مقایسه کنم.شما میتونید اشعار زیبای استاد سخن سعدی رو بخونی تا وزن رو بفهمی در ضمن شعر مضمون زیبا هم باید داشته باشه.از شاعری فعلا فقط طبع شعرشو داری:پوزخند:سعی کن یکم رو مضمون شعرات تمرکز کنی.شعر نو هم اگه میگی نیاز به جملات قوی داری که بار محتوایی زیادی داشته باشه.راستی میخوای با ستاره کل نندازی خیلی آدم خوفیه ها
در کل دوست داشتم اول یه مطالعه ای روی اشعار دیگران داشته باشی و یه چیزایی یاد بگیری بعد سعی کنی خودت رو بالا بکشی.اصلا به منچه:پوزخند:همین جوری ششعراتو بگو
ستاره جان هرچند آخر کم میاریم ولی شاید خودم وارد مشاعرت شدم:لبخند:

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۱۳ بعد از ظهر
زندگی...
زندگی یک ارزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
زندگی کن زندگی افسانه نیست.
...گوش کن...!!
دریا صدایت میزند!
هر چه نا پیدا صدایت می زند!
جنگل خاموش میداند تورا.
با صدایی سبز می خواند تورا.
اتشی در جان توست.
قمری تنها پی دستان توست.
پیله ی پروانه از دنیا جداست.
زندگی یک مقصد بی انتهاست.
هیچ جایی انتهای راه نیست!
این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۱۴ بعد از ظهر
گاهی لغزش دستی بر شانه هایم خسته ام حس میکنم
گاهی بدون پلک بر هم زدن منتظر می ایستم
میان هجای واژه ها
شاید حرفی از نام تو بیرون زند
ازین درهم کلمات
...میدانم که کلمه ای که بدنبالش میگردم به همین راحتیها از خاک یخ زده حروف بیرون نمیزند
میدانم کلام تو مثل قارچهای سمی اینروزها نیست
اخر من و تو که اینروزی نیستیم
ما مال انروزها بودیم
ان روزهای همدلی و سکوت و چمنهای خیس طبیعی
هنوز اینهمه چمن مصنوعی و شبنم مصنوعی و قلبهای مصنوعی نساخته بودند
همه چیز طبیعی بود
همه چیز مال خود خودمان بود
من خودم بودم با همه خوبیها و بدیهایم
و تو خودت بودی با تمام نیکیها و.......نه نمیتوانم از بدیها بگویم چون تو خوب بودی
بهترین من بودی
و من هنوز هم منتظرم توی درهای چوبی و تو در توی غروبهای جمعه
با چادر سپید و گلهای یاس خوش عطر خیس حیاط

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۱۶ بعد از ظهر
و امروز
با کوله باری از غم و خاطراتی که از تو دارم
برای تمام آرزوهای
از دست رفته ام حیرانم
زمستان چه زود آمد
حتی دربهار !!!

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۱۷ بعد از ظهر
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريكي
و از نهايت شب حرف ميزنم
اگر به خانه من آمدي براي من
اي مهربان ، چراغ بياور
...و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه خوشبختم بنگرم ...

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۱۸ بعد از ظهر
همه روز روزه رفتن ،‌ همه شب نماز کردن * همه ساله حج نمودن ، سفر حجاز کردن // ز مدینه تا به مکه ، به برهنه پای رفتن * دو لب از برای لبیک ، به وظیفه باز کردن // به معابد و مساجد ، همه اعتکاف جستن * ز مناهی و ملاهی همه احتراز کردن // شب جمعه‌ها نخفتن ،‌ به خدای راز گفتن * ز وجود بی نیازش ، طلب نیاز کردن // به خدا قسم که آن را ، ثمر آنقدر نباشد * که به روی ناامیدی در بسته باز کردن ...

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۲۲ بعد از ظهر
آرزویم با تو بودن است
اما نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو
آرزویم این است
که بخواهی و بمانی
نه اینکه بمانی به خواهشم !!!

ali_p
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۱۲:۳۷ بعد از ظهر
ببار اي نم نم باران زمين خشك را تر كن
سرود زندگي سر كن دلم تنگه ... دلم تنگه
بخواب ، اي دختر نازم بروي سينه ي بازم
كه همچون سينه ي سازم همه ش سنگه...همه ش سنگه
نشسته برف بر مويم شكسته صفحه ي رويم
...خدايا ! با چه كس گويم كه سر تا پاي اين دنيا
همه ش ننگه ... همه ش رنگه

love4ever
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۰۲:۱۵ بعد از ظهر
الا یا ایه الساقی
بده می به ما تو قدر کافی
بده می که مستم ز کوی تو امشب
ز باغ و بوستان و بوی تو امشب


اینم شعری از خودم حالا آقا علی اگه بخوای نمره بدی از 20 نمره چند میدی؟

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۰۸, ۰۵:۴۳ بعد از ظهر
دلم گرفته آسمون
نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم
نمیتونم شکوه کنم!
انگاری کوه غصه ها
رو سینه من اومده
آخ,داره باورم میشه
خنده به ما نیومده....!

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۱۲, ۰۴:۳۹ بعد از ظهر
شعر از یغما گلرویی
.
.
.
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
آیا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شورآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!

Mohammad.Reza
۱۳۹۰-۰۳-۱۲, ۰۹:۲۷ بعد از ظهر
نمی خوام

میخوام امروز همه نگفتنی ها رو بگم
قصه عشق گذشته قصه شادی و غم
تو گمون کردی بری دنیا تمومه واسه من
شادی از غم میمیره خنده حرومه واسه من
من نگاهم دیگه دنبال تو نیست

دلمو پس میگیرم مال تو نیست
دیگه هرگز ننویس قصه برام
برو من عشق دروغی نمیخوام
دیگه من عشق دروغی نمیخوام
نمیخوام نمیخوام نمیخوام

کاری از من نمیاد اون دلو برد
شعله عشق تو خاموش شد و مرد
وقتی دستاشو تو دستام میذاره
واسه من گرمی آفتابو داره
نگاهاش جادوییه رویا داره
طعم شیرین شکرآبو داره
من نگاهم دیگه دنبال تو نیست

دلمو پس میگیرم مال تو نیست
دیگه هرگز ننویس قصه برام
برو من عشق دروغی نمیخوام
دیگه من عشق دروغی نمیخوام
نمیخوام نمیخوام نمیخوام

میخوام امروز همه نگفتنی ها رو بگم
قصه عشق گذشته قصه شادی و غم
تو گمون کردی بری دنیا تمومه واسه من
شادی از غم میمیره خنده حرومه واسه من
من نگاهم دیگه دنبال تو نیست

دلمو پس میگیرم مال تو نیست
دیگه هرگز ننویس قصه برام
برو من عشق دروغی نمیخوام
دیگه من عشق دروغی نمیخوام
نمیخوام نمیخوام نمیخوام

Mohammad.Reza
۱۳۹۰-۰۳-۱۲, ۰۹:۳۰ بعد از ظهر
ای خدا

ای خداااا , ای خدا , ای خدا

همه چی واسم غریبه

همه چی رنگ فریبه

ای امید نا امیدان

برسون هر چی نسیبه

ای خداااا , ای خدا , ای خدا

دیگه نیست صبرو قراری

آخ چه روزو روزگاری

مگه ما رو دوست نداری

ای خدا کجای کاری

ای خداااا , ای خدا , ای خدا

ای خدا قسم به عشقو

به همین حال پریشون

به وفای عاشقونو

به صفای چشم گریون

دیگه طاقتم تمومه

دیگه فرصتی نمونده

واسهء عشقو عبادت

ای خدا قسم به رازم

که ازت نبوده پنهون

به تموم اشک چشمام

به همین شام غریبون

دیگه طاقتم تمومه

دیگه فرصتی نمونده

واسه عشقو عبادت

دیگه نیست صبرو قراری

آخ چه روزو روزگاری

مگه ما رو دوست نداری

ای خدا کجای کاری

ای خداااا , ای خدا , ای خدا

آ آ آ آ آ آ آ آ آ

روزگارمون خزون شد

عشقمون فدای عشق دیگرون شد

ما که هستیمو نمردیم

پس چرا عشقو به دیگرون سپردیم

ما که با زمونه ساختیم

بد و خوبشو شناختیم

ای خدا برنده باشیم

ما که زندگی رو باختیم

ای خداااا , ای خدا , ای خدا

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۱۳, ۰۵:۰۵ بعد از ظهر
فقط فرض کن !!! یغما گلرویی
.
.
.
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم!
........
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!

بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ آینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای!

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۱۳, ۰۵:۱۱ بعد از ظهر
یغما گلرویی
.
.
.
خسته ام!
حتما تا به حال هزار مرتبه این کلمه را در کتاب شاعران دیگر این شعر دیده ای!
من از آنها خسته ترم! باورکن!

امشب پرده تمام پنجره ها را کشیده ام!
می خواهم بنشینم و یک دل ِ سیر، برایت گریه کنم!
این هم از فواید ِ مخصوص ِ فلات ماست،
که دل شاعرانش تنها با گوارش ِ گریه سیر می شود!

ار گریه های بی گناه گهواره به این طرف،
تا دمی دیدگانم به سمت و سوی دریا رفت
صدایی از حوالی پلکهای پدرم گفت:
مردها گریه نمی کنند!»

حالا بزرگ شده ام!
می دانم که پدرم نیز
بارها در غم تقویم ها گریه کرده است!
حالا می دانم که هیچ غمی غم آخر نخواهد بود!
هوس کرده ام که این دل بی درمان را،
به دریای گریه بزنم!

هوس کرده ام دیده ام را،
به دیدار دریا ببرم!
باید حساب تمام بغض های فروخورده را روشن کنم!
حساب ترانه های مرطوب را!
حساب گریه های گم شده را...

خیالم راحت است!
خانه ما پر از دلایل دلتنگی ست!
در چهارچوب همین اینه ترک دارد،
یک آسمان ابری پنهان است!
مثلا ً موهای سفید پدرم،
که او با خیال بارش ِ‌برف
در مقابل اینه می تکاندشان!
یا چشمهای منتظر ماردم،
که صدای زنگ ِ مرا،
در میان هزار زنگ ِ بی زمان می شناسد!
یا خستگی ِ خواهرم، که امروز
بر باد رفته را برای بار دهم خوانده است!
البته جای عزیز تو هم،
در تارک ِ تمام ترانه ها
و در درگاه تمام گریه ها محفوظ است!
آخر ِ قصه مرا دستهای تو خواهد نوشت!

مطمئن باش!
هیچکس نمی تواند راه خیال تو را،
در عبور از خاطر من سد کند!
هیچکس نمی تواند راه ِ زمزمه تو را،
در عبور از زبان من سد کند!
هیچکس نمی تواند...

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۱۵, ۰۴:۰۳ بعد از ظهر
آهنگ "خرابم نکن" که "رضا صادقی" خونده
خیلی قشنگه...
حتما دانلود کنید گوش بدید
اینم لینک دانلودشه: (حیفم اومد نگم)
s5.farskids110.com/Ali/90/03/10/Reza%20Sadeghi%20-%20Dige%20Meshki%20Nemipoosham/Reza%20Sadeghi%20-%20Dige%20Meshki%20Nemipoosham%20%5B128%5D/04.Kharabam%20Nakon.mp3


.
.
.
خرابم نکن ، عذابم نده ،چرا اینهمه سردی ،چی شده
یه حرفی بزن ، نگاه کن به من ،دارم خسته میشم جوابم بده
نذار کم بشم ، نخواه گم بشم یا حرفو حدیثای مردم بشم
با احساس موندن به من جون بده ، نجاتم از این حال ویرون بده ،نجاتم از این حال ویرون بده
نذار دق کنم، خسته شم، بشکنم
ببین چشممو عاشقه ، این منم
نگو دیر و دوره ،نگو بی منی
داری با سکوتت منو میشکنی
چیکار کردم اینجوری دلسنگ شدی، تو رویایِ عشقم چه بی رنگ شدی
چی شد بی من از لحظه ها رد شدی، چی شد خوبِ من اینقده بد شدی
نذار آرزوهام هدر شه همین
منم دل دارم میشکنه پس ببین
نذار پایه دوست داشتنا خم بشه
نذار حسمون بیش از این کم بشه
از اون صبر ما مونده یک تار مو ، به جز حرف رفتن... یه چیزی بگو
به چشمام نگاه کن پر از خواهشه ، همه خواهشم از تو آرامشه
همه خواهشم از تو آرامشه

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۲۲, ۱۰:۴۸ بعد از ظهر
شعر از یغما گلرویی
.
.
.
امروز ، چرکنویس ِِ یکی از نامه های قدیمی را پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم و به یاد ترانه ی تازه می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ سفر کردن ِ تو اند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی پر اشک ِ بغض ِ من تر شد!
می بینی؟!

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۲۳, ۰۴:۵۷ بعد از ظهر
این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت

تو این خونه هنوم یه نفر .. نمیخواد باور کنه نداردت

نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم

زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم

به هوای روز برگشتن تو .. سر هر راهی نشونه میکشه

با تمام جاده های رو زمین .. رد پاتو سمت خونه میکشه

من دارم هر روزمو بدون تو .. با تب یه خاطره سر میکنم

با خودم به جای تو حرف میزنم .. خودمو جای تو باور میکنم

توی این خونه به غیر تو کسی .. دلشو با من یکی نمیکنه

من یه دیوونم که جز خیال تو .. کسی با من زندگی نمیکنه

تو سکوت بی هوای این اتاق .. شب به شب به خاطرم میارمت

خودمم باور نمیکنم ولی .. دیگه باورم شده ندارمت ..

3tare
۱۳۹۰-۰۳-۲۴, ۰۴:۱۰ بعد از ظهر
به گل های یاس که نگاه میکنی
انگاری دارن فکر میکنن
یه تفکر سپید
یه سکوت پربار دارن
خیلی نازک هستن
ظریف و کوچیک اما
وقتی میخوای از شاخه جداشون کنی
عطرشونو از هیچ کس دریغ ندارن
حتی توی خونه های قدیمی و
کاهگلی هم باز میشن

خیلی بی ادعا و کم توقع و در عین حال
خیلی بزرگ و زیبا هستن
درست مثل تو
از تو و به یاد تو مینویسم
امشب از تو مینویسم
از تو و قلب رعوفت
از قشنگی محبت
از دو چشمون کبودت
از تو که تو این غریبی
آشنای مهربونی
وای که چشمات پره حرفه
با زبون بی زبونی
امشب از ستاره گفتم
پر نور شد شب تارم
حیفم اومد که به یادت
گلی تو باغچه نکارم
تو خودت یه پارچه مهری
توی آسمون برفیم
قربونت بشه الهی
دل تنهای دو حرفیم
امشب از تو مینویسم
گل یاس مهربونم
که اگه یه روز نباشی
سایت دیشب
مثل یه برگ خزونم
از تو که نور امیدی
توی این شبای تاریک
منو تا خدا کشوندی
توی این جاده ی باریک
امشب از تو مینوسم
ای مسافر غریبه
که خدا تو قلب خستم
مهری از تو آفریده
که خدا تو قلب خستم
مهری از تو آفریده