سفارش تبلیغات

صفحه 101 از 244 نخستنخست ... 519199100101102103111151201 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 501 به 505 از 1218

موضوع: مطالب خنده دار ، جالب و عجیب

  1. #501
    عضو پیشرفته navid_a آواتار ها
    تاریخ عضویت
    شهریور ۱۳۸۸
    محل سکونت
    كرمان
    نوشته ها
    616
    حالت من
    Khoonsard
    تشکر
    5,954
    2,992 بار در 606 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    اگر هانیه توسلی و حامد کمیلی با هم ازدواج کنن، اگه گفتی بچه شون چی می شه؟ میشه دعای ندبه!

    به غضنفر می گن: بابات به رحمت ایزدی پیوست. میگه رحمت ایزدی دیگه کیه؟ می گن نه منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت. میگه دیار باقی دیگه کجاست؟ می گن یعنی دار فانی را وداع گفت. میگه دار فانی دیگه چجور داریه؟ می گن یعنی رخت از این دنیا بر بست. میگه منظورتون رو نمی فهمم. می گن الاغ! بابای خرت مرد میگه: خر من که بابا نداشت!!!!!
    خدایا!
    تقدیرم را زیبا بنویس...کمک کن آنچه را که تو زود میخواهی من دیر نخواهم.. و آنچه را که تو دیر میخواهی من زود نخواهم...!



  2. 2 کاربر برای این پست سودمند از navid_a عزیز تشکر کرده اند:


  3. #502
    عضو نیمه فعال sonyericsson آواتار ها
    تاریخ عضویت
    اردیبهشت ۱۳۸۹
    سن
    40
    نوشته ها
    56
    حالت من
    Delvapas
    تشکر
    394
    287 بار در 56 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    زن قدیمی(سال 1310) زن جدید(1389)<--------->(طنز) صبح ساعت 5
    قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
    جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند.

    صبح ساعت 6
    قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را باعشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا از خواب بیدار شود.
    جدید: بازهم خوابیده است

    صبح ساعت 7
    قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون می رود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.
    جدید: هنوز کپیده است.

    صبح ساعت 11
    قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.
    جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و در با دست در حال بررسی جوش های روی کمرش است

    ظهر ساعت 12
    قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.
    جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع پازیشن های جدید جهت چیز صحبت می‌کند

    ظهر ساعت 13
    قدیم: در حال شستن جوراب و لباس‌های آقای خانه درون طشت وسط حیاط خلوت میباشد.
    جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است.

    ظهر ساعت 14
    قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.
    جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون میکرفر بوده و در همان حال در حال تماشای FashionTV می‌باشد.

    ظهر ساعت 15
    قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.
    جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.

    عصر ساعت 16
    قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.
    جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کشد.

    عصر ساعت 17
    قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.
    جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.

    عصر ساعت 18
    قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.
    جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را می‌برد.

    شب ساعت 19
    قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.
    جدید: هنوز در حال خرید است.

    شب ساعت 20
    قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوضه خانه است.
    جدید: کماکان در حال خرید است.

    شب ساعت 21
    قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد.
    جدید: در رستوران ، پیتزا میل می‌فرمایند.

    شب ساعت 22
    قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.
    جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.

    شب ساعت 23 و 24
    قدیم: ....... +18
    جدید: در حال مشاهده فارسی 1 هستند ایشون ، لطفاً مزاحم نشوید..!

  4. 3 کاربر برای این پست سودمند از sonyericsson عزیز تشکر کرده اند:


  5. #503
    عضو پیشرفته navid_a آواتار ها
    تاریخ عضویت
    شهریور ۱۳۸۸
    محل سکونت
    كرمان
    نوشته ها
    616
    حالت من
    Khoonsard
    تشکر
    5,954
    2,992 بار در 606 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    روزیروزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت
    زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزهپذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
    زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
    واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر
    کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
    اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
    روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
    " من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچارهخواهم شد !"
    بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
    " من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
    زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
    ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بودنزد زن سوم رفت و گفت :
    " من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
    زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
    مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
    " تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
    زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
    در همین حین صدایی او را به خود آورد :
    " من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کردهباشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوشکرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقینمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."

    در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
    الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
    ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
    ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
    د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
    شما كدوم زنو داريد؟؟؟؟؟؟؟
    خدایا!
    تقدیرم را زیبا بنویس...کمک کن آنچه را که تو زود میخواهی من دیر نخواهم.. و آنچه را که تو دیر میخواهی من زود نخواهم...!



  6. 2 کاربر برای این پست سودمند از navid_a عزیز تشکر کرده اند:


  7. #504
    عضو پیشرفته Hessam_Vardak آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    اهواز
    سن
    42
    نوشته ها
    621
    حالت من
    Mehraboon
    تشکر
    6,255
    3,215 بار در 619 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
    امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!1
    وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
    حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید



    مديريت كلوپ كاربران فعال

  8. 2 کاربر برای این پست سودمند از Hessam_Vardak عزیز تشکر کرده اند:


  9. #505
    عضو پیشرفته Hessam_Vardak آواتار ها
    تاریخ عضویت
    مرداد ۱۳۸۸
    محل سکونت
    اهواز
    سن
    42
    نوشته ها
    621
    حالت من
    Mehraboon
    تشکر
    6,255
    3,215 بار در 619 پست
      از ایشان تشکر شده است

    پیش فرض

    در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

    سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسه‌اى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايى چيزى را می‌دانست که بسيارى از ما نمی‌دانيم!
    «هر مانعى= فرصتى



    مديريت كلوپ كاربران فعال

  10. 2 کاربر برای این پست سودمند از Hessam_Vardak عزیز تشکر کرده اند:


صفحه 101 از 244 نخستنخست ... 519199100101102103111151201 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. عکس های دیدنی ،عجیب ، جالب و خنده دار
    توسط Mohsen در انجمن سایر عکس ها
    پاسخ: 1318
    آخرين نوشته: ۱۳۹۰-۰۳-۲۶, ۰۱:۵۷ بعد از ظهر
  2. مطالب اموزشی
    توسط eiman در انجمن بخش عمومی
    پاسخ: 10
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۹-۲۹, ۰۷:۴۰ بعد از ظهر
  3. پاسخ: 3
    آخرين نوشته: ۱۳۸۹-۰۳-۱۳, ۰۶:۵۵ بعد از ظهر
  4. زنان بدن کش دار ..... عجیب
    توسط مهدی قلندری در انجمن سایر عکس ها
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۸-۳۰, ۰۵:۱۶ بعد از ظهر
  5. عکس های خنده دار از نظامیان
    توسط navid_a در انجمن سایر عکس ها
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: ۱۳۸۸-۰۷-۱۴, ۰۹:۲۳ بعد از ظهر

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •