روزهاي عمرمون و بهتر بگم جوونيمون مثل برق و باد داره ميگذره...
انگار همين ديروز بود كه بصورت اتفاقي بدنساز شدم!! رفته بودم باشگاه كه ببينم چه ورزشي با ساعت كاري من جور در مياد و در كمال خوش شانسي ورزش زيباي بدنسازي خودشو تحميل كرد و الان از اون تاريخ دو سال و چهار ماه ميگذره،توي اين مدت دوستاي زيادي پيدا كردم وخيلي از مواقع هم توي باشگاه تنها بودم و سماجتم باعث شد كه به سمت كليدداري نائل شم،از اونجائي كه اين ورزش در بين خانوما مظلوم واقع شده اوايل پيدا كردن يه راهنماي خوب مثل يافتن سوزن توي انبار كاه بود و بازم بار ديگه بخت يارم بود و يكي از بهترين و باتجربه ترين مربي هاي اين شهر افتخار شاگرديش رو بمن داد...
از اونجائي كه بعضي ازخاطرات حيفه كه فراموش بشه،مناسب ديدم كه همچين فضائي رو داشته باشيم كه همديگه رو شريك لحظه هاي ناب ورزشيمون كنيم...
mmjr4oxk0684cddkctbo.jpg