نوشته اصلی توسط
Mohammad.Reza
خیلی دلم گرفتس
چه غریب ماندی ای دل
نه غمی نه غمگساری . نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری
سحرم كشيده خنجر كه : چرا شبت نكشته ست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاري
زیاد تو این حال و هوا نمون محمدرضا . روح آدم خیلی سریعتر از جسمش مریض میشه
نوشته اصلی توسط
Hessam_Vardak
احساس تنهايي مي كنم.
حالا به حرف هاي غريبت رسيده ام
فهميده ام كه خوب تو را بد شنيده ام
حق با تو بود، از غم غربت شكسته ام
بگذار صادقانه بگويم كه خسته ام
حسام جان آدما تنها به دنیا میان و تنها از دنیا میرن اما این قدرت رو دارن که تنها زندگی نکنن
نوشته اصلی توسط
Mohsen
تو امضاء نوشتم!...
اون که از رفاقتو مردونگی دم میزنه بی هوا از پشت سر خنجر به آدم میزنه!
بيزارم از تمام رفيقان نا رفيق
اينها چقدر فاصله دارند تا رفيق
من را به ابتذال نبودن كشانده اند
روح مرا به مسند پوچي نشانده اند
محسن جان انتظار نداری که همه آدما قدر شناس باشن! داری؟
نوشته اصلی توسط
افشین کسایی
دمت گرم محسن جان
اینو خوب اومدی
.......................................
ای بابا همه دپرس و پژمرده هستین که
کوفت بگیرین الهی
میخواستم برم تمرین حال شماها رو دیدم منم گوشام اویزون شد
امشب نه اين كه شام غريبان گرفته ام
بلكه به يمن آمدنت جان گرفته ام
افشین جان شما چرا عزیز؟ خداییش من همیشه پستهای تو رو پر از انرژی میبینم
یه جورایی شبیه برادر بزرگتر همه بچه های این فروم هستی و امیدوارم همیشه باشی
ما خیلی رو تو حساب میکنیم
یادمه چند وقته پیش وقتی حق افشین رو تو مسابقات پاکدشت پایمال کردن افشین گفت تو تنهایی خودش گریه کرده الان اون پست رو یادم اومد و کمی جرات پیدا کردم که درد دل کنم
این یه جامعه مجازیه اما من با اعضاش احساس نزدیکی می کنم.
مدتهاست که دلم گرفته و از ته دل میخوام که یه روز صبح که از خواب بیدار میشم خوشحال و راضی باشم و غصه چیزی رو نخورم ولی اون صبح انگار نمی خواد بیاد
هر روز وقتی از خونه میرم انگار برای هیچ زندگی میکنم و هیچ کاری درست پیش نمیره هرگز فکر نمی کردم به همچین نقطه ای تو زندگی برسم اما . . . بگزریم
برام دعا کنید هر چی بیشتر میگذره احساس میکنم بیشتر تو باتلاق فرو میرم و راه نجاتی نیست