شريف قزويني :
زحمت چه ميكشي پي درمان ما طبيب ما به نميشويم و، تو بدنام ميشوي
رابعهي بنت كعب :
زشت بايد ديد و، انگاريد خوب زهر بايد خورد و، پنداريد قند
ميرالهي اسدآبادي :
زمانه بسكه مرا خاكسار مردم كرد به آب ديدهي من، ميتوان تيمم كرد
اقبال لاهوري :
زندگي در صدف خويش گهر ساختن است در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است
صاحبكار [سُهي] :
زنده دلم، سوختنم آرزوست شمعم و، افروختنم آرزوست
بيدل :
زين گذر كه به كجا دل بندم؟ هر چه را مينگرم ميگذرد
بيدل :
زين گلستان به حيرت شبنم رسيدهايم بايد دري به خانه خورشيد باز كرد
بيدل :
زينهار از صحبت بد طينتان پرهيز كن زشتي يك روز، هزار آيينه را رسوا كند
بيدل :
زينهار ايمن مباش از اشك دردآلود من گر همه يك شبنم است اين طفل، توفان زاده است
صائب تبريزي :
سادهلوحان، زود ميگيرند رنگ همنشين صحبت طوطي، سخنور ميكند آئينه را
بيدل :
ساز عمر رفته جز افسوس، آهنگي نداشت زان همه خوبي كه من ديدم همين افسانه ماند
بيدل :
سخت ناياب است مطلب، ورنه كوشش كم نبود احتياج از نااميدي رنگ استغنا گرفت
بيدل :
سر بر نياوري چو گهر از سجود جيب گر محرمت كنند كه دل آستان كيست
بيدل :
سر بلندي خواهي از وضع ادب غافل مباش نشئه بر ميخيزد از جوشي كه در صهبا نشست
بيدل :
سر به صد كسوت فرو برديم و عرياني به جاست وضع رسوايي كه ما داريم، گويا سوزن است
بيدل :
سعد و نحس دهر، بيدل كي دهد تشويش ما؟ همچو طفلان كار ما با شنبه و آدينه نيست
بيدل :
سنگِ راه خود شمارد كعبه و بتخانه را هر كه چون بيدل طواف گوشه دلها كند
بيدل :
سوختم از برق نيرنگ برهمن زادهاي كز رميدن وا كند آغوش و گويد رام رام
بيدل :
سيلاب سر شكم همه گر يك مژه بالد تا خانه خورشيد، خطر داشته باشد
شيخ بهائي :
سينه گر خالي ز معشوقي بُوَد سينه نبْوَد، كهنه صندوقي بُوَد
بهادر يگانه :
سينهي من گور عشق و آرزوها بود و من زنده بودم روزگاري، در مزار خويشتن
تسلي شيرازي :
شايد كه گفتگوي تو باشد، در آن ميان هر قصهاي كه هست به عالم، شنيدنيست
بيدل :
شب از رويت سخنهاي بهار اندوده ميگفتم ز گيسو هر كه ميپرسيد، مشك سوده ميگفتم
فرخي يزدي :
شب چو در بستم و، مست از مي نابش كردم ماه اگر حلقه بدر كوفت، جوابش كردم
بيدل :
شب چو شمعم وعده ديدار در آتش نشاند تا سحر آيينه از خاكسترم گل كرد و ريخت
سعدي :
شب فراق نداند كه تا سحر چند است مگر كسي كه به زندان عشق دربند است
بيدل :
شب وصل است، كنون دامن او محكم دار پاس ناموس ادب وقت دگر خواهي داشت
بيدل :
شبنم در اين بهار، دليل نشاط نيست صبحي است كز وداع چمن گريه ميكند
باقر عليشاه :
شد زندهي ابد، به جهان كشتهي غمت جا ندادهي تو را، به مسيحا چه احتياج؟
هلالي جغتائي :
شد عمر تمام و، ناتماميم هنوز صدبار بسوختيم و، خاميم هنوز
حكيم قاآني شيرازي :
شرمنده از آنيم، كه در روز مكافات اندر خور عفو تو، نكرديم گناهي
بيدل :
شعلهاي خواست به مهماني خاشاك اجازت گفت: در من نتوان يافت مرا گر تو بيايي
حالتي تركمان :
شكسته بالتر از من، در آشيان تو نيست دلم خوشست كه نامم كبوتر حرم است
بيدل :
شكوه مردم ز گردون بيدل از كم وسعتي است ناله در پرواز آيد چون قفس تنگي كند
بيدل :
شمع ماتمخانه يأسم، ز احوالم مپرس بي تو در آغوش مژگان سوخت ديدنهاي من
بيدل :
شه سرير يقين شد كسي كه چون حلاج فراشت از علمدار، رايت منصور