رويايت را چند ميفروشي کوچولو؟
روياهايت را باد برد کوچولو! همه چيز تمام شد. نگاه خيس و بهتزدهات را از صفحه تلويزيون بردار عزيزم. اين تازه اول راه است. بزرگتر که بشوي، درسهايت را که بيشتر بخواني و پشت لبت که سبز شود، تازه ميفهمي دنياي واقعي چقدر از همين کارتون تلخهم بيرحمتر است. تو براي پرنده تندروي دوستداشتنيات ناراحتي که عاقبت به چنگ گرگ تيزچنگال قصه افتاد و مرگ را بغل گرفت، و من براي تو نگرانم که از همين کودکي مجبوري به نامرديهاي اين زمانه خوبگيري. متاسفم بچه بيچاره؛ صورتحساب خورده شدن مرغ آرزوهايت را، قبلا خانواده بکام پرداخت کرده بودند. اينجا "ته" خط است طفلک زبان بسته...!
***
نميدانيم کدامشان بود؛ بروکلين- که همين چند سال پيش نايک و آديداس سر کفش ورزش صبحگاهياش مثل سگ و گربه به جان هم افتادند- يا آن يکي رومئو، که براي خانواده جوزف بکام يادآور آن تئاتر معروف است. شايد هم همه چيز زير سر تهتغاري ويکتوريا بوده؛ همين جناب آقاي کروز رابرت جوزف بکام سه ساله که پدر سرشناس، در روز تولدش تمام بيمارستان 13 طبقه رئال مادريد را رزرو کرده بود. اصلا چه فرقي دارد؟ مهم اين است که يک روز حوصله يکي از فرزندان آقاي سوپراستار از تماشاي کارتون "رود رانر" (ميگميگ) و صحنههاي تکرارياش سر ميرود و از پدرش تقاضا ميکند براي تنوع هم که شده، ترتيبي بدهد در يکي از قسمتهاي اين انيميشن پرطرفدار، گرگ هميشه ناکام، پرنده تر و فرز را اسير کند و شکمي از عزا دربياورد. همه چيز به همين سادگي پيش رفت. دل آقازاده بکام خواست و دسته چکي جادويي به کار افتاد. کسي چه ميداند چند ميليون دلار اما هرچه بود، رقم آن قدر کشش داشت که دل مسوولان کمپاني معروف ساخت کارتونهاي تلويزيوني را بلرزاند و آنها را به فکر ساختن اپيزود آخر داستانهاي پرنده و کايوت بيندازند. اين چنين بود که روزي عاقبت، تونل سر راه پرنده بيچاره "ديوار" از آب درآمد تا مرغ نگون بختي که با دويدنهايش بچههاي 5 قاره را سرگرم ميکرد، قرباني ثروت پايانناپذير خانواده بکام شود. به همين راحتي، اما نه، با يک دنيا ناراحتي!
***
دنياي ما، دنياي قدرتنمايي حيرتانگيز "اسکناس" است. اصلا گور پدر فلسفهاي که ميگويد کارتونهاي بچهگانه نبايد بوي خون به خودشان بگيرند. به درک که آن دختر بچه گرسنه آفريقايي بعد از تماشاي سوخاري شدن مرغ محبوبش 3 روز تب کرد، يا آن يکي پسربچه يتيم آسيايي کسي را نداشت تا سيل اشکهايش را پاک کند. اساسا وقتي بچه بکام دوست داشته باشد، زندهباد خشونت، زندهباد پرندهکشي، زندهباد قتل! ما که باشيم که با تمايلات عوامانهمان، آسايش و آرامش خانواده آقاي ستاره را به هم بزنيم؟ ما محکوميم به تماشاي کباب شدن پرنده، چون وارث ثروت افسانهاي ستاره بريتانيا، دلش اين طور ميخواسته، مساوات و برابري، توي اين دنيا کولاک ميکند، نه؟!
***
جسد بيجان رودرانر، سند زنده اين اصل مهم است که توي اين دنيا، اگر نه همه چيز، که حداقل بيشتر چيزها را ميشود خريد، ميشود معامله کرد. چه کسي بود که ميگفت روياها قيمت ندارند؟ ديدي شماره 7 سالهاي دور منچستريونايتد که تازه مدتهاست آفتاب اقبالش غروب کرده، چقدر آسان قصه دلبرانه کودکان سياه و سفيد و زرد و سرخ دنيا را به داراييهاي بيشمارش اضافه کرد؟ او حالا به بروکلين، رومئو و کروز ياد داده است که با پول، "جان" را هم ميشود به حراج گذاشت؛ گاهي جان آدمها و گاهي هم جان کاراکتر هاي شيرين تلويزيوني را که انگار، آنها هم از گزند زيادهخواهيهاي انسان در امان نيستند!
***
چشمانت را ببند و سعي کن به خواب پناه ببري کوچولو! ديرزماني طول نخواهد کشيد تا بفهمي در دنياي آدمبزرگها، دلبستگيها چه بهاي اندکي دارند و پس از آن که از عمق جان دل باختي، ناگهان دستي چرکين از مال و منال دنيا، چه آسوده ميتواند رويايت را به تاراج ببرد!
نویسنده : عبدالصمد ابراهیمی
منبع : وبلاگ کارت قرمز